eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
📔  روزی مردی از بازار عطرفروشان🏘🌸🌺🏘 می‌گذشت، ناگهان بر زمین افتاد و بیهوش شد!!! مردم دور او جمع شدند و هر کسی چیزی می‌گفت. همه برای درمان او تلاش می‌کردند. یکی نبض او را می‌گرفت، یکی دستش را می‌مالید، یکی کاهگِلِ تر جلو بینی او می‌گرفت، یکی لباس او را در می‌آورد تا حالش بهتر شود... دیگری گلاب بر صورت آن مرد بیهوش می‌پاشید و یکی دیگر عود و عنبر می‌سوزاند... اما این درمانها هیچ سودی نداشت. مردم همچنان جمع بودند و هرکسی چیزی می‌گفت. یکی دهانش را بو می‌کرد تا ببیند آیا او شراب یا بنگ یا حشیش خورده است؟ همه درمانده بودند و حال مرد بدتر و بدتر می‌شد... 🤒🤒🤒 تا اینکه خانواده‌اش باخبر شدند. آن مرد برادر دانا و زیرکی داشت. او فهمید که چرا برادرش در بازار عطاران بیهوش شده است. با خود گفت: من درد او را می‌دانم. برادرم دباغ است و کارش پاک کردن پوست حیوانات از مدفوع و کثافات است. او به بوی بد کرده و لایه‌های مغزش پر از بوی سرگین و مدفوع است. کمی سرگین بدبوی😷 سگ برداشت و در آستینش پنهان کرد و با عجله به بازار آمد. مردم را کنار زد، و کنار برادرش نشست و سرش را کنار گوش او آورد بگونه‌ای که می‌خواهد رازی با برادرش بگوید. و با زیرکی طوری که مردم نبینند آن مدفوع بد بو را جلو بینی برادر گرفت. زیرا داروی او همین بود. چند لحظه گذشت و مرد دباغ بهوش آمد. مردم تعجب کردند و گفتند این مرد جادوگر است. در گوش این مریض افسونی خواند و او را درمان کرد!!!  🔺آدم های بدذات، به بدی عادت کرده اند؛ از اینرو وقتی رایحه خوشِ خوبی به آنها می رسد، تحمل ندارند و بیهوش می شوند!!! و نصیحت دلسوزان در آنها اثر ندارد. تنها چیزی که از آن لذت می برند و باعث تحرک و انگیزه آنهاست، بدی است. یا اینکه به هرکسی نباید خوبی و دلسوزی کرد و گاهی شر را باید با همجنس خودش دفع کرد... ⚘آن یکی افتاد بیهوش و خمید چونک در بازار عطاران رسید ... ⚘جنبش اهل فساد آن سو بود که زنا و غمزه و ابرو بود ⚘هرکه‌را مُشک نصیحت سود نیست لاجرم با بوی بد خو کردنی‌ست 📔مثنوی معنوی ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📔  💧روزی مردی از بازار عطرفروشان🏘🌸🌺🏘 می‌گذشت، ناگهان بر زمین افتاد و بیهوش شد!!! مردم دور او جمع شدند و هر کسی چیزی می‌گفت. همه برای درمان او تلاش می‌کردند. یکی نبض او را می‌گرفت، یکی دستش را می‌مالید، یکی کاهگِلِ تر جلو بینی او می‌گرفت، یکی لباس او را در می‌آورد تا حالش بهتر شود... دیگری گلاب بر صورت آن مرد بیهوش می‌پاشید و یکی دیگر عود و عنبر می‌سوزاند... اما این درمانها هیچ سودی نداشت. مردم همچنان جمع بودند و هرکسی چیزی می‌گفت. یکی دهانش را بو می‌کرد تا ببیند آیا او شراب یا بنگ یا حشیش خورده است؟ همه درمانده بودند و حال مرد بدتر و بدتر می‌شد... 🤒🤒🤒 تا اینکه خانواده‌اش باخبر شدند. آن مرد برادر دانا و زیرکی داشت. او فهمید که چرا برادرش در بازار عطاران بیهوش شده است. با خود گفت: من درد او را می‌دانم. برادرم دباغ است و کارش پاک کردن پوست حیوانات از مدفوع و کثافات است. او به بوی بد کرده و لایه‌های مغزش پر از بوی سرگین و مدفوع است. کمی سرگین بدبوی😷 سگ برداشت و در آستینش پنهان کرد و با عجله به بازار آمد. مردم را کنار زد، و کنار برادرش نشست و سرش را کنار گوش او آورد بگونه‌ای که می‌خواهد رازی با برادرش بگوید. و با زیرکی طوری که مردم نبینند آن مدفوع بد بو را جلو بینی برادر گرفت. زیرا داروی او همین بود. چند لحظه گذشت و مرد دباغ بهوش آمد. مردم تعجب کردند و گفتند این مرد جادوگر است. در گوش این مریض افسونی خواند و او را درمان کرد!!!  🔺آدم های بدذات، به بدی عادت کرده اند؛ از اینرو وقتی رایحه خوشِ خوبی به آنها می رسد، تحمل ندارند و بیهوش می شوند!!! و نصیحت دلسوزان در آنها اثر ندارد. تنها چیزی که از آن لذت می برند و باعث تحرک و انگیزه آنهاست، بدی است. یا اینکه به هرکسی نباید خوبی و دلسوزی کرد و گاهی شر را باید با همجنس خودش دفع کرد... ⚘آن یکی افتاد بیهوش و خمید چونک در بازار عطاران رسید ... ⚘جنبش اهل فساد آن سو بود که زنا و غمزه و ابرو بود ⚘هرکه‌را مُشک نصیحت سود نیست لاجرم با بوی بد خو کردنی‌ست 📔برگرفته از مثنوی معنوی ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
سیاه پوشیده بود، به جنگل آمد... من هم استوار بودم و تنومند! من را انتخاب کرد... دستی به تنه و شاخه هایم کشید تبرش را درآورد و زد و زد..... محکم و محکمتر.... من هم به خودم میبالیدم دیگر نمیخواستم درخت باشم، آینده ی خوبی در انتظارم بود میتوانستم یک قایق باشم شاید هم چیز بهتری..... درد ضربه هایش بیشتر میشد و من هم به امید آینده ی بهتر تحمل میکردم، اما.... ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد، شاید او تنومندتر بود... شاید هم نه!! اما هر چه بود به نظر مرد تبر به دست، آن درخت بهتر بود، چوب بهتری داشت و من جلوه ای برایش نداشتم! مرا رها کرد با زخم هایم و او را برد.... من دیگر نه درخت بودم، نه تخته سیاه مدرسه، نه عصایی برای پیرمرد و نه قایق و ... خشک شدم.... این عادت انسانهاست، قبل از اینکه مطمئن شوند انتخاب میکنند... خواسته یا ناخواسته ضربه هایشان را میزنند، اما شرایط بهتری که سر راهشان آمد او را به حال خودش رها میکنند... بی توجه به راه نیمه رفته! تا مطمئن نشدی تبر نزن.... تا مطمئن نشدی احساس نریز... دیگری زخمی میشود... خشک میشود! @hkaitb
✳ از کجا بفهمیم اعمال ما «عبادت» است، نه «عادت»؟ 🔻 معنایش این است که انسان اراده‌ی خودش را بر و بر طبایع خود غلبه بدهد؛ یعنی اراده را تقویت کند به‌طوری که اراده بر آن‌ها حاکم باشد. حتی اراده باید بر هم غالب باشد، چون کار خوب اگر کسی به آن عادت پیدا کرد خوب نیست. 🔸 مثلا ما باید بخوانیم اما نباید نماز خواندن ما شکل عادت داشته باشد. از کجا بفهمیم که نماز خواندن ما عادت است یا نه؟ باید ببینیم آیا همه‌ی دستورات خدا را مثل نماز خواندن انجام می‌دهیم؟ اگر این‌طور است، معلوم می‌شود که کار ما به خاطر امر خداست. اما اگر را می‌خوریم و در عین حال، نماز را هم با نافله‌هایش می‌خوانیم، یا اگر خیانت به مردم می‌کنیم ولی زیارت عاشورایمان هم ترک نمی‌شود، می‌فهمیم که این‌ها نیست، است. 👤 📚 ، ج۱ 📖 ص ۲۱۱ .