eitaa logo
دخترانِ تمدن سازِ ایران🇮🇷
170 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
274 ویدیو
22 فایل
زن ایرانی در ایران اسلامی، باید کوششش این باشد که هویّت والای زن اسلامی را آن‌چنان زنده کند که چشم دنیا را به خود جلب کند.(مقام معظم رهبری)❤🇮🇷 📱ارتباط با ادمین @najm8689 @khademolreza110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 * * 🔻 *به پویش بین المللی نسل سلیمانی ها بپیوندید * 🔻 ♨️ برای پیوستن به پویش و *امضای طومار الکترونیکی* لینک زیر را لمس کنید: 👇👇👇 *Naslesoleimani.com* *جبهه تربیتی کودک و نوجوان انقلاب اسلامی* @danesh_amoz_bist
به مناسبت سالگرد شهادت 🌺پویش بزرگ دانش آموزی🌺 🌸🌸 حوزه مقاومت بسیج دانش آموزی شهید فهمیده دو اراک(ویژه دانش آموزان دختر) ─┅═ঊঈ🇮🇷 💠 🇮🇷ঊঈ═┅─ 🔹@fahmide_۲🔹 ─┅═ঊঈ💐 💠 💐ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•💔 ⃟❥• یِڪَمےحَرفـ‌ بِزَن‌عَلےنَمیرھ فرا رسیدن ایام فاطمیه بر دوستداران اهلبیت تسلیت باد ─┅═ঊঈ🇮🇷 💠 🇮🇷ঊঈ═┅─ @hfahmideh2 ─┅═ঊঈ💐 💠 💐ঊঈ═┅─
سلام رفقا سالگرد شهادت حاج قاسم نزديكه به نظرتون چطور ميتونيم اندكي از دين خودمونو به حاجي ادا كنيم؟ يه پيشنهاد،الان بالينك naslesoleimani.com طومار رو امضا كنيد تا به دشمنانش نشون بديم پرچم بالاست و نسل سليماني در راه است جهاد شما،پاي كار آوردن ۱۰۰نفر براي امضا پويش ─┅═ঊঈ🇮🇷 💠 🇮🇷ঊঈ═┅─ @hfahmideh2 ─┅═ঊঈ💐 💠 💐ঊঈ═┅─
13.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥|نهم دی،روز بصیرت ومیثاق مردم با ولایت گرامی باد
💠 مردم عزیز ما در روز نهم دی، آنچنان عظمتی از خود نشان دادند که دنیا را خیره کرد(مقام معظم رهبری) 🔹سالروز حماسه ۹ دی ماه، روز بصیرت و میثاق امت با ولایت، گرامی باد
6102101866666.m4a
891K
این داستان : من هم یکی مثل همه گوینده:ستایش یوسفی 🌺 @hfahmide2 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
19.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۸۸ 🔹یگانه نادری 🔸حوزه شهید فهمیده ۲ 💠فرمانده‌ واحد دبیرستان دخترانه نمونه فرهنگ 🌺 @hfahmide2 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
برگزاری نشست بصیرتی فرماندهان واحدهای پیشگام حوزه شهید فهمیده ۲ بمناسبت دهه بصیرت با حضور جانشین محترم ناحیه مقاومت بسیج اراک @hfahmideh2
🚨 شجاعت و صلابت 🔘حجت‌الاسلام محمد محمدی اشتهاردی : 💠در سال ۱۳۵۶ حضرت آیت الله خامنه ای در مشهد مقدس بودند . در همان سال ، حرکت بر ضد ، شدت گرفت . معظم له تظاهرات و سخنرانی ها علیه رژیم به حساب می‌آمدند. رژیم ، مقام معظم رهبری را دستگیر کرد و به تبعید نمود . بنده در سال ۱۳۵۷ به ایرانشهر رفتم ، تا معظم‌له را زیارت کنم . در منزل ایشان اتاق نسبتا بزرگی بود که گروه‌هایی از جوانان و دانشجویان که از اطراف ، به دیدار معظم له آمده بودند در آن اتاق جای گرفته بودند. نشست تبدیل به جلسه شد. هر کس از دری سوال می‌کرد و مقام معظم رهبری بدون ملاحظه این که ممکن است های در جلسه حضور داشته باشند -که قطعاً هم بودند- مطالب سیاسی را به طور و بی‌پرده بیان می نمودند. من در آن روز از و این بزرگمرد شدند و آنچنان از آن جلسه روحیه گرفتم که هرگز آن مجلس و آن شهامت فوق‌العاده معظم‌له را در بیان فراموش نمی‌کنم. 📚 پرتوی از خورشید ، ص ۱۵۰ 🆔 @sireh_agha 🌺 @hfahmideh2 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فاطمه ونکی دبستان نمونه زهرای اطهر 🌺 @hfahmide2 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
نازنین زینب جمشیدی دبستان حضرت خدیجه سپاه 🌺 @hfahmide2 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
14.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۲ 💠بیایید در دهه بصیرت با سبک و سیره زندگی آقا بیشتر آشنا شویم 💠 🌺 @hfahmide2 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
بسم الله الرحمن الرحیم إِذَا مَاتَ الْعَالِمُ ثُلِمَ فِي الْإِسْلَامِ عروج ملکوتی فقیه انقلابی فیلسوف مجاهد عمار رهبر ، حضرت آیت الله علامه محمدتقی مصباح یزدی را به محضر امام زمان(عج) و رهبر معزز انقلاب، ملت شریف ایران و دانش آموزان بسیجی حوزه شهید فهمیده ۲ تسلیت عرض نموده و از خداوند منان علو درجات را برای این عالم فقید خواستاریم. ۲ ─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─ @hfahmideh2 ─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅‌
6292293362074.m4a
1.45M
گوینده:ستایش یوسفی این داستان : چاشنی به یاد ماندنی یک دیدار 🌺 @hfahmideh2 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
14.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*بسم الله الرحمن الرحیم با هدف دی ماه سال ۹۹ "شب یلدا" *تهیه بسته های معیشتی، پک بهداشتی و کیف لوازم التحریر برای خانواده های دانش آموزان بی بضاعت و آسیب دیده . 🌺 @hfahmide2 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
👇👇✅👇👇 دعوتنامه حاج قاسم به حسین پورجعفری 😟🤔😭 شهید پورجعفری حدود ۳۰ سال از صبح تا شب همراه سردار سلیمانی بوده و در آخر هم کنار سردار شهید شدند. در یک برهه‌، حوالی سال ۹۵ خانواده شهید پورجعفری از ایشان میخواهند که دیگر جهاد کافی هست و بیشتر به امور خانواده بپردازند. شهید هم بدلیل ملاحظات خانواده استعفا میدهند. بعد از آن، شهید سلیمانی برای اولین‌بار برای مأموریت عازم سوریه میشوند درحالی که برخلاف همیشه پورجعفری همراهشان نبوده. در آن سفر، شهید سلیمانی نامه ای را برای حسین پورجعفری می نویسد که بسیار خواندنی هست. ظاهراً بعد از این نامه، شهید پورجعفری خانواده را راضی می‌کند و دوباره برمیگردند به سپاه قدس و نهایتا در کنار شهید سلیمانی به فیض شهادت می‌رسد. متن این نامه خواندنی حاج قاسم به این شهید به شرح زیر تقدیم به شما 👇 بسم الله الرحمن الرحیم عزیز برادرم حسین، پس از سی سال خصوصا در این بیست سال که نفس تو پیوسته تنفسم بود، اولین سفر را بدون تو درحال انجام هستم. در طول سفر بارها بر حسب عادت صدایت کردم. همه تعجب کردند، در هواپیما، ماشین و . . . . بارها نگاه کردم، جایت خالی بود، معلوم شد خیلی دوستت داشته‌ام. حسین عزیز تو نسبتی با من داشتی که حتما فرزندانت با شما و شما با فرزندانت نداشته ای و فرزندانم هم با من نداشته اند. همیشه نه تنها از جسمم مراقبت می کردی، بلکه مراقب روحم هم بودی. اصرار به استراحت، اصرار به خوردن، خوابیدن و . . . بیش از احساس یک فرزند به پدرش بود. بیست سال اخیر پیوسته مراقبت کردی که تمام وقت من صرف اسلام و جهاد شود و اجازه ندادی وقت من بیهوده هدر رود. حسین عزیز! خوشحالم از من جدا شدی، خیلی خوشحالم. اگر چه مدتی از لحاظ روحی گمشده ای دارم، اما از جدا شدن تو خوشحالم، چون طاقت نداشتم تو را از دست بدهم. من همه عزیزانم را از دست داده ام و عزادار ابدی آنها هستم، لحظه ای نمی توانم بدون آنها شاد باشم. هر وقت خواستم زندگی کنم و آرامش داشته باشم، یک صف طولانی از دوستان شهیدم که همراهم بودند، مثل پروانه دورم می چرخیدند و جلو چشمم هستند. حسین! بارها که با هم به خطوط مقدم می رفتیم، من سعی می کردم تو با من نیایی و تو را عقب نگهدارم. اگر چه هرگز بر زبان جاری نکردم و می نویسم برای آینده پس از خودم، که خدا می داند با هریک از آنها که از دست داده ام چه بر من گذشت و حتی بادپا، جمالی، علی دادی را از دست دادم و نگران بودم که تو را هم از دست بدهم. همیشه جلو که می رفتم نگران پشت سرم بودم که نکند گلوله ای بخورد و تو شهید شوی. به این دلیل خوشحال هستم که از من جدا شدی، حداقل من دیگر داغدار تو نمی شوم و تو زنده از من جدا شدی که خداوند را سپاسگزارم. حسین جان! شهادت می دهم که سی سال با اخلاص و پاکی و سلامت و صداقت زندگیت را فدای اسلام کردی. تو بی نظیری در وفا، صداقت، اخلاص و کتمان سر. حسین! پسرم، عزیزم، برادرم، دوستم، از خداوند می خواهم عمری با برکت داشته باشی و حسین پورجعفری را همانگونه که بود، با همان خصوصیت تا آخر حفط کنی. حسینی که برای هر مجاهدی اعم از عراقی، سوری، لبنانی، افغانی و یمنی، آشنا بود. او نشانه و نشانی من بود. چه زیبا بود در این چند روز سراغت را از من می گرفتند و کسی باور نمی کرد همراهم نباشی. حسین عزیز! فقط قیامت است که حقیقت ارزش اعمال معلوم می شود و چه زیباست آنوقتی که همه حیران و متحیرند و تو خوشحال و خندانی. اجر این خستگی ها را آنوقت دریافت خواهی کرد، آنوقت که خانواده و وابستگان به تو نیازمندند و به تو توسل می جویند، خداوند اجر جهاد تو برادر خوبم را اجر شهید قرار دهد. به تو قول می دهم که اگر رفتم و آبرو داشتم، بدون تو وارد بهشت نشوم. حسین عزیزم! سعی کن پیوسته تر و تازه بودن جهادی را در هر حالتی در خودت حفظ کنی، اجازه نده روزمرگی روزانه و دنیا یاد دوستان شهیدت را از یادت ببرد. یاد حسین اسدی، یاد حسین نصرالهی، یاد احمد سلیمانی، یاد حسین بادپا، یاد که را بگویم و چند نفر را بجویم؟ چرا که فراموشی آنها حتما فراموشی خداوند سبحان، است. حسین جان! عمر انسان در دنیا به سرعت سپری می شود، ما همه به سرعت از هم پراکنده می شویم و بین ما و عزیزانمان فاصله می افتد. ما را غریبانه در گودال و حفره وحشت که می گذارند،در این حالت هیچ فریادرسی جز اعمال انسان نیست. چون فقط چراغ اعمال مقبول است که امکان روشنایی در آن خاموشی و ظلمت مطلق را دارد. حسین عزیز! اجازه نده در هر شرایطی هیچ محبتی بر محبت خداوند سبحان و هیچ رضایتی بر رضایت خداوند سبحان غلبه کند. برادر خوبم! اگر می خواهی دردمند نشوی، دردمند شو! دردی که خنکای وجودت را در گرمای سوزنده غیر طاقت است. دردی که گرمای وجودت در سرمای جانکاه باشد، عزیز برادرم همه دردها، درد نیستند و همه بلاها، بلا نمی باشند. چه بسیار دردهایی که دوای دردند و چه بسیار بلاهایی که در حقیقت خودت ر
ا به او بسپار و رضایتش را عین نعمت و لطف و محبت بدان. حسین! می دانی چه وضعی دارم و آگاهی بر غم و اندوه درونم. می دانی چقدر به دعایت نیازمندم. خوب می دانی چقدر هراسناکم و ترس همه وجودم را فراگرفته است و لحظه ای رهایم نمی کند. اما نه ترس از دشمن و نه ترس از نداشتن، نه ترس از از مقام و مکان. تو می دانی! چون پاره ای از وجودم بودی، ترس من از چگونه رفتن است، تو آگاهی به همه اسرارم! دعایم کن و در دعایت رهایم نکن. انشالله تو و خانواده مجاهد و صبورت همیشه موفق و موید باشید. خداحافظ برادر خوب و عزیزم، دوست و یار باوفاو مهربان و صادق سی ساله ام. خداحافظ، برادرت قاسم سلیمانی ۱۰ / ۸ / ۱۳۹۵ سفر حلب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
** ** *دختران مکتب حاج قاسم ریحانه ده نمکی * از استان مرکزی *با اقتدار* برای ترامپ خط ونشان کشیدند 👌 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ble.ir/behnam_dokhtaran دوستان عزیز لطفا با رای دادن از هم استانی خودتون حمایت کنید تشکر🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
** ** *دختران مکتب حاج قاسم باران خانوم * از استان مرکزی *با اقتدار* به زبان انگلیسی برای ترامپ خط ونشان کشیدند 👌 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ble.ir/behnam_dokhtaran دوستان عزیز لطفا با رای دادن از هم استانی خودتون حمایت کنید تشکر🌹 🌺 @hfahmide2 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📆 ۲۱ دی ماه ۱۳۹۰؛ سالگرد شهادت شهید مصطفی احمدی روشن 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 💠 بخشی از وصیت نامه شهید احمدی روشن: خدایا! اگر روزی آمد که محبت علی را از من گرفتی جان من در بدنم نباشد. خدایا حال می‌دانم که علی چرا چیزی را جز دل چاه برای درد دل انتخاب نکرد. خیلی چیزها را نمی‌توان به هیچ‌کس گفت؛‌ خدایا جان آن امام زمان را سالم بدار که او امید شیعه است. در طول 1400 سال شیعه را کشتند به خاطر مولایشان به خاطر یک کلام "عشق چهارده تن" چرا؟! 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🔶 خاطره ای از نوجوانی شهید احمدی روشن 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 💠 هر سه‌شنبه صبح زیارت عاشورا داشتیم. بچه‌ها محصل بودند و باید 7:45 به مدرسه می‌رسیدند و درس می‌خواندند. ساعت 7 می‌آمدند مسجد. دعا شروع می‌شد و تا ساعت 7:20 طول می‌کشید. 10 دقیقه هم صبحانه می‌خوردند. مصطفی داوطلبانه می‌رفت صف نانوایی که وقتی دعا تمام شد، بچه‌ها نان تازه بخورند. پاتوق ما مسجد بود. هر وقت می‌خواستی مصطفی را پیدا کنی، وقت نماز باید می‌رفتی مسجد. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
خاطره ای شنیدنی از استاد ادب پارسی "شفیعی کدکنی" : چند روزی به آمدن عید مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثراً به شهرها و شهرستان های خودشان رفته و یا گرفتار کارهای عید بودند؛ اما استاد بدون هیچ تاخیری سر کلاس آمد و شروع به درس دادن کرد ... بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از شاگردان خیلی آرام گفت: «استاد آخر سال است؛ دیگر بس است!». استاد هم دستی به سر خود کشید! و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را روی میز می گذاشت، خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت. استاد 50 ساله‌ با آن کت قهوه‌ای سوخته‌ که به تن داشت، گفت: «حالا که تونستید من را از درس دادن بیاندازید، بگذارید خاطره ای را برایتان تعریف کنم: من حدوداً 21 یا 22 ساله بودم، مشهد زندگی می کردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند، با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست هایی که هر وقت آنها را می دیدم دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم؛ کاری که هیچ وقت اجازه به خود ندادم با پدرم بکنم! اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام، بو می کردم و در آخر بر لبانم می گذاشتم. استاد اکنون قدری با بغض کلماتش را جمله می کند: نمی دانم شما شاگردان هم به این پی برده اید که هر پدر و مادری بوی خاصّ خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر کهنه سفیدی که گل های قرمز ریز روی آن نقش بسته بود حس می کردم، چادر را جلوی دهان و بینی‌ام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم... اما نسبت به پدرم؛ مثل تمام پدرها؛ هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم؛ جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم. نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم. از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق گریه مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم... استاد حالا خودش هم گریه می کند... پدرم بود، مادر هم او را آرام می کرد، می گفت: آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیگذارد ما پیش بچه ها کوچک شویم! فوقش به بچه ها عیدی نمی دهیم!... اما پدر گفت: خانم! نوه های ما، در تهران بزرگ شده اند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما... حالا دیگر ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های پدر را از مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود، کل پولی که از مدرسه (به عنوان حقوق معلمی) گرفته بودم، روی گیوه های پدرم گذاشتم و خم شدم و گیوه های پر از خاکی را که هر روز در زمین زراعی همراه بابا بود بوسیدم. آن سال، همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد که هر کدام به راحتی، با لفظ "عمو" و "دایی" خطابم می کردند. پدر به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد؛ 10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی به مادر داد. اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم فروردین، که رفتم سر کلاس. بعد از کلاس، آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم به اتاقش؛ رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ کهنه گوشه اتاقش درآورد و به من داد. گفتم: این چیست؟ گفت: "باز کنید؛ می فهمید". باز کردم، 900 تومان پول نقد بود! گفتم: این برای چیست؟ گفت: "از مرکز آمده است؛ در این چند ماه که شما اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند؛ برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند." راستش نمی دانستم که این چه معنی می تواند داشته باشد؟! فقط در آن موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: این باید 1000 تومان باشد، نه 900 تومان! مدیر گفت: از کجا می دانی؟ کسی به شما چیزی گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین. در هر صورت، مدیر گفت که از مرکز استعلام می‌گیرد و خبرش را به من می دهد. روز بعد، همین که رفتم اتاق معلمان تا آماده بشوم برای رفتن به کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتن شما استعلام کردم، درست گفتی! هزار تومان بوده نه نهصد تومان! آن کسی که بسته را آورده صد تومان آن را برداشته بود، که خودم رفتم از او گرفتم؛ اما برای دادنش یک شرط دارم... گفتم: "چه شرطی؟" گفت: بگو ببینم، از کجا این را می دانستی؟! گفتم: آخه شنیدم که خدا 10 برابر عمل نیک رو پاداش میده. (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها – قرآن کریم، سوره انعام، آیه160) رفتار ما با پدر و مادرمان سرمشق رفتار فرزندانمان خواهد بود.. شادی پدران و مادرانی ک در کنارمان نیستند وباخاطراتشان زندگی میکنیم یک فاتحه نثار کنید. . ---------🌺🌺🌺🌺🍃🍃🍃----- @hfahmideh2 --------🌺🌺🌺🌺🍃🍃🍃------