هدایت شده از گستردهتبلیغاتیترابایت
🅾️ اگر گروه خونی خود را میدانید !
کافیست روی گروه خونی خود کلیک کنید تا ببینید چه بیماریهایی با گروه خونی شما ارتباط دارند🔻
گروه خونیتان را لمس کنید 💚👇
👈گروه خونی +O🩸
👈گروه خونی O-🩸
👈گروه خونی A+🩸
👈گروه خونی A-🩸
👈گروه خونی B+🩸
👈گروه خونی B-🩸
👈گروه خونی AB+🩸
👈گروه خونی AB-🩸
👈گروه خونیم رو نمیدونم🩸
فقط گروهِ ب B- 😱⭕️👆
مواظب باشید درست لمس کنید❌✅👆
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
شب عروسیم مادر زنم طوری نگاهم میکرد که انگار غمگین بود اونکه همیشه میگفت منو خیلی بیشتر از داماد های دیگش دوست داره ولی چرا امشب ناراحت بود فکر کردم برای اینه که دخترش قراره از پیشش بره شهر دیگه برای همین ازش خواستم تا بیاد ته باغ تا کمی دلداریش بدم وقتی اومد دستمو گرفت و شروع کرد به گریه کردن در کمال تعجب حرفی زد که شبانه روانه ی بیمارستان شدم...
https://eitaa.com/joinchat/900726793Cd7046136ce
#داستان_آموزنده
🔆عالم مغرور
يكى از علماء كربلا به علم خود مغرور گشته و بيچاره از ويژگيهاى ارزشمند خود و علوم و نماز شب و اعمال مستحب و زهد و تقواى خويش سخن مى گفت و اظهار مى داشت : من از (حضرت اباالفضل ) بواسطه اين ويژگيها برترى دارم ، و اگر (اباالفضل ) اين خصوصيتها را داشته باشد مثل من مى باشد، و شهادت روز عاشورا نمى تواند با علم و فقه و ... برابرى كند.
حاضرين در مجلس از اين جسارت و غرور او در شگفت شدند، و از جهل و نادانى او متحير، و تاءسف مى خوردند. و او همچنان بر داشته هاى خود افتخار مى كرد.
روز بعد حاضرين در مجلس شوق فراوان پيدا كردند كه خبرى از مرد جسور پيدا كنند كه آيا دست از گمراهى خود برداشته يا نه ؟. رو به خانه او آوردند، درب منزلش را كوبيدند و از احوال او سؤ ال كردند، در جواب گفتند: حرم (حضرت اباالفضل (ع )) رفته ، آنها به حرم مشرف شدند، ديدند آن مرد ريسمانى به گردن خود قرار داده ، و سر ديگر آن را به ضريح مطهر بسته و با گريه و زارى از عمل خود اظهار ندامت و پشيمانى مى كند.
موضوع را از او سؤ ال كردند، گفت :
ديشب با همان غرور به خواب رفتم ديدم در كنار جمعى از علماء نشسته ام ، ناگاه مردى داخل شد و صدا زد: (آقا اباالفضل (ع )) تشريف آوردند، نام حضرت دلها را غرق سرور كرد، طولى نكشيد حضرت در هاله اى از نور كه اطراف چهره مباركش احاطه كرده بود با سيمائى كه حكايت از (اميرالمؤ منين (ع )) داشت .
وارد مجلس شدند، و براريكه اى در صدر مجلس نشستند، همه حاضرين در برابر عظمت و شكوه حضرت خاضع و خاشع بودند، و من از جسارت گذشته خود بشدّت در ترس و اضطراب بودم .
(حضرت اباالفضل (ع )) با يكايك اهل مجلس شروع به سخن نمودند، نوبت به من رسيد، فرمودند: تو چه مى گوئى ؟
من هوش از سرم رفت ، مى خواستم خود را از مهلكه برهانم ، و به گمان خود حق را ثابت كنم ، دليلهاى خود را به عرض حضرت رساندم .
