هدایت شده از خانواده با نشاط ما
🚷 ۲ دختر ۱۷ و ۱۵ ساله به جرم گذاشتن یک عکس در اینستاگرام به ۱۲۰ سال حبس محکوم شدن واقعا که خیلی بی حیان‼
‼️ دیدن عکس شرم آور👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2094530851C7dc7ef393e
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
اگه جنبه داری بزن رو خانومه😂👻👇🏿
////////\\\\\\\
////☆☆☆☆\\\
/////(👁 | 👁)\\
\_ 👄_/
🖐 / \
\ \/ \
\ /| | |
\_/ | / | |
17 ساله ها حملههههه👀🔞☝️🏻
#حکایت_ملانصرالدین
شخص خسیسی در رودخانه ای افتاد و عده ای جمع شدند تا او را نجات دهند. دوستش گفت:
دستت را بده، تا تو را از آب بالا بکشم. مرد در حالی که دست و پا می زد دستش را نداد.
شخص دیگری همین پیشنهاد را داد، ولی نتیجه ای نداشت.
ملا نصرالدین که به محل حادثه رسیده بود، به مرد گفت:
دست مرا بگیر تا تو را نجات دهم. مرد بلا فاصله دست ملا را گرفت و از رودخانه بیرون آمد.
مردم شگفت زده گفتند:
ملا معجزه کردی؟
ملا گفت:
شما این مرد را خوب نمی شناسید.
او دست بده ندارد، دست بگیر دارد.
اگر بگویی دستم را بگیر، می گیرد، اما اگر بگویی دستت را بده، نمی دهد.
فرودست شاید از برخی نعمت های دنیا بی بهره باشد ، اما خسیس از همه نعمات دنیا !
حکایت
@hkaitb
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
.
این کانال خیلی ترسناکه 😳😨🥵
حتما یه سری بزنید 🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/3932815377Ce5e18f058e
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
پسرا بزنن رو فلفل😂👇
🌶🌶🌶🌶🌶🌶🌶
🌶🌶🌶🌶🌶🌶🌶
دخترا بزنن رو هلو 😂👇
🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑
🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑
وااای اینو کی گذاااااشت😳
سریع پاک کنید عضو نشن😡❌
7.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : داستان هدایت و تحول هشام بن حکم از شاگردان امام صادق (علیه السلام)
#حجت_الاسلام_والمسلمین_حسینی_قمی
حکایت
@hkaitb
✨﷽✨
💠راهکار آیت الله بهجت ره
✍یکی از طلاب محترم نقل کردند : "روزی به خدمت حضرت آیه الله بهجت رسیدم و عرض کردم: آیا می شود خودمان به این دستوراتی که از بزرگان رسیده و در کتاب ها نوشته شده ، مانند دستورات مرحوم بید آبادی عمل کنیم؟
آقا جواب دادند:مرحوم بید آبادی و بزرگان دیگه برای اسلام زحمات بسیار کشیدند ، ولی هر کدام از راه خاصی افراد را به سوی خدا می بردند. ولی راه من هم این است که این دستور العمل فقط در یک چیز جمع شده،در یک کلمه خیلی کوچک ، و آن "ترک گناه"است! ولی فکر نکن ترک گناه چیز ساده ای است، گاهی خیلی مشکل است.و تمام دستورات خودشان بعداً می آید.
🔰 ترک گناه مثل چشمه ای است که همه چیز را خود به دنبال دارد ، شما گناه را ترک کنید دستورات بعدی و عبادات دیگر خود به خود به سمت شما می آید." گاهی خود آقا می فرمودند: "خیال می کنیم خیلی چیزها گناه نیست وحال اینکه نگاه تند به مطیع،و نگاه محبت آمیز به عاصی خود گناه است که شاید ما گناه نشماریم..."
********
حکایت
.
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋
#داستان_آموزنده
🔆راه رفتن عقب جنازه
✨جنازهای را بهسوی قبرستان میبردند؛ حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام پشت آن جنازه حرکت میکردند، امّا خلیفهی اوّل و دوّم جلوی جنازه راه میرفتند.
✨از حضرت سؤال کردند که آن دو نفر جلوی جنازه حرکت میکنند! فرمود:
✨✨«آنها هم میدانند که عقب جنازه راه رفتن ثواب بیشتری دارد، امّا میخواهند بدینوسیله در نظر مردم ممتازتر از دیگران جلوهگر شوند.»
📚(نمونه معارف، ج 3، ص 40 -ثمرالاوراق، ص 33)
حکایت
.
💢آرامش برگ یا سنگ؟
مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود.
استادی از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست .
مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: ” عجیب
آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم ریخته است.
به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟”
استـاد برگی از شاخه افتاده روی زمین را داخل نهر آب انداخت
و گفت : به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود
را به جریان آن می سپارد و با آن می رود.
سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت
و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینی اش
داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت.
استاد گفت: “این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد. حال تو بــه من بگو
آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را …؟!”
مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت:
“اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا
و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست!
لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد.
من آرامش سنگ را ترجیح می دهم!”
استاد لبخندی زد و گفت: “پس چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری زندگی ات می نالی؟
اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تــاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم
هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده.”
استاد این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد.
چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی مرد جوان از استاد پرسید: “شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب
می کردید یا آرامش برگ را؟”
استاد لبخندی زد و گفت : “من در تمام زندگی ام خودم را با اطمینان به خالق رودخانه هستی و به جریان زندگی سپرده ام و چون می دانم
در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمی شوم .
مــن آرامـش بـرگ را مــی پسندم🌺
حکایت
.
💢کفن کن
فقیری به ثروتمندی گفت:
اگر من در خانه ی تو بمیرم، با من چه می کنی؟
ثروتمند گفت:
تو را کفن میکنم و به گور می سپارم.
فقیر گفت:
امروز که هنوز هم زنده ام، مرا پیراهن بپوشان، و چون مُردم، بی کفن مرا به خاک بسپار ..
حکایت بالا حکایت بسیاری از ماست؛
که تا زنده ایم قدر یکدیگر را نمیدانیم ولی بعد از مردن هم، میخواهیم برای یکدیگر سنگ تمام بگذاریم.🌺
حکایت
.
💢آفتابه
راننده اتوبوس با صدای بلند اعلام کرد، در این قهوهخانه ۱۵ دقیقه توقف داریم. کسی دیر نکند.
من از دقایقی قبل از انتهای اتوبوس، آمده بودم جلوی اتوبوس ایستاده بودم. به محض اینکه شاگرد شوفر درب جلو را باز کرد مثل فنر پریدم پایین و فاصلهی اتوبوس تا توالت را با سرعت زیاد دویدم.
پیرمردی جلوی سرویس توالتهای قهوهخانه روی یک صندلی کهنه نشسته بود. شش هفت تا آفتابه پلاستیکی را از آب پر کرده بود و کنار دیوار چیده بود.
من اولین آفتابه را برداشتم و به سمت یکی از توالتها دویدم. پیرمرد فوراً داد زد آقا برگرد برگرد برگرد.
برگشتم گفتم؟ چیه؟ من چه کردم؟
گفت این آفتابه را بگذار آن یکی را بردار
کاری را که گفت انجام دادم و پریدم داخل توالت.
دقایقی بعد مثل مرغی که از قفس آزاد شده باشد. از توالت بیرون آمدم سکهای به پیرمرد دادم و از او خداحافظی کردم.
چند قدم از او دور شدم ولی دوباره به سمتاش برگشتم و به او گفتم پدرجان این آفتابهها که همه یک اندازه و یک رنگ هستند و همهی آنها پر از آب بودند. برای چه به من گفتی این آفتابه را بگذارم و آن یکی را بردارم. این آفتابهها از نظر شما مگر با هم فرقی میکند؟!
گفت پسرم درست است که این آفتابهها از نظر شما فرقی با هم ندارند ولی میخواستم شیر فهم بشوی من که با این سن و سالم روزی ده ساعت توی سرما و گرما اینجا کار میکنم برگ چغندر نیستم. من هم اینجا برای خودم آدمی هستم. اینطور نیست که شما هر آفتابهای را که خواستی به میل خودت برداری.
آفتابه با آفتابه فرقی نمیکند ولی من هم اینجا برای خودم کسی هستم.
عجب حکایتی!🌺
حکایت
.