eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹خاطره🌹 مرد میانسالی خدمت استاد اخلاق، آیت الله جاودان بود و مانند ابر بهار گریه می‌کرد! آن مرد تعریف می‌کرد که من طلافروش بودم و خانه‌ مجللی در فلان محل داشتم و… خلاصه زندگیم خوب بود؛ اما ناگهان بدون هیچ دلیلی ورق زندگیم برگشت و الان یکسال است که دست به طلا می‌زنم خاک می‌شود! حاج آقای جاودان ضمن دادن دستور‌العمل‌هایی مانند صدقه و قربانی و… به ایشان گفتند: از پیامبر اکرم حدیث است که چشم زخم، شتر را در دیگ و مرد را به قبرستان می‌فرستد! و ادامه دادند که در زندگی تا می‌شود نباید کاری کرد که در چشم دیگران باشیم؛ زیرا یک آه يا چشم زخم و… می‌تواند زندگی و‌ سلامتی انسان را زیر و رو کند! سپس ادامه دادند که یکی از بستگانشان در قدیم که خانه خوبی داشت برای آنکه از چشم زخم در امان بماند در ورودی خانه، قالیچه‌ای پاره انداخته بود تا کسانی که وارد آنجا می‌شوند به جای بزرگی و زیبایی خانه، قالیچه پاره به چشمشان جلوه کند تا آنجا از چشم زخم در امان باشد. 🌹 @hkaitb
✨﷽✨ 🌼شاید حضرت عزرائیل عجله داشته باشد! ✍️مرحوم شیخ مرتضی زاهد از خوبان تهران بود، که نماز جماعتش محفل انس بندگان خوب خدا بود. ایشان پس از نماز روایتی می‌خواند و موعظه‌ای می‌کرد و چند مسئله شرعی می‌گفت. یک بار وقتی شب از مسجد به منزل بر می‌گردد و رساله را می‌بیند، متوجه می‌شود که مسئله شرعی را اشتباه به مردم گفته است. شبانه راه می‌افتد و یکی یکی در خانه کسانی که پشت سرش نماز خوانده بودند و آن‌ها را می‌شناخت، می‌زند و می‌گوید: آقا من مسئله را اشتباه گفتم و درست آن چنین است. یکی از اهالی می‌گوید: حاج آقا، حالا چه عجله‌ای داشتید؟ خودتان را به زحمت انداختید. فردا شب بعد نماز تصحیح می‌کردید و درستش را می‌گفتید. شیخ مرتضی می‌گوید: عزیزم، شما عجله ندارید. شاید حضرت عزرائیل عجله داشته باشد و امشب آخرین شب عمر من باشد و کار به فردا نکشد و دیگر فرصت درست کردنش را نداشته باشم! چنین کسانی همیشه آماده‌اند. قشنگ زندگی می‌کنند و چون می‌دانند راهشان طولانی است و بدون راهنما نمی‌توانند این راه بی‌نهایت را بروند، دائم مضطر به اولیای الهی و متوسل به آن‌ها هستند. ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ @hkaitb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ آب از سرم گذشتہ صدا میکنی مرا⁉️ در یک قنوٺِ سبز🤲دعا میکنی مرا؟ این شوقِ پر زدن کہ بہ جایے نمیرسد بال وپرم شڪستہ🥀هوا میکنی مرا؟ 🌸🍃 ‎‎‌‌‎‎
🔴 پندی از ابلیس!! (ع ) براى حفص بن غیاث حکایت فرمودند که : روزى بر حضرت یحیى (ع )ظاهرشد در حالى که ریسمان هاى فراوانى به گردنش آویخته بود؛ (ع ) پرسید: این ریسمان ها چیست ؟ ابلیس گفت : اینها شهوات و خواسته هاى نفسانى بنى آدم است که با آنها گرفتارشان مى کنم . حضرت یحیى (ع ) پرسید: آیا چیزى از ریسمان ها هم براى من هست ؟ ابلیس گفت : بعضى اوقات پرخورى کرده اى و تو را از نماز و یاد خدا غافل کرده ام. حضرت یحیى (ع ) فرمود: به خدا قسم ، از این به بعد هیچ گاه شکمم را از غذا سیر نخواهم کرد. ابلیس گفت : به خدا قسم ، من هم از این به بعد هیچ مسلمان موحدى را نصیحت نمى کنم . امام صادق (ع ) در پایان این ماجرا فرمود: اى حفص ! به قسم ، بر جعفر و آل جعفر لازم است هیچ گاه شکم شان را از غذا پر نکنند. به خدا قسم ، بر جعفر و آل جعفر لازم است هیچگاه براى دنیا کار نکنند! 📚پندهای حکیمانه علامه حسن زاده آملی//عباس عزیزی 📚صراط سلوک ، ص 41 ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ @hkaitb
✨﷽✨ 🌼عاقبت یک لحظه ادب و احترام به امام حسین (علیه السلام) ✍آیت الله اراکی فرمودند: شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت. پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟با لبخند گفت: خیر. سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟ گفت: نه با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟ جواب داد: هدیه ی مولایم حضرت حسین علیه السلام است! گفتم چطور؟ با اشک گفت:آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند، چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد. سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید. ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! 2 تا رگ بریدند اینهمه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد. آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند حضرت امام حسین (علیه السلام) آمد و فرمودند: به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی. این هدیه ما در برزخ. باشد تا در قیامت جبران کنیم! همیشه برایم سوال بود که امیرکبیر که در کاشان به شهادت رسید چگونه با امکانات آن زمان مزارش در کربلاست. جواب، عشق به مولایش امام حسین (علیه السلام) بود. 🌹السلام علی الحسین.. 📚منبع: کتاب آخرین گفتار 🌸میلاد امام حسین (ع) مبارک🌸 ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ @hkaitb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹داستان آموزنده🌹 یکى از داستان‌هایى که در نبرد احزاب گزارش شده است، داستان سنگى است که مسلمانان هنگام کندن خندق با آن روبرو شدند و در پی آن، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) سخنانی فرمود که بعدها تحقق یافت‏. امام صادق(علیه‌السلام) می‌فرمایند: «هنگامى که پیامبر اکرم خندق را می‌کَنْد، مسلمانان به مانعى برخوردند. حضرتشان کلنگ را از دست امیرمؤمنان یا سلمان گرفت و ضربه‌اى بر سنگ فرود آورد که سه تکّه شد! سپس فرمود: “خداوند، با این ضربه من، گنج‌هاى کسرا و قیصر را برایم گشود”. یکى از منافقان با تمسخر به فرد همراهش گفت: وعده گنج‌هاى کسرا و قیصر را به ما می‌دهد، در حالی‌که ما [از بیم دشمن‏] نمی‌توانیم براى قضاى حاجت، از جای خود تکان بخوریم!». (کافی،ج۸ص۲۱۶). 🌹 @hkaitb
27.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
¡°•💐 اۍ شهزاده علی اکبر✨ میلاد با سعادت حضرت بر ومنتظرانش مبارک🌸🍃
🔅 ✍ می‌شه جور دیگه‌ای هم زندگی کرد 🔹مسافر تاکسى آهسته روى شونه‌ راننده زد چون می‌خواست ازش يه سوال بپرسه. 🔸راننده داد زد. کنترل ماشين رو از دست داد. نزديک بود که بزنه به يه اتوبوس. از جدول کنار خيابون رفت بالا. نزديک بود که چپ کنه. اما کنار يه مغازه توى پياده‌رو متوقف شد. 🔹براى چندين ثانيه، هيچ حرفى بين راننده و مسافر ردوبدل نشد. 🔸تا اينکه راننده رو به مسافر کرد و گفت: هى مرد! ديگه هيچ‌وقت اين کار رو تکرار نکن. من رو تا سر حد مرگ ترسوندى! 🔹مسافر عذرخواهى کرد و گفت: من نمی‌دونستم که يه ضربه‌ کوچولو، این‌قدر تو رو می‌ترسونه. 🔸راننده جواب داد: واقعاً تقصير تو نيست، امروز اولين روزيه که به‌عنوان يه راننده‌ تاکسى دارم کار می‌کنم. آخه من 25 سال راننده‌ ماشين نعش‌کش بودم. 🔹گاه آنچنان به تکرارهاى زندگى عادت می‌کنيم که فراموش می‌کنيم جور ديگر هم می‌توان بود. ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ @hkaitb
✨﷽✨ 🔴 نابود کننده حسنات ✍ اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمود: روز فردى را مى آورند و او را در پيشگاه خدا نگه مى دارند و كارنامه اعمالش را به او مى دهند، اما خودرا در آن نمى بيند. عرض مى كند: الهى! اين كارنامه من نيست! زيرا من در آن طاعات خود را نمى بينم! به او گفته مى شود: پروردگار تو نه خطا مى كند و نه فراموش. عمل تو به سبب كردن از مردم بر باد رفت. سپس مرد ديگرى را مى آورند و كارنامه اش را به او مى دهند. در آن طاعت بسيارى را مشاهده مى كند. عرض مى كند: الهى! اين كارنامه من نيست! زيرا من اين طاعات را بجا نياورده ام! گفته مى شود: فلانى از تو غيبت كرد و من حسنات او را به تو دادم. 📚جامع الأخبار، ص 412 ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ @hkaitb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام مبارک باد. همه در حیرتم امشب😍 که شب ۱۷ ربیع است و یا ۱۱ ماه شعبان معظم...
🌹داستان آموزنده🌹 حضرت عیسی علیه‌السلام به حواریون خود فرمود: مرا به شما حاجتی است؟ گفتند: چه کار کنیم؟ حضرت عیسی از جای حرکت کرد و پاهای حواریین را شستشو داد! حواریون گفتند: یا روح الله ما سزاوارتریم که پای شما را بشوییم! فرمود: سزاوارترین مردم به خدمت کردن، عالم است، این کار را کردم که تواضع کرده باشم، شما هم تواضع را فرا گیرید و بعد از من در بین مردم فروتنی کنید آن طور که من کردم و بعد فرمود: حکمت، با تواضع رشد می‌کند نه با تکبر، چنانکه در زمین نرم گیاه می‌روید نه در زمین سخت کوهستانی. 🌹 @hkaitb
✨﷽✨ 🔴 زود قضاوت نکنیم... ✍️پسر بچه ای وارد یک فروشی شد پشت میزی نشست. پیشخدمت یک لیوان آب برایش آورد.پسر بچه پرسید یک بستنی میوه ای چند است؟ پیشخدمت پاسخ داد 50 سنت پسر بچه دستش را در جیبش کرد وشروع به شمردن کرد بعد پرسید یک بستنی ساده چند است؟ در همین حال تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند. پیشخدمت با عصبانیت پاسخ داد 35 سنت پسر دوباره سکه هایش را شمرد وگفت لطف کنید یک بستنی ساده پیشخدمت بستنی را آورد و به دنبال کار خود رفت. 🔺وقتی پیشخدمت بازگشت از آنچه دید حیرت کرد.آنجا در کنار ظرف خالی بستنی 2سکه 5 سنتی و 5 سکه یک سنتی گذاشته شده بود برای . ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ @hkaitb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویژه (عج) 🍃سلام روز جمعه امام زمان (عج) 🍃السلام علیک یا حجة الله فی ارضه 🎙 👌بسیار دلنشین 🔆 💔 🌷
❤️ مکتب وجدان دانش آموزی چنین حکایت می کند: ساعت امتحان درس دینی بود. تنبلی و سستی در درس خواندن کار دستم داده بود و اضطراب سراپای وجودم را فرا گرفته بود. چه کنم؟ هر لحظه فکری به ذهنم می آمد آخر تصمیم خود را گرفتم و از روشی که قبلاً نیز بارها استفاده کرده بودم، کمک گرفتم. آری، کتاب بینش دینی را در کشوی میزی گذاشته و با ظرافت تمام آنرا طوری قرار دادم که نه کسی متوجه شود و نه به هنگام استفاده دچار مشکل شوم. لحظه ای احساس آرامش کردم. خانم معلم وارد کلاس شد و سؤالها را به ما داد و من آماده... اما ناگهان او همه بچه های کلاس را غافلگیر کرد. آهسته آهسته به سوی تخته سیاه رفت و بر روی آن آیه ای کوتاه از کتاب بزرگ آسمانی نوشت: ان ربک لبالمرصا**فجر/ 14. *؛ به راستی خدای تو در کمین گنهکاران است)). سپس رو به ما کرد و تنها یک کلام گفت: آخرین نفر ورقه های امتحان بچه ها را به دفتر بیاورد و به من تحویل بدهد)). و آنگاه پیش چشمان مبهوت ما از کلاس خارج شد. او نگاه همواره ناظر خداوند را به یاد ما آورد و خود رفت، حالت عجیبی به من دست داد. در ورقه ام هیچ چیز ننوشتم، چز یک بیت شعر: خوشا در مکتب وجدان نشستن - شدن صفر و زنامردی گسستن ر.ک: ماهنامه بشارت شماره 9/ 34، براساس خاطره یک دانش آموز دبیرستان دخترانه. *** @hkaitb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷یا علی اکبر امام حسین🌷 💐از دامان ليلا گلى بر آمد 🌸شبيه حضرت پيغمبر آمد 💐نور دل زينب اطهر آمد 🌸لشکر کربلا را افسر آمد 💐پیشاپیش ولادت 🌸زيباترين، بااخلاق ترين، 💐داناترين و رشيدترين جوان تاريخ 🌸بر امام زمان عج و شمامبارکـَ با🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐
‍ ‍ • ✦﷽‌✦• ✨خشتي از طلا و خشتي از نقره✨ ✍🏻رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: وقتي مرا به معراج بردند، وارد بهشت شدم. در آنجا فرشتگاني ديدم كه با خشت طلا و خشت نقره ساختماني مي سازند ولي گاهي دست از كار مي كشند از فرشتگان پرسيدم: شما چرا گاهي كار مي كنيد و گاهي از كار دست مي كشيد؟ سبب چيست؟ ✨پاسخ دادند: هر وقت مصالح ساختماني به ما برسد مشغول مي شويم و هرگاه نرسد از كار باز مي ايستيم.گفتم: مصالح ساختماني شما چيست؟ ✨جواب دادند: سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر ✍🏻وقتي مؤمن اين ذكر را مي گويد ما ساختمان را مي سازيم. وقتي كه ساكت مي شود ما نيز دست از كار مي كشيم. 📚بحار جلد 73 صفحه صفحه 246 📚بحار جلد 18 صفحه 292 📚بحار جلد 93 صفحه 83 @hkaitb
♦️غفلت از پروردگار پادشاهی برای خدا گردن کلفتی می کرد فرشته ها گفتند چرا جواب او را نمی دهی؟روزی که آن پادشاه غذا زیاد خورده بود خداوند به معده او دستور داد غذا را هضم نکن او بیمار شد هیچ پزشکی نتوانست اورا مداوا کند خداوند به فرشته ای فرمود به شکل انسان شو ونزد آن پادشاه برو وپودری به اوبده برای درمانش در عوض نصف دارایهای او را بگیر. آن فرشته به درب قصر رفت وگفت من پادشاه را درمان میکنم به شرطی که نیمی از دارائهایش را به من بدهد .قلول کردند پودر را داد معده پادشاه کار کرد ولی بیش از حد کارکرد حال دیگر بند نمی امد او گفت یک داروی دیگری می دهم به شرط اینکه نصف دیگر دارایهای پارشاه را هم به من بدهید قبول کردند . انسانی که اینقدر ضعیف است که کار نکردن معده واسهال او را از پا در می آورد سرکشی و گردن کلفتی برای خدا چرا؟ قرآن می فرماید:ای انسان تو همیشه محتاج ونیازمند به پروردگار هستی. ((انتم الفقراء الی الله)) @hkaitb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تقدیر خدا بود که در خانه ی ارباب تو خُلقاً و خَلقاً بشوی احمد و حیدر (ع)✨🌺
💚 حراج وسائل شیطان با تخفیف روزی شیطان اعلام کرد قصد دارد از کارش دست بکشد و وسایلش را با تخفیف ویژه به حراج بگذارد. همۀ مردم جمع شدن و شیطان وسایلی از قبیل غرور، شهوت، خشم، حسادت و دیگر شرارت ها را عرضه کرد. در میانِ همۀ وسایل، یکی از آنها بسیار کهنه بود و بهای گرانی داشت. کسی پرسید: این چیست؟ شیطان: این نا امیدی است. شخص گفت: چرا اینقدر گران است؟ شیطان گفت: این موثرترین وسیله من است، هرگاه سایر ابزارم اثر نکند فقط با این میتوانم در قلب انسان رخنه کنم و وقتی اثر کند با او هر کاری بخواهم میکنم، برای همین اینقدر کهنه است. مراقب «اميدمان» باشيم. @hkaitb
👌 داستان کوتاه پند آموز 💭 روزی امام کاظم علیه السلام از کوچه های بغداد می گذشت. از یک خانه ای صدای عربده و تار و تنبور بلند بود، می زدند و می رقصیدند و صدای پایکوبی می آمد. 💭 اتفاقا یک خادمه ای از منزل بیرون آمد در حالی که آشغالهایی همراهش بود و گویا می خواست بیرون بریزد تا مامورین شهرداری ببرند. امام به او فرمود صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ سؤال عجیبی بود. گفت: از خانه به این مجللی این را نمی فهمی؟ این خانه «بشر» است، یکی از رجال، یکی از اشراف، یکی از اعیان، معلوم است که آزاد است. فرمود: بله، آزاد است، اگر بنده می بود، که این سر و صداها از خانه اش بلند نبود. حال، چه جمله های دیگری رد و بدل شده است دیگر ننوشته اند، همین قدر نوشته اند که اندکی طول کشید و مکثی شد. آقا رفتند. 💭 بُشر متوجه شد که چند دقیقه ای طول کشید. آمد نزد او و گفت: چرا معطل کردی؟ گفت: یک مردی مرا به حرف گرفت. گفت: چه گفت؟ گفت: یک سؤال عجیبی از من کرد. چه سؤال کرد؟ از من پرسید که صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟ گفتم البته که آزاد است. بعد هم گفت: بله، آزاد است، اگر بنده می بود که این سر و صداها بیرون نمی آمد. گفت: آن مرد چه نشانه هایی داشت؟ علائم و نشانه ها را که گفت، فهمید که موسی بن جعفر است. گفت: کجا رفت؟ از این طرف رفت. پایش لخت بود، به خود فرصت نداد که برود کفشهایش را بپوشد، برای اینکه ممکن است آقا را پیدا نکند. پای برهنه بیرون دوید. (همین جمله در او انقلاب ایجاد کرد. ) 💭 دوید، خودش را انداخت به دامن امام و عرض کرد: شما چه گفتید؟ امام فرمود: من این را گفتم. فهمید که مقصود چیست. گفت: آقا! من از همین ساعت می خواهم بنده خدا باشم، و واقعا هم راست گفت. از آن ساعت دیگر بنده خدا شد. @hkaitb
📚داستان کوتاه به ساعت نگاه كردم. شش و بيست دقيقه صبح بود. دوباره خوابيدم. بعد پاشدم. به ساعت نگاه كردم شش و بيست دقيقه صبح بود. فكر كردم: هوا كه هنوز تاريكه حتما دفعه اول اشتباه ديده ام. خوابيدم. وقتي پاشدم هوا روشن بود ولي ساعت همون شش و بيست دقيقه صبح بود. سراسيمه پاشدم. باورم نميشد ساعت مرده باشد. به اين كارها عادت نداشت من هم توقع نداشتم. آدم ها هم مثل ساعت ها هستند. بعضي ها كنارمان هستند مثل ساعت، مرتب،هميشگي. آنقدر صبور دورت ميچرخند كه چرخيدنشان را حس نميكني. بودنشان برايت بي اهميت ميشود. همينطور بي ادعا ميچرخند. بي آنكه بگويد باتريشان دارد تمام ميشود. بعد يهو روشني روز خبر ميدهد كه ديگر نيست. " قدر اين آدم ها را بدانيم قبل از شش و بيست دقيقه صبح! " ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @hkaitb
✏️ مردی نادانی در محضر ارسطو به مردی دانا خرده گرفت و از او بدی ها گفت. دانا نیز خاموش نماند و به نادان پرخاش کرد. ارسطو به مرد نادان چیزی نگفت. اما دانا را به خاطر آن کار سرزنش کرد. دانا با تعجب پرسید: چرا مرا سرزنش می کنید در حالی که بدگویی را او اول شروع کرد؟ از این گذشته او مردی نادان است ولی من دانشی اندوخته ام. ارسطو در جواب گفت: من هم به خاطر همین تو را سرزنش کردم تو مرد دانایی و دانا نادان را می شناسد؛ زیرا خودش روزگاری نادان بوده است و بعد دانا شده اما نادان دانا را نمی شناسد؛ زیرا هنوز دانا نشده است. منبع هزار و یک حکایت تاریخ محمود حکیمی ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @hkaitb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام عشق جانم✨❣️ 🌸سلام حضرت موعودمهدی جان🌸 حقارت واژه ها را وقتی دیدم که می خواستند قطره ای از مهربانی❤️ ات را توصیف کنند ولی نتوانستند! 🌟پدر مهربانم ❣️ تا آخرین دم، چشم براهت میمانم...... السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مِيثَاقَ اللَّهِ الَّذِي أَخَذَهُ وَ وَكَّدَهُ بی تو هر چه کردم زندگی زیبا نشد😔💔