📕حکایتی تاریخی از آقامحمدخان قاجار !
میگویند آقامحمدخان قاجار معمولا نصف مرغ بریان را موقع ناهار و نصفه دیگر را موقع شام میخورد. یک روز عصر به دلیل سهلانگاری آشپز نصفهی دیگر مرغ بریان را گربه خورد. آشپز بیچاره از ترس غضب سلطان اخته! مرغ دیگری را با پول خود خریداری کرد و نصفه آن را موقع شام به حضور آقامحمدخان برد تا متوجه مطلب نشود.آقامحمدخان ضمن صرف شام گوشه چشمی هم به آشپز انداخت و گفت : نصفه دیگر را فردا ناهار بیاور ! آشپز یکه خورد و عرض کرد : قربان ! نصفه اولی را امروز ناهار میل کردید. دیگر چیزی باقی نمانده است. آقامحمدخان با عصبانیت گفت : فضولی موقوف، نصفهای که امروز آوردی قسمت راست مرغ بود، این نصف هم قسمت راست آن است. معلوم میشود جریانی رخ داده که مرغ دیگری خریداری کردهای ! آشپز را فراست و تیز هوشی آغامحمدخان چنان مبهوت کرد که تا مدتی دهانش باز و چشمانش خیره مانده بود.
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📕 @Bohlol_Molanosradin
📚#داستان_کوتاه_آموزنده
♥داستانی فوق العاده برای کسانی که همه چیز رو بد میبینند♥
در فولكلور آلمان، قصه آموزنده ای هست:
مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده است. شك كرد كه همسایه اش آن را دزدیده باشد، برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت. متوجه شد كه همسایه اش در دزدی مهارت دارد، مثل یك دزد راه میرود و مثل دزدی كه میخواهد چیزی را پنهان كند، پچ پچ میكند. آنقدر از شكش مطمئن شد كه تصمیم گرفت به خانه برگردد، لباسش را عوض كند، نزد قاضی برود و شكایت كند. اما همین كه وارد خانه شد، تبرش را پیدا كرد؛ زنش آن را جابجا كرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت كه او مثل یك آدم شریف راه میرود، حرف میزند و رفتار میكند.
پائولو کوئیلو میگوید: «همیشه این نکته را به یاد داشته باشید که ما انسانها در هر موقعیتی، معمولا آن چیزی را میبینیم که دوست داریم ببینیم»
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📕 @Bohlol_Molanosradin
📚#گزیده_ای_از_کتاب
در یک حکایت قدیمی ژاپنی آمده است: روزی یک جنگجوی سامورایی از استاد خود میخواهد که مفهوم #بهشت و #جهنم را برایش توضیح دهد.
استاد با حالتی اهانت آمیز پاسخ میدهد: «تو آدم نادانی بیش نیستی و من نمیتوانم وقتم را با افرادی مثل تو تلف کنم.»
سامورایی که غرورش جریحه دار شده است برافروخته و خشمگین میشود، شمشیرش را از نیام بیرون میکشد و میغرد:«میتوانم تو را به خاطر این گستاخی بکشم.»
استاد در جواب به آرامی میگوید: «این جهنم است.»
سامورایی با مشاهدهی این حقیقت که چطور برای لحظهای اسیر خشم شده بود در خود فرو میرود، آرام میگیرد، شمشیرش را غلاف میکند، در برابر استاد خود سر تعظیم فرو میآورد و از او به خاطر این بصیرت تشکر میکند.
استاد بلافاصله میگوید: «این همان بهشت است.»
هوشیاری سریع سامورایی در مورد آشوب و اضطراب درونی خود، به خوبی تفاوت اساسی میان اسیر بودن در یک احساس و آگاه بودن از آن را نشان میدهد. #سقراط هنگامی که میگوید: «خودت را بشناس» به این نکته کلیدی در #هوشیاری_عاطفی اشاره دارد که باید به احساس خود در همان زمان که در حال ابراز آن هستیم، #آگاهی داشته باشیم.
📚کتاب: هوش عاطفی
✍نویسنده: دنیل گلمن
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📕 @Bohlol_Molanosradin
📕#داستان_کوتاه_پندآموز
📚داستانی جالب در مورد چگونگی پیدایش و رواج یافتن جهل و خرافات در میان مردم
✍در معبدی گربه ای زندگی می کرد که هنگام عبادت راهب ها مزاحم تمرکز آن ها می شد.
استاد بزرگ دستور داد هر وقت زمان مراقبه می رسد یک نفر گربه را گرفته و به ته باغ ببرد و به درختی ببندد.
این روال سال ها ادامه داشت و کم کم یکی از اصول آن مذهب شد!
سال ها بعد استاد بزرگ درگذشت و البته گربه هم مرد. راهبان آن معبد گربه ای خریدند و به معبد آوردند تا هنگام عبادت به درخت ببندند تا اصول عبادت را درست به جا آورده باشند!
سال ها گذشت و توسط استاد بزرگ دیگری رساله ای نوشته شد با عنوان "اهمیت بستن گربه هنگام عبادت!!!"
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📕 @Bohlol_Molanosradin
📚
#حکایت_ملانصرالدین_و_فروختن_گاو
روزی ملانصرالدین گاوش را به بازار برد تا بفروشد اما خریداری پیدانشد دلالی گفت بده من تا گاو را برایت بفروشم
دلال داد زد این گاو گاو خوبی است و شش ماهه آبستن است شخصی رسید و گاو را به قیمت خوبی خرید چند روز بعد برای دختر ملانصرالدین خواستگار آمد و ملا برای اینکه از دخترش تعریف کرده باشد گفت:دختر من هم زیباست هم اخلاق خوبی دارد و هم آبستن است😁😂
✓
📙کانالحکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
🔴 #حاملگی_عجیب_دخترم
من صاحب یه دختر شونزده ساله ام ک با همسرم روی تربیتش و دوستاشم خیلی حساس بودیم و تومسیر مدرسه با یکی از دوستاش به نام مریم که دختر خیلی خوبی بود اشنا شدم. یه روز دخترم بهم گفت برای المپیاد علمی احتیاج داره ک با یکی درس بخونه و مریم رو بهم پیشنهاد داد. منم گفتم ک باشه ولی فقط تو خونه ی خودمون. تا اون روز تلخی که دخترم مریض شد و مجبور شدیم ک ببریمش دکتر ولی تلخ ترین خبر دنیا رو شنیدیم...اره دخترم باردار شده بود و ضعف او بعلت مسمویت بارداری بوده. دنیا روی سرمان خراب شد چطور چنین چیزی ممکن بود او که به جز مدرسه جایی نمیرفت......
ادامه در کانال زیر سنجاق شده🔰
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚 حکایت_بعضی_از_ما ...
میگن شیطان با بنده ای همسفر شد موقع نماز صبح بنده نماز نخوند موقع ظهر و عصر هم نماز نخوند موقع مغرب و عشا رسید بازم بنده نماز بجای نیاورد.
موقع خواب شیطان به بنده گفت من با تو زیر یک سقف نمیخوابم چون پنج وقت موقع نماز شد و تو یک نماز نخواندی میترسم غضبی از آسمان بر این سقف نازل بشه که من هم با تو شامل بشم.
بنده گفت تو شیطانی و من بنده خدا،چطور غضب بر من نازل بشه؟
شیطان در جواب گفت من فقط یک سجده اونم به بنده خدا نکردم از بهشت رانده شدم و تا روز قیامت لعن شدم در صورتیکه تو از صبح تا حالا باید چند سجده به خالق میکردی و نکردی وای به حال تو که از من بدتری!!!
👈 قال رسول الله صلى الله علیه وآله : من ترک صلاته متعمدا فقد هدم دینه ؛
کسى که عملا نمازش را ترک کند، به تحقیق که دینش را منهدم کرده است
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
http://eitaa.com/joinchat/82116626Cf1a72e8bf6
روزی امام رضـا علیه السلام از ڪوچه
رد مے شدند ڪه جـواني از ایشـان سوال
ڪرد: شمـا گنـاه نمي تـوانیــد بڪنیـد یـا
دوست نـدارید؟
حضـرت حرڪت ڪردند و به خانه ای
رسیـدنـد ڪه چـاه فـاضـلاب خـود به بیـرون
مي ڪشیـدند.
حضـرت از آن جـوان سـوال ڪردند :
آیـا تو گرسنـه ڪه مي شـوی حتي فڪر میڪني ڪه ڪمي از این نجـاست ها میـل
ڪني؟
جـوان گفـت: هرگـز .....
امـام فرمـودند:
گنـاه مانند آن نجـاست است. اگـر بر نجـس بـودن گنـاه علـم پیـدا ڪنیـم آنـگاه هـرگز خودمـان سمـت گنـاه نمي رویـم و نیـازی نیسـت ڪسي مـانع ما شـود.
