eitaa logo
هنر مجاهد
2.8هزار دنبال‌کننده
179 عکس
54 ویدیو
6 فایل
شیخ حسین مجاهد • مدرک سطح چهار حوزه علمیه • کارشناس ارشد فیلمنامه نویسی • مولف ۱۴ کتاب تفسیری و داستانی • برگزیده ۱۶ جشنواره ادبی و هنری • کارشناس رسمی صداوسیما • معلم شاید دیر و اندک ولی به قدر توان پاسخ میدم @Salamrafigh1
مشاهده در ایتا
دانلود
💠چند داستان کوتاه به همراه تحلیل و بررسی ۱- زیباترین غریق جهان - نقد گابریل گارسیا مارکز ۲- جناب آقای رئیس جمهور - نقد گیب هادسون ۳- تپه‌هایی چون فیل‌های سفید - نقد ارنست همینگوی ۴- هر وقت کارم داشتی زنگ بزن - نقد ریموند کارور ۵- کلیسای جامع - ریموند کارور ۶- خوبی خدا - نقد مارجوری کمپر ۷- دیدار نامنتظر یوهان پتر هبل ۸- فقط اومده بودم یک تلفن بزنم - نقد گابریل گارسیا مارکز ۹- شرط‌بندی - نقد ۱، نقد ۲ آنتوان چخوف ۱۰- گربه سیاه - ادگار آلن پو ۱۱- یک روز خوش برای موزماهی - جی. دی. سلینجر ۱۲- یک گل سرخ برای امیلی - ویلیام فاکنر ۱۳- گربه زیر باران - ارنست همینگوی @hibook
حدود ۱۵ خرداد ۴۲ بود که درس معرفت سیدروح‌‌الله خمینی وجهه عمومی پیدا کرد. درست وقتی شروع شد که قاسم سلیمانی ۶ ساله بود، حسن باقری و مهدی باکری ۸ ساله بودند، مرتضی آوینی هنوز به بلوغ نرسیده بود، مهدی زین‌الدین ۴ سال بیشتر نداشت، محمد جهان‌آرا تازه خواندنْ نوشتن یاد گرفته بود، محمود کاوه هم ۲ ساله بود و به گمانم تازه لب به سخن گشوده بود. خیلی از خاکی‌پوشان فکه و شلمچه و مجنون که جز حماسه از ایشان برنمی‌آمد اصلا هنوز پا به عرصه وجود نگذاشته بودند و احتمالاً در عالم ذر مشغول «قالوا بلیٰ» گفتن بودند، تا یاد بگیرند با خون خود کنار بیایند و با او نجوی کنند که در مرحله‌ی وجود، دنبال «مرگ خونین» خود بگردند و صدق گفتار را آن‌جا به منصه‌ی ظهور برسانند که بی‌خیالِ جانِ شیرین به دنبال «محبوب گمگشته» خود می‌گردند. هیچ‌ کس خبر نداشت درس معرفت سید، به جایی می‌رسد که حتی تا چند ده سال بعدتر مجنونانی فارغ‌التحصیل کند که پای نامه اعمالشان را با خونی که دَرِش می‌غلتانند امضا کنند و خوب اگر دقت کنی همه‌ با خون‌شان حدیث «کَزُبَرِ الحدید» را قلم زدند. چرا؟ چون از دل‌هایی که همچون آهنْ محکم نشده نباشد خون بیرون نمی‌جهد... می‌خواهید قاسم سلیمانی را بشناسید؟ بگردید دور سید روح‌الله خمینی. ✏️ @hibook
زیاد مطالعه می‌کرد. غالبا ساعت‌های متمادی در قرائتخانۀ باشگاه می‌نشست مجله و کتاب ورق می‌زد. در این حال از وجناتش هویدا بود که مطالب کتاب یا مجله را قرائت نمی‌کرد بلکه هنوز کاملا نجویده قورتشان می‌داد. باید چنین تصور کرد که مطالعه یکی از عادات بیمارگونه‌اش بود زیرا هرچه که را که به دستش می‌رسید -از روزنامۀ کهنه گرفته تا تقویم پارساله- با حرص و ولعی کم‌نظیر مطالعه می‌کرد. در خانۀ خود همیشۀ خدا دراز می‌کشید و به مطالعه می‌پرداخت. - اتاق شماره ۶ - آنتوان چخوف - نقاش: پل فریس نیبو @hibook
‌برای اینکه بتوان گفت مردی خوشبخت است، باید منتظر ماند تا آخرین برگ دفتر زندگی‌اش، ورق بخورد.... ‌ _شرق بهشت، جان اشتاین‌بک @hibook
Alim_Ghasim_-_Sari_Gholin_(128).mp3
6.25M
