5.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ماجرای تشرف محضر امام زمان و جنگ صفین؛
🎥استاد عالی؛
☘ نوجوان منتظر
حکایت
@hkaitb
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
#داستان_آموزنده
🔆تواضع پير وارسته
🪴در شهرى ، زلزله و باد سرخ آمد و مردم آن كه سخت بلازده شده و گرفتار گشته بودند و در بن بست ناگوارى افتاده بودند، سرانجام تصميم گرفتند به حضور پيرى وارسته كه از پارسيان بزرگ آن شهر بود، بروند و از او بخواهند او را دعا كند و بلا برطرف گردد.
🪴آنها نزد او رفته ، پس از اداى احترام عرض كردند اى بنده خدا تو پير بزرگ هستى از خدا بخواه تا ما را از اين گرفتاريها نجات دهد.
آن پير وارسته ، گريه كرد و سپس گفت : كاش سبب هلاكت شما وجود خود من نباشد؟
🪴و رسول اكرم (ص ) فرمود: همنشين نشويد با عالم و دانشمند مگر عالم و دانشمندى كه شما را از سه چيز به سه چيز ديگر دعوت مى كند 1- از تكبر به سوى تواضع و فروتنى
2- از بى تفاوتى به سوى نصيحت كردن
3- و از نادانى و بى سوادى به سوى علم و آگاهى .
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
حکایت
@hkaitb
🔷🪴🔷🪴🔷🪴🔷🪴🔷
#داستان_آموزنده
🔆پاداش هدايت و ارشاد
⚡️امام حسين (ع ) از مردى پرسيد از اين دو كار كدام را بيشتر دوست دارى ؟
⚡️ 1- شخصى تصميم بر كشتن مسلمان ناتوانى را دارد، او قادر بر دفاع نيست آيا نجات آن مسلمان را بيشتر دوست دارى يا 2- شخصى از دشمنان قصد گمراهى او را از راه راست گرفته است ، و تو مى خواهى آن مسلمان را از بن بست نجات دهى و با ادله و بيان قاطع آن دشمن بى دين را طرد كنى و به آن مسلمان آسيب دينى نرسد؟
⚡️آن مرد گفت : بلكه من نجات آن مؤمن را از انحراف آن دشمن ناصبى ، بيشتر دوست دارم ، چرا كه خداوند در قرآن (32 مائده ) فرموده : و من احياها فكانما احيا الناس جميعا:
⚡️و هر كس انسانى را از مرگ رهائى بخشد چنان است كه گوئى همه مردم را زنده كرده است .
امام حسين (ع ) سخنى نفرمود، گويا با سكوت خود انتخاب آن مرد را پذيرفت و امضاء كرد.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
حکایت
@hkaitb
🍁🌱🍁🌱🍁🌱🍁🌱🍁🌱🍁
#داستان_آموزنده
🔆پيشنهاد قريش ، رد شد
🔅نقل شده : هنگامى كه پيامبر (ص ) براى اولين بار حضرت على (ع ) را به عنوان رهبر بعد از خود انتخاب كرد، جمعى از قريش به حضور پيامبر (ص ) آمده عرض كردند:
🔅اى رسول خدا، مردم ، تازه مسلمان هستند (و هنوز اسلام بر اعماق دل و وجودشان نفوذ نكرده ) از اين رو راضى نيستند كه تو داراى مقام نبوت باشى ولى مقام امامت به پسر عمويت على (ع ) واگذار شود، اگر در اين مورد مدتى صبر كنى (تا اسلام به خوبى در دلها جا كند) و بعد اعلام امامت على (ع ) نمائى ، بهتر است .
🔅پيامبر (ص ) در پاسخ فرمود: من اين كار را به راى و اختيار خود انجام نداده ام ، بلكه فرمان خدا بوده است .
