eitaa logo
هنر مجاهد
2.7هزار دنبال‌کننده
179 عکس
54 ویدیو
6 فایل
شیخ حسین مجاهد • مدرک سطح چهار حوزه علمیه • کارشناس ارشد فیلمنامه نویسی • مولف ۱۴ کتاب تفسیری و داستانی • برگزیده ۱۶ جشنواره ادبی و هنری • کارشناس رسمی صداوسیما • معلم شاید دیر و اندک ولی به قدر توان پاسخ میدم @Salamrafigh1
مشاهده در ایتا
دانلود
📓 خوب نیست آدم گورش گم بشود. جایی چال شود که کسی نداند. وقتی زنده بودم هیچ اهمیتی نمی‌دادم که بعد از مردنم کجا گورم کنند، کسی برایم گریه بکند یا نکند‌. ولی الان دوست داشتم که کسی روی خاکم گریه کند. خواهرهام و مادرم گریه بکنند. زن‌ها خوب گریه می‌کنند. پیش دوست و دشمن آبروداری می‌کنند. خیلی‌ها که دختر نداشتند، وقت پیری غمگین می‌شدند، نگران می‌شدند که کسی سر خاک‌شان گریه نکند. حق هم داشتند. 📚 🖋 @hibook📖
‍ گاهی وقتها از من می‌پرسند چرا ادبیات؟ و بین شاخه‌های مختلف ادبیات چرا رمان؟ برای پاسخ به این سوال باید منتظر بمانم تا قلاب خواندنم گیر کند به کتابی که وقتی به پایان رساندمش آنقدر در لذت و بهت و خوشی غرق شده‌‌ باشم که چاره‌ای نداشته باشم جز برگشتن به صفحه‌ی آغازین داستان و دوباره خواندنش. بندهای دومنیکو استارنونه از آن دسته کتابهاست که معنای دقیقی از عبارت ادبیات به مثابه زندگی‌ست. روایتی از پیچیدگی روابط انسانی و منفعت‌طلبی‌ها و زخمهای زندگی که فکر می‌کنیم گذشت زمان آنها را خوب کرده ولی در واقع اینطوری نیستند. وقتی پای پیچیدگی‌ روابط به میان می‌آید نمی‌شود یک حکم کلی صادر کرد و تراژدی زندگی در همین است، همه حق دارند و هیچ‌کس حق ندارد، ادبیات می‌تواند راوی همین سردرگمی‌ها و دردهایی باشد که نسل‌های متمادی انسانها تجربه‌اش کرده‌اند. از سیمون دوبوار پرسیده بودند به کدام یک از شخصیتهای داستانهایتان علاقه دارید؟ گفته بود «نمیدانم، بیشتر از آنکه به خود این شخصیت‌ها علاقه داشته باشم به روابطشان علاقه‌مندم، حالا می‌خواهد عشق باشد یا دوستی.» چیزی که در مورد داستان‌ها دوست دارم همانی‌ست که سیمون دوبوار رویش تاکید می‌کند: روابط انسانی، تراژدی انسان بودن، آن تلخکامی رضایت نداشتن از زندگی و تحمل آن. بله آقایان و خانمهای محترم، رمان بخوانید تا بتوانید به درک مناسبی از این روابط و مفهوم زندگی برسید و بدانید در این راه سخت و طاقت‌فرسا تنها نیستید، ما با هم و تنها رنج می‌کشیم. @hibook
شب های روشن تمام شد. کوتاه بود ولی انگار عمری داشتم آنرا می‌خواندم. زندگی‌ام را می‌دیدم که دارد با تنهایی و خیال بافی روزگار می‌گذراند. همه چیز خوب می‌گذشت تا افتاد در تنگ تنهایی‌ام. همه‌چیز اتفاقی رخ داده بود انگار. روحم به هیجان درآمد، چون طفلی سرخوش. درختان و آسمان روی سرم نقل می‌پاشیدند، پرنده‌ها کل می‌کشیدند و گربه ها می‌رقصیدند. آرزویی که تا آن زمان در خیالم می‌پروراندم اکنون روبه‌رویم ایستاده بود. تنها تفاوت یک چیز بود. او(شخصیت اصلی داستان) محبتش را برای به دست آوردن دل قمار کرد و قمارش را بد باخت و من محبتم را در همان دنیای خیالیم قمار کردم. در نهایت هر دو بازنده بودیم با این تفاوت که او اش را در دنیای واقعی طلب کرده، نشانده‌اش، دستش را گرفته و در انتها قمارش را باخته بود اما من ‌ام را در دنیای خیالاتم نشاندم، دستش را گرفتم و همینطور خیره ماندم در و قمار را بردم. قمار برای رسیدن به در دنیای خیالم باخت نداشت، چون من از باخت می‌ترسیدم. @hibook