(حضرت اباالفضل (ع )) فرمودند: (من نزد پدرم (اميرالمؤ منين (ع ) ) و برادرانم (امام حسن و امام حسين (عليه السلام )) علم آموخته ام و بدرجه يقين رسيده ام ،) اما تو در دين خود و نسبت به امام شك مى ورزى ، آيا چنين نيست ؟!
سپس فرمود: اما استادى كه تو نزد وى درس خوانده اى از تو بدبخت تر است !
پيش تو اصول و قواعدى چند است كه براى جاهل به احكام قرار داده شده تا بوسيله آنها حكم را بدست آورى ، و (من محتاج به اين اصول و قواعد نيستم ، زيرا احكام واقعى دين را از منبع وحى الهى دريافت نموده ام ، و خداوند در من صفات برگزيده اى قرار داده از كرم و صبر و ايثار و ... كه اگر اندكى از آنها ميان همه شما تقسيم مى شد، توان پذيرش آنها را نداريد) و در تو صفات رذيله اى چون حسد و خود خواهى و ريا مى باشد، سپس با دست شريفشان به دهن من زدند.
ترس و پشيمانى از عمل زشت مرا واداشت تا با انابه و توسل به درگاهش روى آورم .
📚حضرت اباالفضل مظهر كمالات و كرامات
حکایت
@hkaitb
هدایت شده از گستردهتبلیغاتیترابایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 این خانوم 30 سال از نبود آرامش رنج کشید 😳👆👆
روش بسیار جالب استاد ارجمندی تو ایران باعث شد بعد این همه مدت به آرامش برسند
خبر مهم اینکه قراره این روش رو در یک چالش ۳روزه افزایش عزت نفس براتون برگزار کنن❗😍
سریع اینجا عضو بشید و ثبت نامتون تکمیل کنید تا دیر نشده😍👇
https://eitaa.com/joinchat/1484521993C96332bdced
🛑 ظرفیت این چالش رایگان محدوده 😬
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
.👆🏻
#پیشنهاد_ویژه
استاد ارجمندی چالش ۳روزه افزایش عزت نفس دارند
ویژه اعضای محترم کانال 🥰
برای ثبت نام سریع کلیک کنید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1484521993C96332bdced
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#داستان_آموزنده
🔆نتيجه دنياپرستى
شخصى از حضرت عيسى (ع ) تقاضا كرد كه همراه او به سياحت (سير در صحرا و بيابان ) برود، عيسى (ع ) پذيرفت و با هم به راه افتادند تا به كنار رودخانه بزرگى رسيدند، و در آنجا نشستند و سفره را پهن كرده و مشغول خوردن غذا شدند، آنها سه گرده نان داشتند، دو عدد آن را خوردند و يك عدد از آن باقى ماند، عيسى (ع ) به سوى نهر رفت و آب آشاميد و سپس بازگشت ، ولى نان باقى مانده را نديد، از همسفر پرسيد: اين نان باقيمانده را چه كسى برداشت ؟ او عرض كرد: نمى دانم .
پس از اين ماجرا، برخاستند و به سير خود ادامه دادند، عيسى (ع ) آهوئى را كه دو بچه اش همراهش بود در بيابان ديد، يكى از آن بچه آهوها را به سوى خود خواند، آن بچه آهو به پيش آمد، عيسى (ع ) آن را ذبح كرد و گوشتش را بريان نمود و با رفيق راهش با هم خوردند، سپس عيسى (ع ) به همان بچه آهوى ذبح شده فرمود: برخيز به اذن خد، آن بچه آهو زنده شد و به سوى مادرش رفت .
عيسى (ع ) به همسفرش فرمود: تو را به آن كسى كه اين معجزه را به تو نشان داد، سوگند مى دهم بگو آن نان باقيمانده را چه كسى برداشت ؟!.
او باز (به دروغ ) گفت : نمى دانم .