🔅آنها گفتند: اگر پيشنهاد ما را بخاطر اينكه مخالفت با دستور خدا مى شود، نمى پذيرى ، پيشنهاد ديگرى مى كنيم و آن اينكه : در امر خلافت ، مردى از قريش را با على (ع ) شريك گردان ، تا دلهاى مردم به سوى على (ع ) متوجه و آرام شود و در نتيجه امر خلافت و رهبرى آسيب پذير نگردد و مردم در اين مورد با تو مخالفت نكنند.
🔅در اين هنگام جبرئيل از طرف خدا آمد و اين آيه (65 زمر) را نازل كرد:
لئن اشركت لنحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين : اگر مشرك شوى تمام اعمالت نابود مى شود و از زيانكاران خواهى بود.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
حکایت
@hkaitb
ملاکِ حبّ و بغض مردم
آیت الله #فاضل_لنکرانی:
▫️ نخست سرمایه علمی تهیه و بعد با جامعه ارتباط برقرار کنید. اگر کسی احساس کند که شما رشد علمی ندارید، به شما توجه نخواهد کرد. حب و بغض مردم بر اساس ملاک است و ما روحانیت باید نقایص خود را برطرف کنیم.
▫️تمام نیت شما طلبهها در آینده این باشد که در خدمت شیعه باشید و از این طریق وظیفه خود را انجام دهید.
حکایت
@hkaitb
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلاَمُ عَلَى السَّيْفِ الشَّاهِرِ وَ الْقَمَرِ الزَّاهِرِ...
🌱سلام بر مولایی که با تیغ عدالت، زمین دردکشیده را از دست ظالمان نجات خواهد داد،
🌱سلام بر او و بر روزی که با دیدن روی ماهش، دردهای زمین تسلی خواهد یافت.
📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس.
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
.
🔷🔸🔷🔸🔷🔸🔷🔸🔷
#داستان_آموزنده
🔆بد زبانى
🗯عمرو بن نعمان جعفى گويد: امام صادق (ع ) دوستى داشت كه آن حضرت را به هر جا كه مى رفت رها نمى كرد و از او جدا نمى شد، روزى در بازار كفاشها همراه حضرت مى رفت ، و دنبالشان غلام او كه از اهل سند (هند) بود مى آمد، ناگاه آن مرد به پشت سر خود متوجه شد و غلام را خواست و او را نديد و تا سه بار به دنبال برگشت و او را نديد، بار چهارم او را ديد و گفت : يا بن الفاعلة اين كنت : اى حرامزاده كجا بودى ؟.
🗯امام صادق (ع ) دست خود را بلند كرد و به پيشانى خود زد و فرمود: سبحان الله مادرش را به زنا متهم مى كنى ؟! من خيال مى كردم تو خوددار و پارسا هستى ؟ و اكنون مى بينم پرهيزكار و پارسا نيستى .
🗯عرض كرد قربانت گردم ، مادر او اهل سند است و مشرك مى باشد، فرمود: مگر ندانسته اى كه هر ملتى براى خود ازدواجى دارند، از من دور شو.
🗯راوى گويد: ديگر نديدم آن حضرت با او راه برود تا آنگاه كه مرگ ميان آنها جدائى افكند.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
حکایت
@hkaitb
#داستان_آموزنده
🔆تاثير معنويت ، پيش بينى آزادى
در آن زمانى كه امام حسن عسكرى صلوات اللّه عليه در زندان معتصم عبّاسى قرار داشت ، ماءمورين زندان ، انواع و اقسام شكنجه هاى جسمى و روحى را براى حضرت اجرا مى كردند.
روزى عدّه اى از جاسوس ها و ماءمورين حكومتى ، وارد بر زندانبانِ امام حسن عسكرى عليه السلام شدند و گفتند: تا مى توانى بر او سخت گيرى كن و او را تحت فشارهاى گوناگون قرار بده .
زندانبان - كه شخصى به نام صالح بن وصيف بود - گفت : نمى دانم چگونه و با چه وسيله اى او را تحت شكنجه و فشار قرار بدهم !
همين دو سه روز قبل ، دو نفر از افراد فاسد و شرور را - جهت شكنجه و آزار او - به زندان فرستادم .
وليكن هر دو نفرشان دگرگون شدند و اهل نماز و روزه و عبادت قرار گرفتند، آن هم با حالتى عجيب و حيرت انگيز، وقتى آن دو نفر را احضار كردم و به آن ها گفتم : شما دو نفر نتوانستيد آن مرد را تحت فشار قرار دهيد و او را منحرف كنيد؟
گفتند: تو فكر مى كنى كه او يك مرد عادى است ؟
او به طور دائم روزه مى گيرد و نماز به جا مى آورد و تمام شب مشغول عبادت و مناجات مى باشد و حاضر نيست ، سخنى به جز ذكر خدا بگويد، هنگامى كه نزد او مى رفتيم تمام بدن ما به لرزه مى افتاد و حالات او، ما را نيز دگرگون كرد.
وقتى ممورين حكومت ، اين مطالب را از زندانبانِ امام حسسن عسكرى عليه السلام شنيدند با سرافكندگى خاموش شدند و برگشتند.(1)
💥💥همچنين مرحوم كلينى ، طبرسى ، ابن حمزه طوسى و... به نقل از ابوهاشم جعفرى حكايت كند:
در آن زمانى كه در زندان بودم ، چون مرا با زنجير بسته بودند، بى طاقت شدم و ناراحتى خود را در ضمن نامه اى به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشته و برايش ارسال نمودم .
امام عليه السلام در جواب فرمود: همين امروز آزاد خواهى شد و نماز ظهر را در منزل خود به جا مى آورى ، لحظاتى بعد از آن ممورى آمد و مرا آزاد كرد.
و چون در فشار زندگى قرار داشتم خواستم قبل از آزادى خود، نامه اى ديگر براى حضرت بفرستم و تقاضاى مقدارى پول كنم ، وليكن شرم و حيا مانع شد و تقاضاى خود را ننوشتم .
همين كه به منزل رسيدم و طبق پيش بينى حضرت ، نماز ظهر را در منزل خواندم ، شخصى مقدار صد دينار آورد و اظهار داشت : اين مقدار را حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام به همراه نامه اى فرستاده است .
نامه را گرفتم و گشودم ، در آن مرقوم فرموده بود: شرم و حيا را كنار بگذار و هر موقع نياز پيدا كردى ، درخواست كن كه آنچه دوست داشته باشى به آن خواهى رسيد.
و مرحوم طبرسى افزوده است كه در سال 258 به همراه عدّه اى از سادات و نيز امام حسن عسكرى صلوات اللّه عليه در زندان معتزّ - خليفه عبّاسى - بوده اند.2
1- إعلام الورى طبرسى : ج 2، ص 150، بحارالا نوار: ج 50، ص 308، ح 6.
2- إعلام الورى طبرسى : ج 2، ص 140، اصول كافى : ج 1، ص 508، ح 10، الثّاقب فى المناقب : ص 566، ح 505 و ص 576، ح 525، بحارالا نوار: ج ، 50، ص 311، ح10
حکایت
@hkaitb
🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾
#داستان_آموزنده
🔆عبادت در زندان و آزادى برادر
❄️عدّه اى از مورّخين و محدّثين آورده اند:
معتمد عبّاسى همانند ديگر خلفاء بنى العبّاس ، هر روز به نوعى سادات بنى الزّهراء را مورد شكنجه و عذاب هاى روحى و جسمى قرار مى داد، تا آن كه روزى دستور داد: امام حسن عسكرى عليه السلام را نيز به همراه برادرش جعفر دست گير و زندانى نمايند.
