شرلوك هولمز کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرا نوردي و شب هم چادري زدند و زیر
آن خوابیدند. نیمه هاي شب هولمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت:
نگاهی به آن بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟
واتسون گفت: میلیونها ستاره می بینم.
هولمز گفت: چه نتیجه میگیري؟
واتسون گفت: از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم.
از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیریم که زهره در برج مشتري است، پس باید اوایل تابستان باشد.
از لحاظ فیزیکی، نتیجه میگیریم که مریخ در محاذات قطب است، پس ساعت باید حدود سه نیمه شب باشد.
شرلوك هولمز قدري فکر کرد و گفت: واتسون تو احمقی بیش نیستی. نتیجه اول و مهمی که باید بگیري
اینست که چادر ما را دزدیده اند!
بله، در زندگی همه ما بعضی وقتها بهترین و ساده ترین جواب و راه حل کنار دستمونه، ولی این قدر به دور دستها نگاه میکنیم که آن را نمی بینیم
حکایت
@hkaitb
هدایت شده از تبــلیغات | گسترده گــنج
👊با لاغری صورت خود خداحافظی کنید
🤛چاقی صورت طی ۴۰ روز
🌱کاملا گیاهی و بدون عوارض🌿
💪بابیش از #۱۳۴۲۰ گزارش زنده
😱😱 عضو شو ببین چه خبره✓۳۱
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3658612779C8606cec003
💢ما تبلیغات نمیکنیم وارد شو ببین☺️👆👆👆
💪💪😭افزایش وزن ۷ کیلو در ماه
.
♻️ آقای رییسی، سلام ما را به ثامن الحجج برسانید
حکایت
@hkaitb
13.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تصاویری از زیارت حرم مطهر حضرت رقیه سلام الله علیها توسط وزیر فقید امور خارجه، شهید حسین امیرعبداللهیان
حکایت
@hkaitb
#داستان_آموزنده
🔆ضربات شمشيرها و سلامتى جسم
هرثمه يكى از اصحاب امام رضا عليه السلام است ، حكايت كند:
روزى به قصد ديدار مولايم ، حضرت رضا عليه السلام به طرف منزل آن بزرگوار حركت كردم ، وقتى نزديك منزل آن حضرت رسيدم ، سر و صداى مردم را شنيدم كه مى گفتند: امام رضا عليه السلام وفات يافته است .
در اين هنگام ، يكى از غلامان ماءمون به نام صُبيح ديلمى - كه در واقع از علاقه مندان به حضرت بود - را ديدم كه حكايت عجيبى را به عنوان محرمانه برايم بازگو كرد.
گفت : ماءمون مرا به همراه سى نفر از غلامانش ، نزد خود احضار كرد، چون به نزد او وارد شديم ، او را بسيار آشفته و پريشان ديديم و جلويش ، شمشيرهاى تيز و برهنه نهاده شده بود.
ماءمون با هر يك از ما به طور جداگانه و محرمانه سخن گفت و پس از آن كه از همه ما عهد و ميثاق گرفت كه رازش را فاش نكنيم و آنچه دستور داد بدون چون و چرا انجام دهيم ، به هر نفر يك شمشير داد.
و سپس گفت : همين الا ن كه نزديك نيمه شب بود به منزل علىّ ابن موسى الرّضا عليهما السلام داخل شويد و در هر حالتى كه او را يافتيد، بدون آن كه سخنى بگوئيد، حمله كنيد و تمام پوست و گوشت و استخوانش را درهم بريزيد و سپس او را در رختخوابش وا گذاريد؛ و شمشيرهايتان را همان جا پاك كنيد و سريع نزد من آئيد، كه براى هر كدام جوائز و هداياى ارزنده اى در نظر گرفته ام .
صُبيح گفت : چون وارد اتاق حضرت امام رضا عليه السلام شديم ، ديديم كه در رختخواب خود دراز كشيده و مشغول گفتن كلمات و أ ذكارى بود.
ناگاه غلامان به طرف حضرت حمله كردند، ليكن من در گوشه اى ايستاده و نگاه مى كردم .
پس از آن كه يقين كردند كه حضرت به قتل رسيده است ، او را در رختخوابش قرار دادند؛ و سپس نزد ماءمون بازگشتند و گزارش كار خود را ارائه دادند.
صبح فرداى همان شب ، ماءمون با حالت افسرده و سر برهنه ، دكمه هاى لباس خود را باز كرد و در جايگاه خود نشست و اعلام سوگوارى و عزا كرد.
و پس از آن ، با پاى برهنه به سوى اتاق حضرت حركت كرد تا خود، جريان را از نزديك ببيند.
و ما نيز همراه ماءمون به راه افتاديم ، چون نزديك حجره امام عليه السلام رسيديم ، صداى همهمه اى شنيديم و بدن ماءمون به لرزه افتاد و گفت : برويد، ببينيد چه كسى داخل اتاق او است ؟!
صبيح گويد: چون وارد اتاق شديم ، حضرت رضا عليه السلام را در محراب عبادت مشغول نماز و دعا ديديم .
و چون خبر زنده بودن حضرت را براى ماءمون بازگو كرديم ، لباس هاى خود را تكان داد و دستى بر سر و صورت خود كشيد و گفت : خدا شما را لعنت كند، به من دروغ گفتيد و حيله كرديد، پس از آن ماءمون گفت : اى صبيح ! ببين چه كسى در محراب است ؟
و آن گاه ماءمون به سراى خود بازگشت .
وقتى وارد اتاق حضرت شدم ، فرمود: اى صبيح ! تو هستى ؟
گفتم : بلى ، اى مولا و سرورم ! و سپس بيهوش روى زمين افتادم .
امام عليه السلام فرمود: برخيز، خداوند تو را مورد رحمت و مغفرت قرار دهد، آن ها مى خواهند نور خدا را خاموش كنند؛ ولى خداوند نگهدارنده حجّت خود مى باشد.
و بعد از آن كه نزد ماءمون آمدم ، او را بسيار غضبناك ديدم به طورى كه رنگ چهره اش سياه شده بود، جريان را بيان كردم ، بعد از آن مأ مون لباس هاى خود را عوض كرد و با حالت عادى بر تخت خود نشست .
هرثمه گويد: با شنيدن اين جريان حيرت انگيز، شكر خدا را به جاى آوردم و بر مولايم وارد شدم ، چون حضرت مرا ديد فرمود: اى هرثمه ! آنچه صُبيح برايت گفت ، براى كسى بازگو نكن ؛ مگر آن كه از جهت ايمان و معرفت نسبت به ما اهل بيت مورد اطمينان باشد.
و سپس افزود: حيله و مكر آن ها نسبت به ما كارساز نخواهد بود تا زمانى كه اءجل و مهلت الهى فرا رسد.
📚 عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 2، ص 214، ح 22، إ ثبات الهداة : ج 4، ص 269، ح 60.
حکایت
@hkaitb
و بهترین عیدی روز ولادت امام رضا علیه السلام تقدیم میشود به #سید_ابراهیم_رئیسی
#شهادت🌷
حکایت
@hkaitb
15.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 داستانی شنیدنی از حاج شیخ حسنعلی نخودکی؛ فحاشی روح یک مُرده به خانوادهاش بخاطر مال دنیا!
🎥حاج شیخ حسین انصاریان
حکایت
@hkaitb
⚫️ آخرین فراز از وصیتنامه امام خمینی رحمة الله علیه
▪️ بدانند كه با رفتن یك خدمتگزار در سدّ آهنین ملت خللی حاصل نخواهد شد كه خدمتگزاران بالا و والاتر در خدمتند و الله نگهدار این ملت و مظلومان جهان است.
حکایت
@hkaitb
#شهیدانه 🕊🕊
#شهید_علیرضا_قبادی تخریبچی دلها بود، این را گلهای بیقرار «پادگان گرمدره» خوب میدانند. او عاشقی بود که تا آخرین نفس به وعده معبودش ایمان داشت.
● همیشه به گلهای پادگان گرمدره آب میداد ، بعد از شهادت یکی از سربازان پادگان خواب میبیند که علیرضا روی پله نشسته و ناراحت است. می پرسد که چرا ناراحتی؟ می گوید: هیچ کس به این گلها و درختان آب نمیدهد؛ همه خشک شدند. این سرباز خوابش را برای مسئول مربوطه تعریف میکند و آن روز سردار سلیمانی برای بازدید به پادگان آمده بود. فرمانده مسئول خواب را برای سردار تعریف می کند. سردار می گوید: وقتی شهید قبادی به فکر درختها و گلهای پادگان است، مگر میشود به فکر همرزمان و خانوادهاش نباشد.
● یکی از همرزم های علیرضا می گوید: من اطلاع نداشتم که علیرضا شهید شده در خواب دیدم که در یک امامزاده هستم و چهار مرد با قبای سبز رنگ در حال تشییع پیکر شهیدی هستند، پرسیدم: این کدام شهید است؟ گفتند: شهید علیرضا و فامیل او را نگفتند. می گوید: بعد از اینکه خبر شهادت علی رضا را شنیدم، متوجه شدم آن شهید علیرضا قبادی بوده است.
● پاسدار شهید مدافع حرم «علیرضا قبادی» متولد 5 اردیبهشت سال 67 از شهدای تخریب چی مدافع حرم حضرت زینب(س) بود که داوطلبانه عازم سوریه شد و 26 اردیبشهت 96 در راه دفاع از حرم عقیله بنیهاشم حضرت زینب(سلام الله علیها) توسط تروریست های تکفیری در حومه دمشق به فیض شهادت نائل شد.
حکایت
@hkaitb
إنا لله و إنا الیه راجعون
سه سال پیش گفتم کاش روزی که میروی از رأی خودم به شما پشیمان نباشم
نمیدانستم روزی رأیم را کف دست میگیرم و در دادگاه الهی به بینشم مباهات میکنم .
خدایا من ابزار شفاعت دارم، من به یک شهید رأی دادم ...
#شهید_جمهور
حکایت
@hkaitb