🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖راهنمای سعادت💖
#پارت55
حالا باید چکار میکردم؟
گریه امونم رو بریده بود و فقط هق هق میکردم!
عکس اقا ابراهیم که توی گلزار شهدا بهم داده بودن رو اوردم و زل زدم بهش و فقط اشک میریختم.
با بغض رو به عکسش گفتم:
- مگه قرار نبود همه چی خوب پیش بره اقا ابراهیم؟!
من واقعا دیگه نمیتونم تحمل کنما!
من صبرم کمه اقا ابراهیم!
خودت کمکم کن.
نزار امیرعلی رو از من بگیرن.
اصلا تو خودت گفتی که بهش جواب بله بدم حالا لطفاً خودت کمکم کن.
امیرعلی هم از زندگیم بره من دیگه دلیلی واسه زندگی کردن ندارما!
قلبم دوباره داشت درد میگرفت.
با مشت روی قلبم میزدم و میگفتم:
- حداقل تو آروم باش، خواهشاً تو درد منو بیشتر نکن!
باید با یکی درد و دل میکردم تا حداقل کمی آروم بشم.
دیر موقع بود اما قلب بیقرارم بهم میگفت بهش زنگ بزن!
گوشی رو برداشتم و به فاطمه زنگ زدم.
با بوق سومی برداشت و خوابآلود گفت:
- نیلا جان شما دلت خوشه از خوشحالی خوابت نمیبره چرا زنگ میزنی مارو بد خواب میکنی؟!
با بغض گفتم:
- فاطمه نیلا همیشه دلش خونه!
دل خوشی به نیلا نیومده!
فاطمه با تعجب و نگرانی گفت:
- چیشده قربونت برم؟
با ناراحتی گفتم:
- فاطمه رها بهم پیام داده!
فاطمه با تعجبی چندین برابر گفت:
- خب این چه ربطی به ناراحتیت داره؟
زدم زیر گریه و گفتم:
- اون گفت تا امیرعلی رو ازم نگیره دست بردار نیست.
فاطمه با عصبانیت گفت:
- غلط کرده دخترهی استغفرالله...!
تو خودتو نگران نکن عزیزم هیچ غلطی نمیتونه بکنه هم تو امیرعلی رو دوست داری هم اون تورو دوست داره و هیچی هم نمیتونه از هم جداتون کنه خیالت راحت باشه.
نبینم خودتو ناراحت کنیا، قلبت دوباره درد میگیره دورت بگردم!
با غم گفتم:
- فاطمه من حس خیلی بدی دارم.
اخه چرا نباید مثل بقیه آدما زندگی عادی و معمولی داشته باشم؟
فاطمه بخدا دارم کم میارم چکار کنم؟!
احساس کردم فاطمه هم بغض کرده چون با غم بزرگی داشت صحبت میکرد بهم گفت:
- نیلا جان خدا هرکس رو بیشتر دوست داره بیشتر امتحانش میکنه.
مبادا کم بیاری دختر!
منم کسی رو که دوستش داشتم از دست دادم اما فهمیدم اون لیاقتم رو نداشته اگه یک درصد دوستم داشت با یکی دیگه ازدواج نمیکرد.
اینو دارم میگم که بدونی منم درکت میکنم منم سختی های تورو کشیدم.
اما امیرعلی فرق داره اون عاشقته، اون دوستت داره مطمئن باش به همین راحتی از دستت نمیده!
من میدونم توهم کم نمیاری، نیلایی که من میشناسم به همین زودیا کم نمیاره.
لبخند کم رنگی زدم و گفتم:
- اون که صددرصد حتما لیاقتت رو نداشته یکی بهتر از اون به زودی برات پیدا میشه، اگه من تورو نداشتم چکار میکردم ممنون که مثل یه خواهر همیشه به درد و دلام گوش کردی و آرومم کردی واقعاً خداروشکر میکنم بابت داشتنت.
فاطمه گفت:
- هروقت حرفی داشتی که رو دلت سنگینی کرد بدون من پشتتم و هیچوقت هم تنهات نمیزارم، حالا هم برو بخواب فردا دیر بیدار نشی!
ممنونی گفتم و ازش خداحافظی کردم.
کمی آروم شدم اما هنوز وحشت دارم از چیزی که رها گفت نکنه کار خودش رو کنه!
تسبیح آوردم و شروع کردم به ذکر گفتن چون اینجوری آروم میشدم و نفهمیدم کی در حال ذکر گفتن خوابم برد!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem