📚#حکایت_جوجهاردک_زشت
(از مولانا/ دفتر دوم_ مثنوی معنوی)
روزی دست تقدیر، تخمی غریبه 🐣را هل داد کنار تخم های مرغی خانگی🐔.
جوجه ها که از سر تخم بیرون آوردند، مرغ از همه جا بی خبر دید که یکی از جوجه ها سر و وضعی متفاوت با بقیه دارد.
به چشم مرغ و جوجه هایش، آن جوجه متفاوت، نه قشنگ بود و نه با استعداد. به همین علت او را به حساب نمی آوردند. تا این که روزی جوجه ها برای خوردن غذا و درس گرفتن از مادر به خارج از خانه رفتند.
مرغ داشت به بچه ها🐥🐥🐥 یاد می داد که آب 🌊خطر دارد و اگر در آن بیفتند غرق می شوند که جوجهی متفاوت داخل آب پرید اما غرق نشد چون او جوجه مرغابی بود!!!
⚘دایه را بگذار در خشک و بران
اندر آ در بحرِ معنی چون بَطان
⚘گر ترا مادر بترساند ز آب
تو مترس و سوی دریا ران شتاب
⚘تو بَطی بر خشک و بر تر زندهای
نی چو مرغ خانه خانهگندهای
⚘تو ز کرّمنا بنی آدم شهی
هم به خشکی هم به دریا پا نهی
▪بَط: مرغابی
🔺مولانا در این داستان به مخاطبانش گوشزد می کند که آدمی چون آن جوجه مرغابیِ عجیب و غریب است که اصلش از دریای وحدانیت است و مادرِ زمین او را پرورش جسمانی داده.
او در این جهان خاکی مهمان است و یا اسیر دنیای مادی. اصل او زمینی نیست و امیال زمینی فرعند نه اصل.
در نهایت، باید راهش را به سوی سرمنشا اصلی پیدا کند...
📗حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin