eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
💢دین یعنی محبت بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم «برید بن معاویه عجلی‏» - یکی از اوتاد زمین و از اعلام دین می‏گوید: در نزد امام باقر علیه السلام بودم. مردی از خراسان با پای پیاده به محضرش آمد و پاهایش را - که پوست انداخته بود - از کفش بیرون آورد و گفت : به خدا جز دوستی شما اهل بیت، هیچ عاملی مرا از راه دور به اینجا نیاورده است. امام فرمود : والله لو احبنا حجر حشره الله معنا و هل الدین الا الحب؟ ان الله یقول : « قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ. .. » و قال : « یحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیهِمْ » و هل الدین الا الحب . به خدا اگر سنگی ما را دوست‏بدارد، خداوند او را با ما محشور می‏کند و آیا دین، چیزی جز محبت است؟ خداوند می‏فرماید: [ای پیامبر] بگو: اگر خدا را دوست می‏دارید، مرا پیروی کنید تا خدا دوستتان دارد و خداوند فرمود: کسانی را که به سوی آنها مهاجرت می‏کنند، دوست دارند و آیا دین، غیر از محبت است؟ بحارج27 حکایت @hkaitb
💥 پوستتو مثل برف سفید و بی لک کن فقط با این دستور ↙️ http://eitaa.com/joinchat/1316290590C68e70196be 💥 صورت و گونه ی تپل و گوشتی آرزوته ؟ اندام لاغر و استخونی اذیتت میکنه؟؟؟ http://eitaa.com/joinchat/1316290590C68e70196be 😥شکم و پهلوی چاق و گنده داری و مسخرت میکنن؟؟ وزن زیاد دردسرساز شده ؟ http://eitaa.com/joinchat/1316290590C68e70196be ❌اینجا هرمشکلی داری فقط تو حل میشه و مثل یه پرنسس خوشکل و خوش اندام تو دوستات و فامیل میدرخشی 😍
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
😍🙈کک و مک صورتت را سریع محو کن ❗️سفید و بلوری کننده پوست بدن http://eitaa.com/joinchat/1316290590C68e70196be http://eitaa.com/joinchat/1316290590C68e70196be 💯 موهای سفیدتو ۱ ماهه مشکی کن ❗️رفع کامل ریزش مو حتی طاسی http://eitaa.com/joinchat/1316290590C68e70196be http://eitaa.com/joinchat/1316290590C68e70196be
💢غلام و وزیر سلطان به وزیرگفت۳سوال میکنم فردا اگرجواب دادی هستی وگرنه عزل میشوی. سوال اول: خداچه میخورد؟ سوال دوم: خداچه می پوشد؟ سوال سوم: خداچه کارمیکند؟ وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود. غلامی فهمیده وزیرک داشت.وزیر به غلام گفت سلطان ۳سوال کرده اگرجواب ندهم برکنارمیشوم. اینکه: خداچه میخورد؟ چه می پوشد؟ چه کارمیکند؟ غلام گفت هرسه را میدانم اما دوجواب را الان میگویم وسومی رافردا اما خداچه میخورد؟ خداغم بندهایش رامیخورد اینکه چه میپوشد؟ خداعیبهای بندهای خودرامی پوشد اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم. فردا وزیر و غلام نزد سلطان رفتند. وزیر به دو سوال جواب داد. سلطان گفت درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی وزیرگفت این غلام من انسان فهمیده ایست جوابها را او داد. گفت پس لباس وزارت را در بیاور و به این غلام بده غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد. بعد وزیر به غلام گفت جواب سوال سوم چه شد؟ غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار میکند! خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام... حکایت @hkaitb
‌ 👀 بـنـظـررررتــون این خانم با تونسته توی ۴ ماه ۱۳ کیلو کم کنه؟🤔👇 ❗️جراحی معده ❗️ رژیم سخت ❗️ورزش سنگین ❗️ روانشناسی گزینه مدنظرت رو انتخاب کن از دیدن جواب شگفت زده میشی😍👆
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
‌ ‌پیام_ناشناس 👤 سلام ببخشید مزاحم شدم یه کانال قبلا گذاشته بودین روش های لاغری ساده و بی دردسر رو آموزش میداد خیلی عالی بود میشه یبار دیگه بزارین گمش کردم 😩 🙏 بفرما عزیزم : @.Laghari
💢مدارا با مردم حضرت پیامبر اکرم (ص) فرموده‌اند: {من حرم الرفق ، فقد حرم الخیر کله}. هرکس مدارا نداشته باشد، از زندگی خیر و خوشی نمی‌بیند.  تردیدی نیست که افراد در زندگی ، در راه‌ها و کارها ، دچار لغزش و اشتباه می‌شوند و چیزهایی بر سر راهشان قرار می‌گیرد . آری، انسان ، در جامعهٔ آرمانی و با انسان‌های معصوم ، زندگی نمی‌کند . هرکس نسبت به دیگران ، در هر درجه از مراقبت و تعهد شناسی باشد ، ممکن است دچار خطا و لغزش شود ، و در دوستی‌ها و ارتباط‌ها ، دچار کوتاهی یا زیاده‌روی گردد ؛ چنانکه دیگران نسبت به او نیز چنین‌اند . این دست مسائل ، نباید در روابط خانوادگی و گروهی و اجتماعی تأثیری منفی داشته باشد ، چون جریانی است همگانی و همه جایی و هر کس که از دیگران لغزش‌هایی می‌بیند ، خود نیز ممکن است در برابر دیگران به همان لغزش‌ها دچار گردد . اینجا است که اصل "تحمل خطاها و لغزش‌ها" پیش می‌آید ، و در تحکیم روابط ، نقش آفرین است ، پس این آموزش که یاد شد ، در روابط اجتماعی ، آموزشی حیاتی است و رویگردانی از آن ، موجب تنهایی انسان می‌شود ، زیرا معاشرتی که در آن هیچگاه لغزش روی ندهد و ناهنجاری رخ ننماید ، اندک است . پس اینگونه انسان‌های زودرنج و نازک بین ، از واقعیت ها و عینیت های حیات انسانی بدورند ، و باید از آن فاصله بگیرند ، مگر به رعایت اصل مهم تحمل روی آورند . 📚 كتاب الحیات ، استاد حکیمی ، ج ٩ ، ص ۶۴٩ حکایت @hkaitb
بهش میگن خانوم میلیونر ایتا😎🤵‍♀ بله درست شنیدی این خانوم کمتر از یکسال تونست خونه ماشین بخره اونم فقط با کسب درآمد از ایتا😱 🔴و خیلیای دیگه رو هم به درآمد میلیونی رسونده✋💪 راز موفقیتشو اولین بار اینجا گفته👇 https://eitaa.com/joinchat/3075932399Cd92a2f257c 👆اگه میخوای توام یاد بگیری بزن رو لینک فقط ۲۰۰ نفر اول رو آموزش میده😕❌
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
. 📛 علائم چشم زخــــم تو خونه رومیدونستی؟🐜🔥😱 📛 این تابـــــلو هاباعث خیانت و فقر میشن!!🕸🔞😰 💢تابلو های جذب ثروت و بهبود روابط 🌾🌍🦢 https://eitaa.com/joinchat/214630639Cbf5213ffca ‼️ سریع بیا جوابا رو ببین تا پاک‌ نشده 👆
💢پل و دو برادر یکی از دوستانم به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد. پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید: «این ماشین مال شماست، آقا؟» پل سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: «برادرم به عنوان عیدی به من داده است.» پسر متعجب شد و گفت: «منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین جوری، بدون این که پولی بابت آن پرداخت کنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای کاش...» البته پل کاملاً واقف بود که پسر چه آرزویی می خواهد بکند. او می خواست آرزو کند که ای کاش او هم یک همچو برادری داشت. اما آنچه که پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد: «ای کاش من هم یک همچو برادری بودم.» پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد و سپس با یک انگیزه آنی گفت: «دوست داری با هم تو ماشین یه گشتی بزنیم؟» پسر گفت: «اوه بله، دوست دارم.» تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل برگشت و با چشمانی که از خوشحالی برق می زد، گفت: «آقا، می شه خواهش کنم که بری به طرف خونه ما؟» پل لبخند زد. او خوب فهمید که پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به همسایگانش نشان دهد که توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه برگشته است. اما پل باز در اشتباه بود. پسر گفت: «بی زحمت اونجایی که دو تا پله داره نگهدارید.» پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت که پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و تیـز بر نمی گشت. او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل کرده بود. سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره کرد: «اوناهاش، جیمی، می بینی؟ درست همون طوریه که برات تعریف کردم. برادرش عیدی بهش داده و او هیچ پولی بابت آن پرداخت نکرده. یه روزی من هم یه ماشینی مثل این به تو هدیه خواهم داد. اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو، همان طوری که همیشه برات شرح می دم، ببینی.» پل در حالی که اشکهای گوشه چشمش را پاک می کرد از ماشین پیاده شد و پسر بچه را در صندلی جلوئی ماشین نشاند. برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، کنار او نشست و سه تایی رهسپار گردشی فراموش نشدنی شدند.  حکایت @hkaitb
هدایت شده از پارازیت
🍂🍁دوست داری برای یلدا روی میزت سوغات کرمان رو داشته باشی☃ اونم خونگی شو🤗 بهترین ها رو از ما بخواهید🤩 عرضه ی انواع قوتو،کلمپه، کماج سهن😋 که علاوه بر طعم بنظیرشون خواص دارویی هم دارن😮 💥با تخفیف ویژه برای یلدا 🤩💥 من اینجام👇 https://eitaa.com/joinchat/958923372Ce9968b9e21
هدایت شده از غذاهای 3سوته😋
✨﴾﷽﴿✨ اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً .
💢چه میبینی؟ کمانگیر پیر و عاقلی در مرغزاری در حال آموزش تیراندازی به دو جنگجوی جوان بود. در آن سوی مرغزار، نشانه کوچکی که از درختی آویزان شده بود به چشم می ‌خورد. جنگجوی اولی تیری را از ترکش بیرون می ‌کشد، آن را در کمانش می‌ گذارد و نشانه می‌ رود. کماندار پیر از او می ‌خواهد آنچه را می‌ بیند شرح دهد. جنگجو می‌ گوید آسمان را می ‌بینم، ابرها را، درختان را، شاخه‌ های درختان و هدف را. كمانگیر پیر می ‌گوید كمانت را بگذار زمین، تو آماده نیستی. جنگجوی دومی پا پیش می‌ گذارد و آماده تیراندازی می شود. كمانگیر پیر می‌ گوید هر آنچه را که می‌ بینی شرح بده. جنگجو می ‌گوید فقط هدف را می ‌بینم. كمانگیر پیر فرمان می‌ دهد پس تیرت را بینداز. جنگجو تیر را می‌ اندازد و بر نشان می ‌نشیند. كمانگیر پیر می ‌گوید عالی بود. موقعی كه تنها هدف را می ‌بینید، نشانه‌ گیری‌ تان درست خواهد بود و تیرتان بر طبق میلتان به پرواز در خواهد آمد. بر اهداف خود متمركز شوید. حکایت @hkaitb
ثبت نام خودرو آغاز شد💥 ایرانخودرو 👈 لینک ثبت نام سایپا 👈 لینک ثبت نام مدیران خودرو 👈 لینک ثبت نام 🔹فرصت سریع اقدام کنید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/403177544Cbd8d0fbee4 https://eitaa.com/joinchat/403177544Cbd8d0fbee4
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
ثبت نام اقساطی و در سامانه یکپارچه تحویل 30 روزه بصورت قسطی جزئیات و شرایط ثبت نام 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/403177544Cbd8d0fbee4 https://eitaa.com/joinchat/403177544Cbd8d0fbee4 خرید ماشین بصورت 👆👆
🍃🍃🍃🍃 🔆رفتار شهید بروجردی با یک سرباز... خودش را برای رفتن به ماموریت آماده می‌کرد که یک «سرباز» وارد اتاق شد و به مسئول دفتر فرمانده گفت که مرخصی لازم دارد و وقتی با جواب منفی روبرو شد، با ناراحتی پرسید: بروجردی کجاست؟ می خواهم با خودش صحبت کنم. ‌محمد رو کرد به سرباز و گفت: فرض کن که الان داری با بروجردی صحبت می‌کنی و او هم به تو می‌گوید که نمی‌شود به مرخصی بروی. شما سرباز اسلام هستید و به خاطر عدم موافقت با یک مرخصی که نباید اینطور عصبانی بشوید. این حرف انگار بنزینی بود که بر آتش درون سرباز ریخته شد و او را شعله ورتر کرد و ناگهان سیلی محکمی به گوش محمد زد و گفت: اصلا به شما چه ربطی دارد که دخالت می‌کنی و با همان عصبانیت هر چه از دهانش در آمد نثار محمد کرد. محمد به او نزدیک شد و خواست بغلش کند، سرباز گمان کرد می‌خواهد او را کتک بزند؛ مقاومت کرد و خواست از خودش دفاع کند، محمد بوسه‌ای بر پیشانی سرباز زد و گفت بیا داخل دفتر بنشینیم و با هم صحبت کنیم. ‌اما سرباز که هنوز نمی‌دانست با چه کسی طرف است، با همان عصبانیت گفت اصلا تو چه کاره‌ای که دخالت می‌کنی؟! من با بروجردی کار دارم. ‌محمد لبخندی زد و گفت خب بابا جان بروجردی خودم هستم. سرباز جا خورد و زد زیر گریه. گفت هر کاری کنی حق با توست و اگر می‌خواهی تبعیدم کن یا برایم قرار زندان بنویس. ‌اما بروجردی نه تبعیدش کرد و نه برایش زندان برید و به سرباز گفت: حالا برو مرخصی، وقتی برگشتی بیا تا بیشتر با هم صحبت کنیم تا ببینیم می‌شود این عصبانیتت را فرو نشاند. از آن روز به بعد سرباز عصبانی شد مرید محمد. وقتی که از مرخصی برگشت، به خط مقدم رفت و عاقبتش ختم به شهادت شد. ‌خبر برخورد فلان نماینده مجلس با سرباز ناجا را که شنیدم، یاد روایتی که در بالا خواندید افتادم. حضور امثال عنابستانی در مجلس و رده‌های مدیریتی کشور، خیانت است به آنهمه خونی که پای حفاظت از این نظام و انقلاب ریخته شد؛ از جمله خون بروجردی. و سوال این است که چه شد که از بروجردی به عنابستانی رسیدیم؟ ‌کاش می‌شد برگردیم به قبل‌تر ها؛ به روزگار بزرگانی چون بروجردی ها و کاظمی ها.. حکایت @hkaitb
هدایت شده از گسترده سامان
🔴کانال دکتر انوشه در ایتا 🔵جهت عضویت کلیک کنید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3983475319Ce02a832c0c https://eitaa.com/joinchat/3983475319Ce02a832c0c فرصت عضویت(به شدت محدود)❌
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
حاضرم قسم بخورم هیچ کجای دنیا زعفرون اونم چی؟ زیر قیمت😳 پیدا نمیکنی منم اولش باور نکردم فکر کردم سر کاریه جنساش بدرد نخور😒 تا اینکه رفتم تو کانالش با کلی رضایت مشتری رو به رو شدم تازهههه اینجا فرق بین زعفرون اصل و فیک و بهت میگن😍 همه اینا یه طرف ارسالش هم رایگانه 🤩 منتظر چی هستی بدو برو تا جشنوارشون از دست ندادی کلی جایزه میده اونم چی؟ زعفرون و پول نقد 😯 بجنب تا از قافله عقب نموندیی😱🏃‍♂🏃‍♂ https://eitaa.com/joinchat/331809143C015aca9640 از همچین بانوی هنرمندی نباید حمایت کرد؟❤️‍🔥
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋 🔆راه رفتن عقب جنازه ✨جنازه‌ای را به‌سوی قبرستان می‌بردند؛ حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام پشت آن جنازه حرکت می‌کردند، امّا خلیفه‌ی اوّل و دوّم جلوی جنازه راه می‌رفتند. ✨از حضرت سؤال کردند که آن دو نفر جلوی جنازه حرکت می‌کنند! فرمود: ✨✨«آن‌ها هم می‌دانند که عقب جنازه راه رفتن ثواب بیشتری دارد، امّا می‌خواهند بدین‌وسیله در نظر مردم ممتازتر از دیگران جلوه‌گر شوند.» 📚(نمونه معارف، ج 3، ص 40 -ثمرالاوراق، ص 33) حکایت @hkaitb
هدایت شده از سفارشات گسترده نور ✨
بچم دیگه گوشت به تنش نمونده بود😢 یعنی یه پام دکتر بود یه پام داروخونه در حال اشتها آوردن خریدن! 🤦‍♀ آخرم غذا دیدنی اوق میزد 😳😭 هر بار می‌بردم بهداشت کلی بهم غر میزدن که بچت نه قدش خوب رشد کرده نه وزن گرفته🥺 داشتم دق میکردم تااینکه مامانم این کانالو برام پیدا کرد😍 باورتون نمیشه الان بچم سفره میبینه حمله میکنه😐😂 نون پنیر که نگم یه بند دستشه😍😂 قدشم هزارماشالله مدام شلواراش بهش کوتاه میشن😍حتماعضوشیدمن‌که جواب‌گرفته👇 https://eitaa.com/joinchat/1466433706C2e2315c2cb بچه که خوش غذا بشه مادرم اعصابش آروم میشه بیا😘😘
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
🟡🔴تفاوت شهوت زن و مرد از زبان امام علی(ع) چهل تن از زنان عرب نزد مولا از شهوت مرد سوال کردند ، جواب گرفتند که از ۱۰ قسمت ۹ قسمت برای زن و ۱ قسم برای مرد می‌باشد. گفتند پس چگونه است که با این حساب دستور وارونه آمده .مردان میتوانند زنان متعددی اختیار کنند ولی زنان نمیتوانند. مولا علی (ع) رو به زنان کرد و به ایشان دستور داد. که هریک از زنان کاسه ای آب بیاورند و آوردند و دستور داد که همه آبها را در داخل یک ظرف بریزند و ریختند و سپس دستور داد..... ادامه داستان باز شود ادامه داستان بازشود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🌺داستان طیب حاج رضایی و امام حسین ع | فهمیده باش جوان 🎥استاد دانشمند حکایت @hkaitb