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
http://eitaa.com/joinchat/82116626Cf1a72e8bf6
✅نمیخواهم که آغازگر #جنگ باشم
پیش از آغاز نبرد، #امام_حسین علیهالسلام دستور دادند تا درون خندقی که اطراف خیمه ها حفر کرده بودند، آتش روشن کنند تا دشمن نتواند از اطراف هجوم آورد.
"شمر بن ذی الجوشن" نزدیک آمد و به امام حسین گفت:
گویا برای ورود به #آتش جهنم عجله داری!!
امام حسین پاسخ دادند :
تو برای ورود در #آتش ، شایستهتری !
"مسلم بن عوسجه" که ناظر بود، به امام حسین گفت:
ای فرزند رسول الله! اجازه می دهید این فاسق #ستمگر را با تیر بزنم؟ او در تیررس من است و تیرم به خطا نمیرود.
امام حسین علیه السلام فرمودند:
او را نزن! من #دوست ندارم که آغازگر جنگ باشم !
📚تاریخ طبری، جلد ۵ ، صفحه ۴۲۳
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
http://eitaa.com/joinchat/82116626Cf1a72e8bf6
📚 #داستان_زیبای_آموزنده
شكسپير ميگه:
اگه يه روزي فرزندي داشته باشم، بيشتر از هر اسباب بازي ديگه اي براش بادكنك ميخرم.
بازي با بادكنك خيلي چيزها رو به بچه ياد ميده....
بهش ياد ميده كه بايد بزرگ باشه اما سبك،تا بتونه بالاتر بره.
بهش ياد ميده كه چيزاي دوست داشتني ميتونن توي يه لحظه،حتي بدون هيچ دليلي و بدون هيچ مقصري از بين برن
پس نبايد زياد بهشون وابسته بشه
ومهم تر ازهمه بهش ياد ميده كه وقتي چيزي رو دوست داره، نبايد اونقدر بهش نزديك بشه وبهش فشار بياره كه راه نفس كشيدنش رو ببنده، چون ممكنه براي هميشه از دستش بده .
و اینکه وقتی یه نفر و خیلی
واسه خودت بزرگ کنی در اخر میترکه و تو صورت خودت میخوره.
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
http://eitaa.com/joinchat/82116626Cf1a72e8bf6
📚#حکایتی_زیبا_از_عبید_زاکانی
گویند عبید در زمان پیرى با اینکه چهار پسر داشت تنها بود و فرزندانش هزینه زندگى او را تامین نمیکردند، لذا او چاره اى اندیشید و هر یک از پسران را جداگانه فراخوانده و به او میگفت:
من علاقه خاصی به تو دارم و فقط به تو میگویم حاصل یک عمر تلاش من ثروتی است که در خمره ای گذاشته و در جائی دفن کرده ام. پس از مرگم از فلان دوست مکان آن را پرسیده و آن ثروت را براى خود بردار
این وصیت جداگانه باعث شد که پسرها به پدر رسیدگى و محبت کنند و عبید نیز آخر عمرش با آسایش زندگی کرد تا از دنیا رفت.
پسرانش بعد از دفن پدر نشانی دفینه را از دوست وی گرفته آنجا را حفر کردند تا سر و کله خمره پیدا شد
اما وقتى خمره را باز کردند، داخلش را از سکه های طلا خالی و تنها ورقی یافتند که بیت شعری در آن نوشته بود:
خداى داند و من دانم و تو هم دانى
که یک فُلوس ندارد عبید زاکانى
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📕 @Bohlol_Molanosradin
📔 #حکایتی_زیبا_و_آموزنده
بزرگی كه در ثروت، قارون زمان خود
بود اجل فرا رسيد و اميد زندگانی قطع كرد جگرگوشگان خود را حاضر كرد و گفت :
ای فرزندان، روزگاری دراز در كسب مال، زحمتهای سفر و حضر كشيدهام و حلق خود را به سرپنجه گرسنگی فشردهام ، هرگز از محافظت اموال غافل مباشيد و به هيچ وجه دست به خرج آن نزنيد
اگر كسی با شما سخن گويد كه پدر شما را در خواب ديدم حلوا میخواهد، هرگز به مكر آن فريب نخوريد كه آن من نگفته باشم و مرده چيزی نخورد
اگر من خود نيز به خواب شما بيايم و همين التماس كنم، بدان توجه نبايد كرد كه آن را خواب و خيال و رويا خوانند. چه بسا كه آن را شيطان به شما نشان داده باشد، من آنچه در زندگي نخورده باشم در مُردگی تمنا نكنم
اين بگفت و جان به خزانه مالک دوزخ سپرد.
📕✍#عبید_زاکانی
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
http://eitaa.com/joinchat/82116626Cf1a72e8bf6