❄️هنگامى كه امام عليه السلام وارد زندان شد، معتمد عبّاسى به طور مرتّب جوياى حالات او بود كه در زندان چه مى كند، در پاسخ به او گفته مى شد: امام حسن عسكرى عليه السلام دائماً روزها را روزه مى گيرد و شب ها مشغول عبادت و مناجات با پروردگار مى باشد.
و چون چند روزى به همين منوال سپرى گشت ، معتمد به يكى از وزيران خود دستور داد تا نزد حضرت ابومحمّد - حسن بن علىّ عليه السلام - برود و پس از رساندن سلام خليفه ، او را از زندان آزاد و روانه منزلش گرداند.
❄️وزير معتمد گويد: همين كه جلوى زندان رسيدم ، ديدم الاغى ايستاده ، و مثل اين كه منتظر كسى است كه بيايد و سوارش شود.
هنگامى كه داخل زندان رفتم ، ديدم حضرت لباس هاى خود را پوشيده و در انتظار خبرى است و ظاهرا مى دانست كه من آمده ام تا او را از زندان آزاد گردانم .
❄️وقتى پيام خليفه را برايش بازگو كردم ، بى درنگ حركت نمود و سوار الاغ شد؛ ولى حركت نكرد و سر جاى خود ايستاد، جلو آمدم و عرض كردم : چرا ايستاده اى ؟
اظهار داشت : منتظر برادرم جعفر هستم .
گفتم : من فقط ممور آزادى شما بودم و كارى با جعفر ندارم ، او بايد فعلاً در زندان باشد.
❄️حضرت فرمود: نزد خليفه برو و به او بگو: ما هر دو با هم از منزل آمده ايم و اگر هر دو با هم به منزل بازنگرديم ، مشكل ساز خواهد شد.
لذا وزير نزد معتمد عبّاسى آمد و پيام حضرت را براى او مطرح كرد و معتمد نيز دستور آزادى جعفر را صادر كرد؛ و چون خدمت حضرت بازگشت و حكم آزادى جعفر را نيز آورد، حضرت به همراه برادرش جعفر به سوى منزل حركت كردند.
📚عيون المعجزات : ص 139، حلية الا برار: ج 5، ص 90، ح 3
حکایت
@hkaitb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🌺داستان زیبا حاج آقا ماندگاری درباره امام زمان
حکایت
@hkaitb
🌼🦋🌼🦋🌼🦋🌼🦋🌼
#داستان_آموزنده
🔆ارسال كمك براى شيعيان از زندان و حضور شبانه
🥀يكى از اصحاب و راويان حديث كه به نام ابويعقوب ، اسحاق - فرزند ابان - معروف بود، حكايت كند:
🥀در آن دورانى كه حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام در زندان معتمد عبّاسى به سر مى برد، به بعضى از دوستان و ياران باوفايش سفارش مى فرمود تا مقدار معيّنى طعام براى افراد بى بضاعت از خانواده هاى مؤمن ببرند.
🥀و در ضمن تصريح مى نمود: متوجّه باشيد، هنگامى كه وسائل خوراكى را درب منزل فلانى و فلانى برسانيد، من نيز در كنار شما همان جا حاضر خواهم بود.
🥀و با اين كه ممورين حكومتى به طور مرتّب جلوى زندان و اطراف آن حضور داشتند و دائم در گشت و كنترل بودند.
🥀همچنين با اين كه مسئول زندان هم جلوى زندان حاضر بود و درب زندان قفل داشت و در هر پنج روز، يكبار مسئول زندان را تعويض مى كردند تا مبادا راه دوستى و... با افراد زندانى پيدا شود.
🥀و نيز با توجّه بر اين كه جاسوسانى را به شكل هاى مختلف ، در اطراف گماشته بودند.
با همه اين سختگيرى ها، همين كه اصحاب دستور حضرت را اجراء مى كردند و مقدار طعام سفارش شده را درب منزل شخص فقير مورد نظر مى رساندند، مى ديدند كه امام عليه السلام قبل از آن ها جلوى منزل حضور دارد و از آن ها دلجوئى مى نمايد.
🥀و از اين طريق فقراء و شيعيان ، توسّط حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام در رفاه و آسايش قرار مى گرفتند.
🥀و امام مسلمين - حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام به هر نوعى كه مى توانست حتّى از داخل زندان هم ، به خانواده هاى بى بضاعت و تهى دست رسيدگى مى نمود.
📚عيون المعجزات ص 140، مدينة المعاجز: ج 7، ص 601، ح 2588، بحارالا نوار: ج 50، ص 304، ح 80.
حکایت
@hkaitb
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
#داستان_آموزنده
🔆مرگ چهار دختر با يك كيسه پول
يكى از اهالى كوفه كه معروف به احمد بن صالح بود حكايت كند:
من داراى چهار دختر بودم و نسبت به مخارج و هزينه زندگى آن ها سخت در مضيقه بودم و توان تمين مايحتاج آن ها را نيز نداشتم .
در سال 259 عازم شهر سامراء گشتم و چون به سامراء رسيدم ، به منزل حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام وارد شدم تا شايد توسّط آن حضرت ، كمكى بشوم و بتوانم با كمك حضرت لباس و آذوقه اى براى آن ها تهيّه كنم .
همين كه وارد منزل حضرت شدم ، بدون آن كه سخنى بگويم ، به من خطاب نمود و فرمود: اى اءحمد! دخترانت در چه وضعيّتى هستند؟
عرض كردم : در خير و خوبى و سلامتى .
امام عليه السلام فرمود: يكى از آن ها كه آمنه نام دارد، همين امروز از دار دنيا رفت ، و آن ديگرى كه به نام سكينه است فردا مى ميرد، و دوتاى ديگر آن ها - يعنى ؛ خديجه و فاطمه - در اوّلين روز همين ماهى كه در پيش است از دنيا مى روند.
و چون با شنيدن اين خبر گريان شدم ، امام عليه السلام اظهار داشت : براى چه گريه مى كنى ؟
آيا براى دلسوزى و غم مرگ آن ها گريان شدى ؟
و يا براى آن كه در كنار آن ها نيستى و نمى توانى آن ها را كفن و دفن نمائى ، اين چنين گريه مى كنى ؟
عرض كردم : هنگامى كه از نزد آن ها آمدم هيچ گونه خرجى و لباس و خوراك نداشتند.
حضرت فرمود: بلند شو، ناراحت نباش ، من به وكيل خود - عثمان بن سعيد - گفته ام : مقدارى پول براى تجهيز كفن و دفن آن ها بفرستد و چون هزينه خاك سپارى آن ها انجام گرديد، هنوز ته كيسه ، مبلغ سه هزار درهم باقى مى ماند و اين همان مقدارى است كه تو براى درخواست آن آمده اى .
گفتم : اى سرورم ! قصد داشتم مبلغ سه هزار درهم از شما تقاضا كنم براى جهيزيّه و ازدواج آن ها؛ وليكن شما آن را هزينه رفتن به خانه آخرتشان قرار دادى .
به هر حال مدّتى در سامراء ماندم تا اوّلين روز ماه فرا رسيد و دو مرتبه خدمت حضرت رسيدم ، همين كه در محضر ايشان نشستم ، فرمود: اى احمد بن صالح ، خداوند تو را در مرگ چهار دخترت صبر و سلامتى دهد، ديگر صلاح نيست اينجا بمانى ، حركت كن و به سمت كوفه روانه شو.
پس حركت كردم و چون به كوفه رسيدم ، دريافتم كه تمام غيب گوئى هاى حضرت ، صحّت داشت و مقدار سه هزار درهم در كيسه ، براى من باقى مانده بود كه آن ها را بين فقراء و مستمندان تقسيم كردم .
📚هداية الكبرى حضينى : ص 341.
حکایت
@hkaitb