eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر بار خواستم شام درست کنم رفتم در یخچال باز کردم دیدم نه چیزی 😐 مگه میشد غذا درست کرد 😓 ولی برای امشبم درست کردم بدون گوشت 😳 اونقد خوشمزس 😋 دستورش اتفاقی اینجا دیدم ولی آموزشایی داره هیچ جا نداره😍👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4195614770C650c01c372
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
. • جمله هایی که «ثــــــروت» رو به زنـــدگــیت سرازیر میکنه💰 https://eitaa.com/joinchat/214630639Cbf5213ffca
🌸🍂🍂🌸🍂🍂🌸🍂🍂🌸 🔆 بهای رسیدن به موفقیت 🔹روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. 🔸در یکی از سفرهایشان در بیابانی گم شدند و تا آمدند راهی پیدا کنند شب فرارسید. 🔹ناگهان از دور نوری دیدند و با شتاب سمت آن رفتند، دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می‌کند. 🔸آن‌ها آن شب را مهمان او شدند و او نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن‌ها داد تا گرسنگی راه برطرف کنند. 🔹روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. 🔸در مسیر، مرید همواره در فکر آن زن بود و اینکه چگونه فقط با یک بز زندگی می‌گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می‌کردند. بالاخره به مرشد خود قضیه را گفت. 🔹مرشد فرزانه پس از اندکی تأمل پاسخ داد: اگر واقعاً می‌خواهی به آن‌ها کمک کنی، برگرد و بزشان را بکش. 🔸مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آنجا که به مرشد خود ایمان داشت، چیزی نگفت و برگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت و از آنجا دور شد. 🔹سال‌های سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بچه‌هایش چه آمد. 🔸روزی از روزها مرید و مرشد وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین آن منطقه بود. 🔹سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آن‌ها را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند. 🔸صاحب قصر زنی بود با لباس‌های بسیار مجلل و خدم‌وحشم فراوان که طبق عادتش به گرمی از مسافرین استقبال و پذیرایی کرد و دستور داد به آن‌ها لباس جدید داده و اسباب راحتی و استراحت آن‌ها را فراهم کنند. 🔹پس از استراحت نزد زن رفتند تا از رازهای موفقیت وی جویا شوند. 🔸زن نیز چون آن‌ها را مرید و مرشدی فرزانه یافت، پذیرفت و شرح حال خود را این‌گونه بیان کرد: 🔹سال‌های بسیار پیش من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم زندگی سپری می‌کردیم. 🔸یک روز صبح دیدیم که بزمان مرده و دیگر هیچ نداریم. 🔹ابتدا بسیار اندوهگین شدیم ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هر کدام به کاری روی آوریم. 🔸ابتدا بسیار سخت بود ولی کم‌کم هر کدام از فرزندانم موفقیت‌هایی در کارشان کسب کردند؛ فرزند بزرگ‌ترم زمین زراعی مستعدی در آن نزدیکی یافت و فرزند دیگرم معدنی از فلزات گران‌بها پیدا کرد و دیگری با قبایل اطراف شروع به دادوستد کرد. 🔹پس از مدتی با آن ثروت شهری را بنا نهادیم و حال در کنار هم زندگی می‌کنیم. 🔸هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به آن مانع رشدمان است و باید برای رسیدن به موفقیت و موقعیت بهتر آن را فدا کنیم. رسیدن به موفقیت بهایی دارد. بهای آن را بپرداز. .
هدایت شده از سابقه گسترده جوان ❤
❗️اینجا همه چیز ، نصف قیمته❗️ ❌ گران نخرید ❌       ❗️پرداخت درب منزل ❗️ 🗣🗣🗣🗣🗣 ⚡️تا ۸۰ درصد تخفیف تااخر تابستان 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/468189195C496ac34c9b
✍️ نیازی نیست همه جا خودت را اثبات کنی 🔹فردی که کارش برگزاری مسابقات سرعت سگ‌ها بود، برای تنوع یک یوزپلنگ را به مسابقه آورد. 🔸در کمال تعجب هنگام مسابقه یوزپلنگ از جایش تکان نخورد و سگ‌ها با تمام توان می‌دویدند و یوزپلنگ فقط نگاه می‌کرد. 🔹از این فرد پرسیدند: پس چرا یوزپلنگ در مسابقه شرکت نکرد؟ 🔸پاسخ داد: گاهی تلاش برای اینکه ثابت کنی تو بهترین هستی توهین به خودت است. 🔹همیشه و همه‌جا لازم نیست خودت را به همه ثابت کنی. گاهی سکوت در برابر برخی آدم‌ها، بهترین پاسخ است. 💢 اگر اطمینان داری که راه درست را انتخاب کردی، به راهت ادامه بده؛ مهم نیست دیگران درباره‌ات چه فکری می‌کنند، لازم نیست مرتب خودت را اثبات کنی. .
من طلعت کرمی هستم پژوهشگر علوم قرآنی، حافظ و مربی قرآن ، مخترع ، نایب قهرمان جهان درساخت ماشین های شیمیایی، نویسنده و شاعر،تدوینگر و فیلمساز، عضو جامعه نخبگان، مدیر استارتاپ گردشگری، مامان سه تا فرشته و مربی توسعه فردی😅 اگه عزت نفست پایینه😔 اگه برای انجام کارات تنبلی میکنی😩 اگه زیاد عصبانی میشی😠 و اگه ذهنت پر از افکار منفیه🤯 اصلا ناراحت نباش😍 چون فقط با ۲٠ روز همراهی با کانال من میتونی تبدیل بشی به یه آدم شاد و پرانرژی👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3594780903C1647ff78d8 بیا تو و از پیام سنجاق شده📎 شروع کن👆 دوره های رایگان کانالمون معجزه میکنه 😃 باور نداری بیا خودت ببین😉ویژه بانوان🔴
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ۚ 🌱✨ افسرده ای؟! از زندگی و سختیاش خسته شدی؟! از خودت بدت میاد؟! فکر می کنی خدا نگات نمی کنه؟! https://eitaa.com/joinchat/3594780903C1647ff78d8 بیا تو کانال و از دوره رایگان قرار معنوی شروع کن👆 راستی به زودی چله رایگان شکرگزاری تو کانالمون برگزار میشه که غوغااااا میکنه و با این دوره زندگیت زیر و رو میشه 😍 هزاران پیام رضایت تو کانالمون رو ببین😎بهت قوت قلب میده💪 ویژه بانوان 🔴
همه‌ی اشتباهت این‌جاست که فکر میکنی خیلی وقت داری! بهتره بی‌بهانه شروع کنی به لذت بُردن از زندگی...! حتی اگر از لذت یک زندگی؛ فقط تنهایی‌شو داشته باشی و یک فنجان چای...! ‌ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط ماماناییکه موی دخترشونو با از سر باز نمیکنن بیان😍😅👇 انواع گـــــــــیره ژاپنی😍👌 ســــــــنجاق برای شینیون فوری😍👌 انواع ســـــــــنجاق مینیمال😍👌 برای دیدن بقیه گیره و سنجاقای گوگولمونم میتونین ازینجا واردشید😍👇 https://eitaa.com/joinchat/2956525762C5a3b5ed6b1 ارسال مثِ برق و باد درب منزل😍😅👌
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
✅سبد خرید داریم فقط با ۵٠تومن خرید کن.😉 🚚هزینه ارسالمون فقط 25 تومنه https://eitaa.com/joinchat/2956525762C5a3b5ed6b1
🔴 آتش زندگی هرکس متفاوت است 🔹جوانی نزد پیر دیده‌وری از فقر روزگار زبان به شکایت گشود. 🔸پیر گفت: برخیز! با من بیا و کسی که آرزوی زندگی او را می‌کنی به من نشان بده. 🔹جوان نشانِ همسایه خویش داد که تاجر خرما بود و در حجره خود سکه‌های طلا را می‌شمرد. 🔸پیر آن جوان را نزد او برد و به تاجر گفت: حاجتی در دنیا داری که آزارت دهد؟ 🔹تاجر گفت: آری! مدت‌هاست درد معده مرا از خوردن آنچه می‌بینم و هوس می‌کنم، بازداشته است. کاش کاسه‌ای خرما داشتم ولی معده سالم این جوان را. 🔸پیر دوباره جوان را خطاب کرد و از او پرسید: باز چه کسی را در این شهر خوشبخت می‌بینی؟ 🔹جوان حاکم شهر را نشان داد و هر دو نزد او رفتند. 🔸پیر از حاکم پرسید: حاجتی داری که زندگی را بر تو تلخ کرده باشد؟ 🔹حاکم گفت: آری، شب‌وروز در این اندیشه‌ام مبادا کسی از دربار بر من خیانت کند و خون من برای تصاحب تاج‌وتختم بریزد. ای کاش مثل این جوان بودم. دو گوسفند می‌گرفتم و برای خود به صحرا می‌بردم که آن مرا کفایت می‌کرد، چون آرامش داشتم. 🔸در مسیر برگشت پیر پارسا پرسید: ای جوان آتش چند رنگ است؟ 🔹جوان گفت: دو رنگ، سرخ و نارنجی. 🔸پیر گفت: آتش چون رنگین‌کمان هفت‌رنگ است. آتش تاجر رنگش آبی بود و آتشی که به‌رنگ آبی بسوزد نوری ندارد که دیده شود، پس تو آتش او را نمی‌دیدی. 🔹آتشی که سبز باشد نورش برای بیننده زیبا است ولی کسی که در نزد آن است را می‌سوزاند و دیگران از آن بی‌خبرند. آتش زندگی حاکم در چشم تو سبز و زیبا بود. 🔸پس هرکس را آتشی در زندگی می‌سوزاند که فقط رنگش با دیگری متفاوت است ولی وجود دارد. 🔹دیدی در زندگی تو هم آتشی بود که تاجر و حاکم از آن بی‌خبر بوده و در آرزوی داشتنِ زندگی تو بودند .