چه عاشقانه ای بنویسم که دلتان برایم بلرزد!
وقتی نه دستانش را گرفته ام،
نه در آغوشش گرفتم،
و نه حتی او را بوسیده ام...!
من فقط از دور،او را در خویش گریسته ام
عشق میان ما ...
معصوم ترین عشق در جهان است ...؛)
ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه؟
مست از خانه برون تاختهای یعنی چه
زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب
این چنین با همه درساختهای یعنی چه
شاه خوبانی و منظور گدایان شدهای
قدر این مرتبه نشناختهای یعنی چه
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای درانداختهای یعنی چه...
حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداختهای یعنی چه
سلام و نور✨
همسایه ها پیوی اعلام حضور کنن
آسید چندوقتی نیستن با بنده هماهنگ باشید
@Miss_xy1
از تلخترین جملات تاریخ ادب، شاید عبارتی از کتاب «انّی راحلة» یوسف السباعی باشه، جایی که دختری عاشق رو، به زور به عقد مرد دیگهای در میارن. وقتی حلقه رو به دستش میندازن، میگه هرگز گمان نمیکردم که آدمیزاد «يُمكنُ أن يُخنقَ من إصبعه»، ممکن است از انگشتانش هم به دار آویخته شود»
به من میگفت:
"چشم هاى تو مرا به اين روز انداخت.
اين نگاهِ تو كارِ مرا به اينجا كشانده.
تاب و تحمل نگاه هاى تو را نداشتم.
نمیدیدی كه چشم بر زمين مى دوختم؟"
به او گفتم:
"در چشم هاى من دقيق تر نگاه كن!
جز تو هيچ چيزى در آن نيست..."
ء
_بزرگ علوی؛ چشمهایش📓