❌ #عاقبت_خیانت😱😱
دو سالی بود با محسن #ازدواج کردە بودم زندگی خوب و راحتی داشتیم تا این کە پای رفیقش بە خونەی ما باز شد از #رفیقش_خوشم_نمیومد چون خیلی زشت نگام میکرد.احساس میکردم میخواد خودشو بە من نزدیک کنە.
یە روز با شوهرم اومد خونە گوشیش رو داد تا براش شارژ بزنم گوشی رو براش تو شارژ گزاشتم بعد نهار خوردن با شوهرم رفتن ولی گوشیش یادش رفت .
دو ، سە ساعت گزاشت کە یکی در زد هنوز در رو کامل باز نکردە بودم کە درو #محکم_هل داد و اومد تو ؛زود در رو بست و منو...
💯برای خواندن ادامە
داستان کلیک کنید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
❤️❤️ #فقط_رمان❤️❤️👆👆