عيسى (ع ) با او به سير خود ادامه دادند تا به درياچه اى رسيدند، عيسى (ع ) دست آن همسفر را گرفت و روى آب حركت نمود، در اين هنگام عيسى (ع ) به او فرمود: تو را به آن خدائى كه اين معجزه را نيز به تو نشان داد بگو آن نان را چه كسى برداشت ؟
او باز گفت : نمى دانم .
با هم به سير خود ادامه دادند تا به بيابانى رسيدند، عيسى (ع ) با همسفرش در آنجا نشستند، عيسى (ع ) مقدارى از خاك زمين را جمع كرد، سپس فرمود: به اذن خدا طلا شو، خاك جمع شده طلا شد، عيسى (ع ) آن طلا را سه قسمت كرد و به همسفرش فرمود: يك قسمت از اين طلا مال من ، و يك قسمت مال تو، و يك قسمت ديگر مال آن كسى كه نان باقيمانده را خورد. همسفر بى درنگ گفت : آن نان را من خوردم .
عيسى (ع ) به او فرمود: همه اين طلاها مال تو (تو بدرد دنيا مى خورى نه همسفرى بامن ).
عيسى (ع ) از او جدا شد و رفت .
او در بيابان ناگهان ديد دو نفر مى آيند، تا آن دو نفر به او رسيدند و ديدند صاحب آنهمه طلا است ، خواستند او را بكشند تا دو نفرى صاحب آنهمه طلا گردند، او به آنها گفت : مرا نكشيد، اين طلاها را سه قسمت مى كنيم ، آنها پذيرفتند.
پس از لحظاتى ، اين سه نفر يكى از افراد خود را براى خريدن غذا به شهر فرستادند، آن شخصى كه به شهر مى رفت با خود گفت خوبست غذا را مسموم كنم و آن دو نفر بخورند و من تنها صاحب همه آن طلاها گردم ، آن دو نفر كه كنار طلاها نشسته بودند با هم گفتند: خوبست وقتى كه فلانكس غذا آورد، او را بكشيم و اين طلاها را دو نصف كنيم ، هر دو اين پيشنهاد را پذيرفتند، وقتى كه آن شخص به شهر رفته ، غذا را آورد، آن دو نفر او را كشتند سپس با خيال راحت مشغول غذا خوردن شدند، و طولى نكشيد مسموم شده و به هلاكت رسيدند.
عيسى (ع ) از سياحت خود بازگشت ديد، سه نفر كنار طلاها افتاده و مرده اند، به اصحابش فرمود: هذه الدنيا فاحذروها: اين است دنيا، از آن برحذر باشيد كه فريبتان ندهد.
زتاريكى خشم و شهوت حذر كن
كه از دود آن چشم دل تيره گردد
غضب چون درآيد رود عقل بيرون
هوى چون شود چيره ، جان خيره گردد
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
حکایت
@hkaitb
هدایت شده از گستردهتبلیغاتیترابایت
کانال کلیپ های طنز 😂 و کلیپ های ریوندی😂
😍👇🏼
https://eitaa.com/joinchat/2020933782C120ef4e8f6
کلیپ حسن ریوندی در مورد :
#سیزده_بدر و دختران رو🤣🤣🤣
آمپول زدن پرستارا😂کلیپ موهای اونجا و ...😂
حتما باید ببینی
😂😂😂😂😂😂👇🏼
https://eitaa.com/joinchat/2020933782C120ef4e8f6
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
مدتی بود همسرم شبها برام دمنوش آرامبخش آماده میکرد و بیدردسر و آروم مث یه بچه خوابم میبرد. رفتارای عجیب شوهرم باعث شد شک کنم و یک شب که دمنوش برام اورد دور از چشمش تو سینک خالیش کردم. رفتم اتاق خواب و خودمو به خواب زدم. نیم ساعت بعد گوشی همسرم زنگ خورد و با فاصله کوتاه در خونه باز و بسته شد. مطمئن شدم خبریه و سریع رفتم بیرون تا سر از کارش دربیارم. تا رسیدم تو حال در اتاق بسته شد. سعی کردم از پشت در صداشونو بشنوم ولی فقط صدای پچپچ نامفهومی میومد. دیگه طاقت نیاوردم و درو باز کردم.
