eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 بهلول در خرابه‌ای مسکن داشت و جنب آن خرابه کفشدوزی دکان داشت که پنجره‌ای از کفشدوزی به خرابه بود. بهلول چند درهمی ذخیره نموده بود و آنها را در زیر خاک پنهان کرده و گه‌گاه پول‌ها را بیرون آورده و به قدر احتیاج از آنها بر می‌داشت. از قضا روزی به پول احتیاج داشت؛ رفت و جای پول‌ها را زیر و رو نمود، اثری از پول‌ها ندید. فهمید که پول‌ها را همان کفشدوز که پنجره دکان او رو به خرابه است برده است. بدون آنکه سر و صدایی کند نزد او رفت و کنار او نشست و بنا نمود از هر دری سخن گفتن و خوب که سر کفشدوز را گرم کرد، آنگاه گفت: رفیق عزیز برای من حسابی بنما. کفشدوز گفت: بگو تا حساب کنم. بهلول اسم چند خرابه و محل را برد و اسم هر محل را که می‌برد مبلغی هم ذکر می‌نمود تا آخر و آخرین مرتبه گفت: در این خرابه هم که من منزل دارم فلان مبلغ. بعد جمع حساب‌ها را از کفشدوز پرسید که دو هزار دینار می‌شد. بهلول تأملی نمود و بعد گفت: رفیق عزیز الحال می‌خواهم یک مشورت هم از تو بنمایم. کفشدوز گفت: بکن. بهلول گفت: می‌خواهم این پول‌ها را که در جاهای دیگر پنهان نموده‌ام تمامی را در همین خرابه که منزل دارم پنهان نمایم آیا صلاح است یا خیر؟ کفشدوز گفت: بسیار فکر خوب و عالی است و تمام پول‌هایی را که در جاهای دیگر داری در این منزل پنهان نما. بهلول گفت: پس فرمایش تو را قبول می‌نمایم و می‌روم تا تمام پول‌ها را بردارم و بیاورم و در همین خرابه پنهان نمایم و این را بگفت و فوراً از نزد کفشدوز دور شد. کفشدوز با خود گفت: خوب است این مختصر پولی را که از زیر خاک بیرون آورده‌ام سرجای خود بگذارم؛ بعد که بهلول تمامی پول‌ها را آورد به یک‌باره محل آنها را پیدا نمایم و تمام پول‌های او را بردارم. با این فکر تمام پول‌هایی را که از بهلول ربوده بود سر جایش گذاشت. پس از چند ساعتی که بهلول به آن خرابه آمد و محل پول‌ها را نگاه کرد دید که کفشدوز پول‌ها را باز آورده و سر جای خود گذارده است. پول‌ها را برداشت و شکر خدای را به جای آورد و آن خرابه را ترک نمود و به محل دیگری رفت ولی کفشدوز هرچه انتظار بهلول را می‌کشید اثری از او نمی‌دید 📗حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 بهلول در خرابه‌ای مسکن داشت و جنب آن خرابه کفشدوزی دکان داشت که پنجره‌ای از کفشدوزی به خرابه بود. بهلول چند درهمی ذخیره نموده بود و آنها را در زیر خاک پنهان کرده و گه‌گاه پول‌ها را بیرون آورده و به قدر احتیاج از آنها بر می‌داشت. از قضا روزی به پول احتیاج داشت؛ رفت و جای پول‌ها را زیر و رو نمود، اثری از پول‌ها ندید. فهمید که پول‌ها را همان کفشدوز که پنجره دکان او رو به خرابه است برده است. بدون آنکه سر و صدایی کند نزد او رفت و کنار او نشست و بنا نمود از هر دری سخن گفتن و خوب که سر کفشدوز را گرم کرد، آنگاه گفت: رفیق عزیز برای من حسابی بنما. کفشدوز گفت: بگو تا حساب کنم. بهلول اسم چند خرابه و محل را برد و اسم هر محل را که می‌برد مبلغی هم ذکر می‌نمود تا آخر و آخرین مرتبه گفت: در این خرابه هم که من منزل دارم فلان مبلغ. بعد جمع حساب‌ها را از کفشدوز پرسید که دو هزار دینار می‌شد. بهلول تأملی نمود و بعد گفت: رفیق عزیز الحال می‌خواهم یک مشورت هم از تو بنمایم. کفشدوز گفت: بکن. بهلول گفت: می‌خواهم این پول‌ها را که در جاهای دیگر پنهان نموده‌ام تمامی را در همین خرابه که منزل دارم پنهان نمایم آیا صلاح است یا خیر؟ کفشدوز گفت: بسیار فکر خوب و عالی است و تمام پول‌هایی را که در جاهای دیگر داری در این منزل پنهان نما. بهلول گفت: پس فرمایش تو را قبول می‌نمایم و می‌روم تا تمام پول‌ها را بردارم و بیاورم و در همین خرابه پنهان نمایم و این را بگفت و فوراً از نزد کفشدوز دور شد. کفشدوز با خود گفت: خوب است این مختصر پولی را که از زیر خاک بیرون آورده‌ام سرجای خود بگذارم؛ بعد که بهلول تمامی پول‌ها را آورد به یک‌باره محل آنها را پیدا نمایم و تمام پول‌های او را بردارم. با این فکر تمام پول‌هایی را که از بهلول ربوده بود سر جایش گذاشت. پس از چند ساعتی که بهلول به آن خرابه آمد و محل پول‌ها را نگاه کرد دید که کفشدوز پول‌ها را باز آورده و سر جای خود گذارده است. پول‌ها را برداشت و شکر خدای را به جای آورد و آن خرابه را ترک نمود و به محل دیگری رفت ولی کفشدوز هرچه انتظار بهلول را می‌کشید اثری از او نمی‌دید 📗حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin