eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆ملاقات يونس با قارون در اعماق زمين از اميرمؤمنان على (علیه السلام ) نقل شده : هنگامى كه حضرت يونس (ع ) در شكم ماهى بزرگ ، قرار گرفت ، ماهى در درون دريا حركت مى كرد به درياى قلزم رفت و سپس از آنجا به دريا مصر رفت ، سپس از آنجا به درياى طبرستان (درياى خزر) رفت ، سپس وارد دجله بصره شد، و بعد يونس را به اعماق زمين برد. قارون كه در عصر موسى (ع ) مشمول غضب خدا شده بود (و خداوند به زمين فرمان داده بود تا او را در كام خود فرو برد) فرشته اى از سوى خدا ماءمور شده بود كه قارون را هر روز به اندازه طول قامت يك انسان ، در زمين فرو برد، يونس در شكم ماهى ، ذكر خدا مى گفت و استغفار مى كرد، قارون در تحت زمين ، صداى زمزمه يونس (ع ) را شنيد، به فرشته مسلط بر خود گفت : اندكى به من مهلت بده من در اينجا صداى انسانى را مى شنوم . خداوند به آن فرشته وحى كرد به قارون مهلت بده ، او به قارون مهلت بده ، او به قارون مهلت داد قارون به صاحب صدا (يونس ) نزديك شد و گفت : تو كيستى ؟ يونس : انا المذنب الخاطى يونس بن متّى : من گنهكار خطاكار يونس پسر متّى هستم . قارون احوال خويشان خود را از او پرسيد، نخست گفت : از موسى چه خبر؟ يونس : موسى (ع ) مدتى است كه از دنيا رفت . قارون : از هارون برادر موسى (ع ) چه خبر؟ يونس : او نيز از دنيا رفت . قارون : از كلثم (خواهر موسى ) كه نامزد من بود چه خبر؟ يونس : او نيز مرد. قارون ، گريه كرد و اظهار تاءسف نمود (و دلش براى خويشان سوخت و براى آنها گريست ). فشكر اللّه ذلك : همين دلسوزى او (كه يك مرحله از صله رحم است ) موجب شد كه خداوند نسبت به او لطف نمود و به آن فرشته ماءمور بر او خطاب كرد كه عذاب دنيا را از قارون بردار (يعنى همانجا توقف كند و ديگر روزى به اندازه قامت انسان در زمين فرو نرود كه عذاب سخت براى او بود). هنگامى كه يونس (ع ) از اين موضوع با خبر شد (و دريافت كه خداوند به بندگانش در صورتى كه كار نيك كنند مهربان است ) در ميان تاريكيها (شب و دريا و شكم ماهى ) فرياد مى زد: لا اله الا انت سبحانك انّى كنت من الظّالمين معبودى جز خداى يكتا نيست ، اى خدا، تو پاك و منزّه هستى و من از ستمگران هستم . خداوند دعاى او را به استجابت رسانيد و به ماهى فرمان داد تا او را ساحل بيندازد، ماهى او را كنار ساحل آورد به بيرون انداخت ، خداوند در همانجا درخت كدو رويانيد، و يونس در سايه آن درخت آرميد و از مواهب الهى بهره مند شد و كم كم سلامت خود را باز يافت . به اين ترتيب مى بينم : عمل نيك مانند صله رحم ، و همچنين دعا و توبه و اقرار به گناه ، موجب نجات خواهد شد. 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى حکایت @hkaitb
🔆سخاوت شوهر زينب (علیه السلام ) عبداللّه بن جعفر برادرزاده على (ع ) و شوهر حضرت زينب (س ) بسيار با سخاوت بود، روزى وارد نخلستانى شد ديد غلام سياهى در آنجا كار مى كند، هنگام غذا براى غلام غذا آوردند، در اين هنگام سگى نزد آن غلام كارگر آمد، آن كارگر، يكى از نانها را نزد سگ گذارد و او خورد، سپس نان ديگر را نزد سگ گذارد و به اين ترتيب آنچه از غذا آورده بودند همه را جلو سگ نهاد و سگ همه را خورد. عبداللّه به غلام گفت : غذاى تو همين بود، او گفت : آرى ، عبداللّه گفت : براى خود چيزى نگذاشتى و همه را به سگ دادى ، پس چگونه گرسنگى خود را رفع مى كنى ؟ غلام گفت : با همين حال گرسنگى ، روز را به پايان مى رسانم . عبداللّه گفت : اين غلام از من سخاوتمندتر است ، غيرت و جوانمرديش ‍ نسبت به آن غلام سياه به جوش آمد و آن نخلستان را با تمام وسائل و لوازمش از صاحبش خريد و سپس غلام را نيز از صاحبش خريد و آزاد كرد و آن نخلستان را با آنچه در آن بود به آن غلام بخشيد. 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى حکایت @hkaitb
www.vaezin.com - آیت الله ضیاءآبادی.mp3
4.38M
✅آیت الله ضیاءآبادی 🔻شاهدان اعمال انسان ها حکایت @hkaitb
⁨•.🍃🌸 |صَباحاً أَتنفس بِحُبِّ الْمَهدی | هر صبح به مهدی نفس میکشیم :) وَ مـا هَــرچِـه داریـم اَزْ تُـو داریم...🍃 .
🔆مسلمان بيگانه از مسجد شخصى در ظاهر مسلمان بود، ولى به اصطلاح ، مسلمان شناسنامه اى ، او در امور و احكام اسلام كاملا بى تفاوت بود، مثلا اصلا با مسجد ميانه نداشت ، مسجد رفتن براى او بسيار سخت بود و اگر احيانا از كنار آن رد مى شد، با كمال بى اعتنائى عبور مى كرد. روزى با يكى از پسرانش كه كودك بود، بر سر موضوعى نزاع كرد و بلند شد تا پسرش را كتك بزند، پسر از دست او فرار كرد، و پسرش را دنبال نمود، تا اينكه پسر به طرف مسجد آمد و مى دانست كه پدرش با مسجد ميانه ندارد، رفت داخل مسجد، آن پدر تا نزديك در مسجد آمد، ولى وارد مسجد نشد و در همانجا فرياد زد بيا بيرون ، بيا بيرون ، من در تمام عمر به مسجد نيامده ام ، نگذار اكنون وارد مسجد شوم بيا بيرون !! آرى افرادى هستند كه رابطه آنها با مسجد اين گونه است ، و بعضى تنها هنگام مجلس ترحيم بستگانشان به مسجد مى روند، گوئى مسجد را براى مردگان ساخته اند. 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى حکایت @hkaitb
6.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️روایت آیت‌الله خامنه‌ای از روز اول مدرسه و اولین معلم خود... حکایت @hkaitb
5.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍄تو این کانال یه عالمه چیزای کیوت و گوگولی داریم👻🧸🪵🍄 ╭══════❤️‍🔥═══════╮ (✯ᴗ✯)⁩https://eitaa.com/joinchat/2024145657Ce151b843a2🪵 ╰══════❤️‍🔥═══════╯ 🍓کرانچهای خوش صدا و اسلایم همشون 🍓کلی کلیپ های کیوت اسکرپ بوک و. 🌺 🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺
همیشه اجازه بدین اول رئیس شما حرف بزنه! یه روز مسؤل فروش ، منشی دفتر ، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند... یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه... جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم... منشی می پره جلو و میگه: «اول من ، اول من!... من می خوام که توی باهاماس باشم ، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم»... پوووف! منشی ناپدید میشه... بعد مسؤل فروش می پره جلو و میگه: «حالا من ، حالا من!... من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم ، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای نوشیدنی داشته باشم و تمام عمرم حال کنم»... پوووف! مسؤل فروش هم ناپدید میشه... بعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئه... مدیر میگه: «من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن»! حکایت @hkaitb