🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖#راهنمایسعادت💖
#پارت34
گوشی رو قطع کردم و با سرعت به سمت بیمارستان رفتم.
بعداز چند دقیقه رسیدیم و من به سرعت پیاده شدم و در رو برای مامان باز کردم اونم با تمام قدرتش زیر بغل نیلا خانوم رو گرفته بود و به زور راه میرفت من زودتر از مامان وارد بیمارستان شدم و سریع از یه پرستار خواستم دکتر رو خبر کنه!
منتظر بودم تا پرستار بیاد…!
وقتی اومد گفت:
- خانم دکتر داخل اتاقشون منتظرن میتونید بیمار رو داخل ببرید.
گفتم:
- خیلی ممنون فقط میشه به مادرم کمک کنید اون خانم رو به سمت اتاق خانم دکتر ببرن؟
پرستار گفت:
- بله حتماً
نیلا خانوم با کمک پرستار و مامان فرشته رفتن توی اتاق، منم پشت سرشون داخل رفتم.
نیلا خانوم رو روی تخت بیمارستان گذاشتن و مامان هم روی صندلی کنار تخت نشست.
خانم دکتر گوشی پزشکی رو روی قلبش گذاشت و گفت:
- این دختر چند سالشه؟
مامان با نگرانی گفت:
- هفده سالشه، خانم دکتر اتفاقی افتاده؟
دکتر سری تکون داد و گفت:
- اوضاع قلبشون خیلی وخیمه اگه همینطور پیش بره ممکنه سکته یا ایست قلبی کنن!
باورم نمیشد حالش انقدر بد باشه!
راستش پاهام از شنیدن این حرفا شل شد، خیلی نگران شدم!
مامان با دست به صورتش زد و گفت:
- خانم دکتر لطفا یه کاری براش بکنید الان هیچ راهی وجود ندارد که بهتر بشه؟
خانم دکتر گفت:
- نگران نباشید هنوز امید هست!
دفترچه بیمار رو بدید براشون دارو هایی که الان نیاز هست رو بنویسم برید تهیه کنید، بعدش میتونیم باهم صحبت کنیم.
مامان با ناراحتی گفت:
- دفترچه اش رو نیاوردیم الان چکار کنیم؟
خانم دکتر گفت:
- ایرادی نداره، با من بیاید تا راهنماییتون کنم!
مامان و خانم دکتر رفتن بیرون و منو نیلا خانوم تنها شدیم!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem