🔆نظیر حدیث
🌱🌱عارفی در طلب این مطلب بود که آیا در قرآن آیهای وجود دارد که این حدیث را تأیید نماید. «روح مؤمن به هنگام جان دادن، چنان آسان از جسدش بیرون رود همانند بیرون آوردن مویی از درون خمیر.»
🌱🌱 پس آیهای نیافت تا اینکه پیامبر صلیالله علیه و آله را در خواب دید و گفت: «تمام قرآن را مطالعه کردم، چیزی که معنی حدیث را برساند پیدا نکردم.»
🌱🌱 پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «سورهی یوسف، آیهی 31 را مطالعه کن تا معنی حدیث را بیابی.» «فَلمّا رَاینَهُ اَکبَرنَهُ وَ قطّعنَ اَیدیهُنَّ: هنگامیکه چشم زنان مصر به یوسف افتاد او را بسیار بزرگ شمردند (و بیتوجه) دستهای خود را بریدند».
👈مؤمن هم هنگامیکه فرشتگان رحمت و جایگاه خود و نعمتهای بهشتی را میبیند، درد مرگ و سکرات موت را حس نمیکند.
🔸🔸امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «تَدَبَّرُوَا آیاتِ القُرْآنِ وَاعْتَبِرُوا بِهِ فَإِنَّهُ أَبْلَغُ العِبَرِ: در آیات قرآن تدبّر کنید و بدانها پند گیرید که آنها رساترین پندهاست»
📚غررالحکم، ج 2، ص 310
حکایت
@hkaitb
🔴اهمیت" تلقین کردن" در زندگی!
✍یکی از دلایلی که #اسلام زندگی را با گفتن #اذان در گوش نوزاد آغاز میکند.
💠و با #تلقین به میت تمام میکند اهمیت تلقین باشد.
زیرا انسان ذاتا تلقین پذیر است.
🌸#امام_صادق_علیه_السلام فرمودند:
تمام كسانيكه در آستانه مرگ قرار گيرند، إبليس يكى از شياطين مأمور خود را مأموريّت مي دهد كه به نزد او برود و او را امر به كفر كند
و آن قدر او را به شبهه و شكّ اندازد تا آنكه جانش خارج شود.
🌹و هر كسی كه مؤمن باشد، آن شيطان بر او غلبه نمیکند و شبهاتش در دل او جاى نمیگيرد.
🌱 بنابراين هر وقت شما بر بالين افراد محتضر از مؤمنين حاضر مىشويد، به آنها تلقين #شهادت به #توحيد و #نبوّت كنيد تا بگويند: لَاإلَهَ إلَّا اللَهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَهِ، تا آنكه جان بسپارند».
🔵لذا تلقین میت کمک رساندن به او در به هم شکستن نقشه های #شیطان است.
✅حتی در علم امروزی هم این قضیه ثابت شده است :
✅ یک نمونه آزمايشي بود كه به پيشنهاد يكي از روانشناسان بر روي دو تن از مجرمين محكوم به #اعدام انجام شد.
⛔️آزمايش به اين صورت بود كه مجرم اول را با چشمانی بسته در حضور مجرم دوم با بريدن شاهرگ دستش او را به مجازات رساندند.
در اين هنگام نفر دوم با چشمان خود شاهد مرگ او بر اثر خونريزی شديد بود.
🔰 سپس چشمان نفر دوم را نيز بستند و اين بار شاهرگ دست وی را فقط با تيغه اي خط كشيدند و در اين حين كيسه آب گرم نيز بالای دست وی شروع به ريختن می كرد.
💠 اين در حالی بود كه دست او به هيچ وجه زخمی نشده بود. اما در كمال ناباوری ديدند كه مجرم دوم نيز پس از چند دقيقه جان خود را از دست داد..
♻️ چراكه او مطمئن بود كه شاهرگ دستش به مانند نفر اول بريده شده و خونريزي مي كند. ريخته شدن خون را نيز بر روی دست خود حس می كرده است.
