⛔️ #روح_سرگردان_دختر_نوجوان🚷☠
ساعت حدود دو نیمه شب بود و من که تازه از مهمانی دوستم آمده بودم، مشغول رانندگی به طرف منزل بودم. از آنجایی که عمیقاً خواب آلود بودم.
ضبط خودرو را روشن کردم تا احتمالا خوابم نبرد.
بعد کمی سرعت خودرو را بالا بردم، آنچنان که سرعتم از حد جایز بالاتر رفت. اواسط راه بودم که یک دفعه #دختربچه ای را #کنار جاده دیدم.😳
سنگینی نظر خیره اش را کاملاً روی خود حس می کردم. در حالی که از سرعتم کاسته بودم، از خود می پرسیدم که دختربچه ای به آن سن و سال در آن زمانی شب کنار جاده چه ميکند؟؟! ، می خواستم دنده عقب بگیرم که یک دفعه حس کردم شخصی نزدیکم حضور دارد.😱
هنگامی که از آیینه، نگاهی به عقب انداختم،😰😭 ...
ادامه داستان باز شود ......
ادامه داستان باز شود ......
⛔️ #روح_سرگردان_دختر_نوجوان🚷☠
ساعت حدود دو نیمه شب بود و من که تازه از مهمانی دوستم آمده بودم، مشغول رانندگی به طرف منزل بودم. از آنجایی که عمیقاً خواب آلود بودم.
ضبط خودرو را روشن کردم تا احتمالا خوابم نبرد.
بعد کمی سرعت خودرو را بالا بردم، آنچنان که سرعتم از حد جایز بالاتر رفت. اواسط راه بودم که یک دفعه #دختربچه ای را #کنار جاده دیدم.😳
سنگینی نظر خیره اش را کاملاً روی خود حس می کردم. در حالی که از سرعتم کاسته بودم، از خود می پرسیدم که دختربچه ای به آن سن و سال در آن زمانی شب کنار جاده چه ميکند؟؟! ، می خواستم دنده عقب بگیرم که یک دفعه حس کردم شخصی نزدیکم حضور دارد.😱
هنگامی که از آیینه، نگاهی به عقب انداختم،😰😭 ...
ادامه داستان باز شود ......
ادامه داستان باز شود ......