 لابلای کتابخوانی روزانه‌ام، به جمله‌ای رسیدم که نقل قولی از انجیل بود، نوشته بود: «رحمت بر آنان که سوگواری می‌کنند، آنان آرامش خواهند یافت.»، بعد یاد خودم افتادم که همه‌ی روزهای دهه‌ی سوم زندگی‌ام را با آهنگ سوگ‌وارِ خودِ‌ فرورفته‌ام بوده‌ام و هی با خودم تکرار می‌کردم: پس کی این آرامش فرا می‌رسد؟ آیا گاه آمدنش را خواهم فهمید؟ و دیدم این همه سال سوگواری هم نتوانسته به آرامش برساندم. جمله‌های کتب مقدس همینطوری هستند، چشم انتظارت می‌گذارند، آن‌قدری که به شک بیفتی و هی با خودت کلنجار بروی که هست یا نیست؟ در خودساخته‌ای را به پای میز بکشانی... و در این میان هیچ چیزی دردناک‌تر از محاکمه کردن به دست نیست، باور کنید. @hibook🌱
رسیدنی در کار نبود تا تمام شدنی در کار باشد. آتش بدون دود: جلد۱ ص۱۰۲ نادر ابراهیمی @hibook📓
نیکوترین اندرزِ من این است: «تا آنجا که ممکن است بارِ بشر را به دوش گرفتن.» مائده های زمینی آندره_ژید @hibook
هنر مجاهد
نیکوترین اندرزِ من این است: «تا آنجا که ممکن است بارِ بشر را به دوش گرفتن.» مائده های زمینی آندره_ژ
ناتانائیل! من《 زندگیِ درد آلود》را از《دل آسودگی》بیشتر دوست میدارم... آسایشی دیگر جز خوابِ مرگ آرزو نمیکنم! میترسم هر هوس و هر شوری که در زندگی سیراب نکرده ام ماندگار شود و عذابم دهد... مائده های زمینی آندره ژید @hibook
◾دو تا اتوبوس را در نظر بگیرید، دوازده شب از فرودگاه جده راه افتاده باشند سمت مدینه، داخل یکی از اینها پسرکی خسته از اوهام و رویاها، نمی‌تواند بخوابد، اینور و آنورش را که نگاه می‌کند می‌بیند هیچ‌کس دیگری  هم نتوانسته بخوابد، توی این اتوبوس یکی گوشی‌اش را روشن کرده و صدایش را بالا برده، دارد دعای عهد می‌خواند و می‌رسد به همینجایش: «اللهم انی اجدد له فی صبیحته یومی هذا و ما عشت من ایامی عهدا و عقدا...»، پسرک زل می‌زند به بیابان‌های اطراف و آرام گریه می‌کند به «فی صبیحته یومی هذا»یش. دلم می‌خواهد یکی بیاید و برایم روضه بخواند، روضه‌ی اتوبوسی را که از جده می‌رود سمت مدینه با پسرکی که زل زده به بیابان‌هایش و زار می‌زند. ◾«گفتم ما بالی بک؟ (حال من به تو چیست؟). گفت من تو رایم به تو، نیست خدایی جز تو. گفتم مرا به من مفریب.» دفتر روشنایی از میراث عرفانی بایزید بسطامی ‌نوشته‌ی محمدرضا شفیعی کدکنی نشر سخن صفحه‌ی 297 @hibook
_قلب خانه‌ای است با دو اتاق خواب. در یکی، رنج زندگی می‌کند و در دیگری شادی. نباید خیلی بلند خندید وگرنه رنج در اتاق دیگر بیدار می‌شود. یانوش: شادی چطور؟ از سر و صدای رنج بیدار نمی‌شود؟ نه، گوش شادی سنگین است. صدای رنج را در اتاق مجاور نمی‌شنود. گفتکو با کافکا گوستاو یانوش ترجمه فرامرز بهزاد @hibook
4_6028456477948119696.m4a
21.1M
قسمت چهارم : ادامه ی موومان یکم تا صفحه ی ۴۷ پدر پرسید:«دنبال چه میگردی؟!» گفت:«دنبال خودم» 📚 📝 @hibook با ما بشنوید 🌙🤍 4⃣
▫️ «‏کاش مثل درخت بامبو بودم که به جایی تعلق ندارد. قسمتی از ساقه‌اش را جدا می‌کنیم، بدون ریشه، هر جا که شد می‌کاریم. طولی نمی‌کشد که از ساقه‌ی بلند ریشه‌های تازه‌ای می‌روید. رویشی دوباره در زمینی جدید. بی‌هیچ گذشته و حافظه‌ایساقه بامبو سعود السنعوسی @hibook