❗️در واقع تصوير ذهنی او چنين بوده كه تا چند لحظه ديگر به مانند نفر اول هلاك مي شود و همين طور هم شد.
🛑دستگاه عصبی شما تجربه خيالی را از تجربه واقعی تشخیص نمی دهد.
🔆بلکه فقط با توجه به اطلاعاتی كه از ناحيه مغز در اختيار او قرار می گيرد واكنش نشان می دهد.
✨اين يكی از قوانين اوليه و اصولی ذهن است. در واقع اينطوری آفریده و ساخته شده ايم.
🔵همه انسانها با درجات مختلف تلقین پذیرند ،امروزه دانشمندان اثبات کرده اند که بخشی از اثرات داروها اثرات تلقینی آنها است و خود آنها بخودی خود تاثیری ندارند،
لذا در پزشکی امروز استفاده از شبه داروها مطرح شده است که فاقد اثرات خاص دارویی و شیمیایی می باشند.
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
📘 فروع كافى، كتاب الجَنآئز، بابُ تَلقين الميّت.
📗كافى، 2/ 633؛
📕 بحارالانوار، 6/ 223.
حکایت
@hkaitb
☘🌾☘🌾☘🌾☘🌾☘
#داستان_آموزنده
🔆حماسه يك غلام سياه در كربلا
🌼جون در مدينه غلام و برده بود، حضرت على (ع ) او را از صاحبش خريد و به ابوذر غفارى بخشيد، او درخدمت ابوذر بود، و پس از شهادت ابوذر در تبعيدگاه ربذه ، در خدمت امام حسن (ع ) بود، و پس از شهادت امام حسن (ع ) در خدمت امام حسين (ع ) بود، و همراه كاروان حسينى از مدينه به سوى كربلا آمد.
جون ، در روز عاشورا به حضور امام حسين (ع ) آمد و اجازه رفتن به ميدان براى جنگ با دشمن را طلبيد، امام به او فرمود:
🌸اى جون ، تو بخاطر آسايش در زندگى ، به ما پيوسته اى ، اينك آسايشى در ميان نيست ، اجازه دارى كه از اينجا بروى و خود را از معركه نجات دهى .
🍁جون خود را روى دو پاى امام حسين عليه السّلام انداخت و پاهاى آن حضرت را مى بوسيد و مى گفت : اى پسر پيامبر! آيا سزاوار است كه من در رفاه ، كنار سفره شما بنشينم و اكنون شما را رها سازم ، بدن من بدبو، و خاندانم ناشناخته ، و رنگ بدنم سياه است ، به من لطفى كن ، آيا مى خواهى شايستگى بهشت را نيابم و در نتيجه بدنم خوشبو، و سفيد و خاندانم شريف نگردند؟! سوگند به خدا از شما جدا نمى شوم ، تا خون سياه من با خون شما درآميزد.
🍃وقتى كه امام حسين (ع ) آمادگى جون را دريافت ، به او اجازه رفتن به ميدان را داد.
جون چون قهرمانى بى بديل به سوى ميدان تاخت و همچنان پياپى بر دشمن حمله مى كرد و مى جنگيد، به گونه اى كه بيست و پنج نفر را به هلاكت رساند، سپس به شهادت رسيد.
امام حسين (ع ) به بالين او رفت و در كنار جسد پاك و بخون طپيده اش اين دعا را كرد: خدايا چهره جون را زيبا، و پيكرش را خوشبو گردان و او را با محمد و آلش (ع ) محشور فرما و بين او و محمد و آلش آشنائى بيشتر عطا كن .
🍂به بركت دعاى امام ، آنچنان بدن پاكش خوشبو شد، كه در قتلگاه ، بوى خوش پيكر او خوشبوتر از مشك و عنبر به مشام مى رسيد.
و از امام سجاد (ع ) نقل شده فرمود: آن قبيله اى كه پيكرهاى شهداى كربلا را دفن كردند، بعد از ده روز، بدن جون را يافتند كه بوى مشك از آن ساطع بود.
✨✨اين بود حماسه يك غلام سياه ، و سرانجام درخشان و نورانى او.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
حکایت
@hkaitb
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
#داستان_آموزنده
🔆سه نامه عمل !
🍁حضرت رضا (ع ) فرمود: هنگامى كه روز قيامت مى شود، انسان با ايمان در پيشگاه خداوند، قرار مى گيرد، و خداوند خودش او را به محاسبه مى كشد، و كردار او را در معرض ديد او قرار مى دهد.
🍁او نخست ، نامه اى از عمل خود را مى نگرد، كه در آن گناهانش ثبت شده ، از ديدن آن رنگش تغيير مى كند و لرزه بر اندامش مى افتد:
سپس نامه ديگرى را مى نگرد، كه در آن كارهاى نيك ، و پاداش آنها ثبت شده ، از ديدن آن شادمان مى گردد.
🍁پس از آن خداوند به فرشتگان دستور مى دهد كه صفحه هايى را بياوريد كه در آن ، هيچ گونه اعمالى ثبت نشده است ، فرشتگان آن صفحه ها را در معرض ديد مؤمنان قرار مى دهند، وقتى مؤمنان آن صفحات را مى نگرند، در مى يابند كه در آن صفحه ها، (پاداش ثبت شده ) ولى عملى نوشته نشده است ، به خدا عرض مى كند: خدايا به عزت و جلالت در اين صفحات ، عملى نمى بينم .
🍁خداوند به آنها مى فرمايد: راست مى گوئيد، شما آن اعمال (نيك ) را نيت كرديد (ولى موفق به انجامش نشديد) و ما همان اعمال را براى شما ثبت كرديم ، سپس به مؤمنان به خاطر نيت آن اعمال ، پاداش مى دهند.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
حکایت
@hkaitb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥آیت الله مصباح یزدی(ره):
تا میشود شبیه حضرت زهرا سلام الله علیها شوید.
#آیت_الله_مصباح
حکایت
@hkaitb
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
#داستان_آموزنده
🔆نماز همه چیز ماست
⚡️یکی از اسراء نمازش که تمام شد ، سربازش عراقی صدایش کرد و گفت :
⚡️- شماها از نماز خواندن خسته نمی شوید ؟ همیشه می بینم چند نفر در حال نماز هستید ، حتی شبها و نیمه شبها ، شما خواب ندارید ؟
⚡️آن برادر با آرامش رو به سرباز عراقی کرد و جواب داد :
⚡️- ما به خاطر همین نماز اینجا اسیر شده ایم . نماز همه چیز ماست . نماز نور چشم ماست
📚رَملهای تشنه ، ص 84
حکایت
@hkaitb
🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋
#داستان_آموزنده
🔆بخاطر پدرش !
همه شنيده ايم كه حاتم طائى از مردان سخاوتمند و جوانمرد تاريخ است ، او در طائف زندگى مى كرد و از قبيله طّىّ بود، و در حال كفر از دنيا رفت .
او دخترى بنام سفانه داشت كه بانوئى باشخصيت و مهربان و بزرگ منش و سخاوتمند بود، اين دختر، در جنگ حنين و طائف كه در سال هشتم هجرت در سرزمين طائف ، بين مسلمين و مشركان واقع شد، در اسارت سپاه اسلام درآمد.
اين دختر با جمال و با كمال را وقتى به مدينه آوردند، هنگامى كه رسول اكرم (ص ) را ديد، درخواست آزادى خود نمود و در ضمن گفتارش عرض كرد:
من دختر بزرگ خاندانم هستم ، پدرم ، اسيران را آزاد مى كرد، به مستمندان كمك مى نمود، مهمان نواز بود و گرسنگان را سير مى كرد، و افراد اندوهگين را شاد مى نمود، اطعام مى كرد، بلند سلام مى نمود، و هيچ گاه درخواست نياز نيازمندى را رد نمى كرد، اين مرد، حاتم طائى بود و من دختر او هستم . رسول اكرم (ص ) فرمود: اين صفات ، از صفات مؤمنان است ، اگر پدرت مسلمان بود، براى او از درگاه خدا طلب آمرزش مى كردم .
سپس او را آزاد كرد و احترام شايانى به او نمود و فرمود: دست از سفانه برداريد، كه پدرش مرد كريم و بزرگوار و شريف ، و داراى ارزشهاى اخلاقى بود.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
حکایت
@hkaitb
🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅
#داستان_آموزنده
🔆احتمال و تغییر حال
🌴مرحوم عارف بالله، حاج اسماعیل دولابی میفرمود: یکی از علمای نجف، پس از سالها تدریس در حوزه، درس را تعطیل کرد و در را به روی خود بست. عدّهای به سراغش رفتند و دیدند بسیار لاغر شده و حالش منقلب است. از او پرسیدند که چرا درس را تعطیل کرده و طلبهها را محروم ساخته است.
🌴در پاسخ گفت: «اواخر، این احتمال برایم مطرح شده که میگفتم خدا و قیامتی هست، ممکن است راست باشد، همین احتمال، مرا ازآنچه عمری خود را به آن مشغول کرده بودم، بازداشته و به این حال افکنده است.»
📚(مصباح الهدی، ص 104)
☘☘امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «کسی که از عبرتها پند گیرد (از انجام گناهان) بازایستد.»
📚(غررالحکم،2/75)
حکایت
@hkaitb
✍️ نماز خربزه ای
💟مرحوم حاج شيخ الاسلامى(ره) فرمودند: شنيدم از عالم بزرگوار و سيد عاليقدر، امام جمعه بهبهانى، كه در اوقات تشرّف به مكه معظمه، روزى برای تشرّف به مسجدالحرام و خواندن نماز در آن مكان مقدس، از خانه خارج شدم. در میان راه، خطرى برایم پيش آمد، که خداوند مرا از خطر مرگ حتمی نجات داد. و با كمال سلامتى از آن خطر رو به مسجد آمدم. در مقابل مسجد، خربزه فروشی را دیدم. از خربزه فروش قیمت خربزه را پرسیدم. گفت آن قسمت، ارزانتر و فلان قيمت، قسمت ديگر گرانتر، و فلان قيمت است. گفتم پس از بازگشت از مسجد، مى خرم و به منزل مى برم.پس به مسجدالحرام رفتم و مشغول نماز شدم. در حال نماز، در این فکر بودم كه از قسمت گرانِ آن خربزه بخرم يا قسمت ارزان ترش. و چه مقدار بخرم و... خلاصه تا آخر نماز در اين فکر بودم. وقتی نمازم تمام شد، خواستم از مسجد بيرون بروم، شخصى به مسجد وارد شد و نزديك من آمد و در گوشم گفت: «خدائي كه امروز تو را از خطر مرگ نجات داد، آيا سزاوار است كه در خانه ی او، نماز خربزه اى بخوانى؟!»فوراً متوجه عيب خود شده و بر خود لرزيدم. خواستم دامنش را بگيرم، ولی او را نيافتم.
📚داستانهای شگفت انگیز اولیاء خدا
حکایت
@hkaitb
⚡️🍃⚡️🍃⚡️🍃⚡️🍃⚡️
#داستان_آموزنده
🔆دعاى نادرست و درست !
پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) در جائى عبور مى كرد، ديد مسلمانى مشغول دعا است و چنين دعا مى كند: خدايا مرا از مردم ، بى نياز كن .
رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) به او فرمود: چنين دعا مكن ، زيرا مردم بايد نسبت به همديگر، تعاون و همكارى داشته باشند و نياز همديگر را تامين كنند، بلكه چنين دعا كن : خدايا مرا از مردم شرور (و بدكار) بى نياز گردان .
او عرض كرد: مردم شرور و بد چه كسانى هستند؟
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: 1- آنانكه وقتى چيزى را مى بخشند، منت مى گذارند
2- و اگر چيزى نمى بخشند، عيبجو هستند.
3- و در مورد فتنه (امتحان ) نيز نظير اين مطلب آمده ، كه شخصى دعا مى كرد و مى گفت : خدايا پناه مى برم به تو از فتنه .
امام به او فرمود، چنين دعا مكن ، زيرا همه ما در فتنه و آزمايش الهى هستيم ، بلكه بگو: خدايا در مورد انحراف و گمراهى هاى فتنه به تو پناه مى برم .
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
حکایت
@hkaitb
💢دانشگاه استنفورد
خانمی با لباس کتان راه راه وشوهرش با کت وشلوار دست دوز و کهنه در شهر بوستن از قطار پایین آمدند و بدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رییس دانشگاه هاروارد شدند.
منشی فوراً متوجه شد این زوج روستایی هیچ کاری در هاروارد ندارند و احتمالاً اشتباهی وارد دانشگاه شده اند.
مرد به آرامی گفت:
«مایل هستیم رییس را ببینیم.»
منشی با بی حوصلگی گفت:
«ایشان امروز گرفتارند.»
خانم جواب داد: « ما منتظر خواهیم شد.»
منشی ساعتها آنها را نادیده گرفت و به این امید بود که بالاخره دلسرد شوند و پی کارشان بروند. اما این طور نشد.
منشی که دید زوج روستایی پی کارشان نمی روند سرانجام تصمیم گرفت برای ملاقات با رییس از او اجازه بگیرد و رییس نیز بالاجبار پذیرفت.
رییس با اوقات تلخی آهی کشید و از دل رضایت نداشت که با آنها ملاقات کند.
به علاوه از اینکه اشخاصی با لباس کتان و راه راه وکت وشلواری دست دوز و کهنه وارد دفترش شده،
خوشش نمی آمد.خانم به او گفت: ما پسری داشتیم که یک سال در هاروارد درس خواند.
وی اینجا راضی بود. اما حدود یک سال پیش در حادثه ای کشته شد. شوهرم و من دوست داریم بنایی به یادبود او در دانشگاه بنا کنیم.
رییس با غیظ گفت : خانم محترم ما نمی توانیم برای هرکسی که به هاروارد می آید و می میرد، بنایی برپا کنیم. خانم به سرعت توضیح داد: آه نه، نمی خواهیم مجسمه بسازیم.
فکر کردیم بهتر باشد ساختمانی به هاروارد بدهیم. رییس لباس کتان راه راه و کت و شلوار دست دوز و کهنه آن دو را برانداز کرد و گفت: یک ساختمان!
می دانید هزینه ی یک ساختمان چقدر است؟
ارزش ساختمان های موجود در هاروارد هفت و نیم میلیون دلار است. خانم یک لحظه سکوت کرد. رییس خشنود بود. شاید حالا می توانست از شرشان خلاص شود.
زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت: آیا هزینه راه اندازی دانشگاه همین قدر است؟
پس چرا خودمان دانشگاه راه نیندازیم؟ شوهرش سر تکان داد.
رییس سردرگم بود. آقا و خانمِ لیلاند استنفورد بلند شدند و راهی کالیفرنیا شدند، یعنی جایی که دانشگاهی ساختند که تا ابد نام آنها را برخود دارد. دانشگاه استنفورد از بزرگترین دانشگاههای جهان، یادبود پسری که هاروارد به او اهمیت نداد...
شماچقدر از پوشش و ظاهرانسانها قضاوت می کنید.
حکایت
@hkaitb
💢آدم خوشبخت!!
پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت: "نصف قلمرو پادشاهیام را به کسی میدهم که بتواند مرا معالجه کند".
تمام آدمهای دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست.
تنها یکی از مردان دانا گفت: "فکر کنم میتوانم شاه را معالجه کنم. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود".
شاه پیکهایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد....
آنها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.
آن که ثروت داشت، بیمار بود. آن که سالم بود در فقر دست و پا میزد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.
آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبهای محقر و فقیرانه رد میشد که شنید یک نفر دارد چیزهایی میگوید. "شکر خدا که کارم را تمام کردهام. سیر و پر غذا خوردهام و میتوانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری میتوانم بخواهم؟"
پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.
پیکها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!!
👌یکی از رازهای شاد زیستن در قناعت است🌺
حکایت
@hkaitb