https://eitaa.com/joinchat/857276829Cbc06131f03
باورم نمیشد جاریم...😭🤦🏻♀👆
5.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌻🌻داستان جوان کارگر و دختر پادشاه
🎥استاد دانشمند
حکایت
@hkaitb
هدایت شده از 👇🏻 تبلیغات گسترده ونوس 👇🏻
خرکــی تریــن شوخــی در جهــان😱😂
☘️ بـــــرگـــــامممم لـــــعنـتــی ابــروهـــــای خانـــــمشــو از تَـــــه زد 😂😂
واکنش زنششششش👇🏻😱😳
🤪)
https://eitaa.com/joinchat/459801299C2146838700
پر از شوخی های خرکی☝🏾🤣🤧
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
بیا ببین مدرسه دخترونه چخبره😳😹
از خنده میترکیییییی🤣❤️👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/459801299C2146838700
https://eitaa.com/joinchat/459801299C2146838700
نیای از دست دادی😂😂👆
❗️پسرا نیانننن فقط دخترااا😡👆🏻
🍂⚡️🍂⚡️🍂⚡️🍂⚡️🍂⚡️🍂
#داستان_آموزنده
🔆ايمان دستجمعى جمعيتى از مسيحيان
🔹جمعى از مسيحيان نجران (حدود 20 يا 40 نفر) در آغاز اسلام به مكه آمده تا از نزديك به بررسى آئين اسلام بپردازند كه اگر حق بود آن را بپذيرند، به حضور رسول خدا (ص ) رفتند، و آيات قرآن را از آن حضرت شنيدند، آنچنان تحت تاءثير ملكوتى آيات قرآن واقع شدند كه هنگام خواندن آيات قرآن از زبان پيامبر (ص )، بى اختيار اشك شوق مى ريختند.
🔸و بعد گفتند: اين همان پيامبر است كه ما از كتب آسمانى خود (مانند تورات و انجيل ) وصف او را شنيده ايم ، قبول اسلام كردند و از آئين مسيحيت خارج گرديدند.
🔹هنگامى كه تصميم مراجعت به سوى نجران (سرزمينى از يمن ) گرفتند و برخاستند و حركت كردند، ابوجهل با جمعى از قريش ، سر راه آنها را گرفتند، ابوجهل به آنها گفت : من هيچكس را مانند شما ابله و احمق نديده ام كه از دين خود رو گردانديد و به محمد (ص ) ايمان آورديد؟.
🔸آنها در پاسخ گفتند: ما مانند شما، پيروى از جهل و نادانى نكنيم ، آنگاه اين آيه (53 سوره قصص ) در مدح آنها نازل گرديد:
🔹و اذا تتلى عليهم قالوا آمنا به انه الحق من ربنا انا كنا من قبله مسلمين . : و هنگامى كه (آيات قرآن ) بر آنها خوانده مى شود، مى گويند: به آن ايمان آورديم ، اينها همه حق است و از سوى پروردگار ماست ، ما قبل از اين هم مسلمان بوديم . منظور از جمله آخر اين است كه : ما قبلا در كتابهاى آسمانى پيش از قرآن ، توصيف پيامبر اسلام (ص ) را شنيده بوديم و به مكه آمده و از نزديك همه آن اوصاف را در وجود پيامبر (ص ) يافتيم و به او ايمان آورديم .
🔸سپس در آيه 54 سوره قصص به پاداش آنها اشاره كرده مى فرمايد: اولئك يوتون اجرهم مرتين بما صبروا و يدرؤ ن بالحسنة السيئة و مما رزفناهم ينفقون . : آنها كسانى هستند كه پاداششان را به خاطر صبر و استقامتشان ، دوبار دريافت مى دارند، آنها بوسيله نيكيها، بديها را دفع مى كنند و از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى نمايند.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
حکایت
@hkaitb