#برشی_از_کتاب
اطراف ضریح کاملاً خلوت بود. مرد تعمیرکاری، که مغازهی مکانیکیاش همانجا بود با تعجب بیرون آمد و مات مات کمی نگاه کرد و وقتی فهمید ماجرا چیست، دوید توی خیابان. صورتش را شش تیغه کرده بود و تمام لباسهایش روغنی بود. خواست دستهایش را بگذارد روی شیشههای جلوی ضریح که خودش هم متوجه سیاهی و روغن روی دستهایش شد. دستهایش را پشت کمرش برد و صورت خیسش را گذاشت روی شیشه...
📚#پنجرههای_تشنه،
🖊 #مهدی_قزلی.
@hibook📓
گفتم: آقا! اسم اصلی من نباته، نبات شهیدی
گفت: آقا امیرالمؤمنین بود؛
من فقط جلال آل احمد هستم
#مهدی_قزلی
#_جای_پای_جلال
@hibook