بخور و لاغر شو❌ . چطور میتونم بخورم و لاغر شم❗️ من میلاد هستم 30 سالمه و وزنم به 100 کیلو رسیده😓از ورزش و رژیم گرفتن خسته شدم🌱🏃‍♂راه های جدیدی رفتم(قرص)و آسیب هاشو دیدم و واقعا نامید شده بودم🤕 تا اینکه با مجموعه لیموشاپ اشنا شدم وباترفندهاوبرنامه های که بهم دادن تمام دغدغه های ورزش کردن ورژیم گرفتن ودور ریختم والان وزنم ۸۷کلیو شده بازم دارم بیشتر کم میکنم سریع وارد لینک و با تکنیک های رایگان که بهت میگن 10 کیلو کم کن👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3299017228Cb5e29c4752 عدد 1 رو بفرست و یک مشاوره رایگان دریافت کن😍 💠@m221297 ☎️09382467001
💢آرامش برگ یا سنگ؟ مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. استادی از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست . مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: ” عجیب آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟” استـاد برگی از شاخه افتاده روی زمین را داخل نهر آب انداخت و گفت : به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آن می سپارد و با آن می رود. سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت. استاد گفت: “این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد. حال تو بــه من بگو آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را …؟!” مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت: “اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست! لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم!” استاد لبخندی زد و گفت: “پس چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری زندگی ات می نالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تــاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده.” استاد این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد. چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی مرد جوان از استاد پرسید: “شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می کردید یا آرامش برگ را؟” استاد لبخندی زد و گفت : “من در تمام زندگی ام خودم را با اطمینان به خالق رودخانه هستی و به جریان زندگی سپرده ام و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمی شوم . مــن آرامـش بـرگ را مــی پسندم🌺 حکایت @hkaitb
🟡⚠️ علیه السلام ‌که حتما باید بخونید ‼️🟡‼️ دیشب من و دختر عمه خونه مادر بزرگم خوابیده بودیم. مادر بزرگم چون آلزایمر داره کار های بسیار خطرناکی انجام میده و اصلا هم حواسش نیست. دیشب به دور از چشم ما لوله بخاری داخل اتاق ما رو بیرون آورده بود و تا صبح گاز پیچیده بود داخل اتاق. ما صبح بلند شدیم و بدون اطلاع قبلی برق رو روشن کردیم که ... خواندن ادامه داستان (کلیک کنید) https://eitaa.com/joinchat/1662583037C4e4e9199fa 😳😳😳 واقعا که عجیب بود 👆👆👆
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
همش 18سال سنم بود که مجبور شدم از دست نامادریم فرار کنم و ازدواج کنم. عروس یه شبه ای شدم که شوهرم به طرز عجیبی صبح عروسی مُرد... چند ماهی گذشته بود متوجه شدم ... برای اینکه کسی از ازدواج من خبر نداشت مجبور شدم زن صاحب کارم بشم اونم زن به شرط اینکه بچه مو‌ قبول کنه و براش پدری کنه... یه روز وقتی داشتم خونه رو جمع و جور میکردم در خونه رو زدن و با بیحالی در و باز کردم اما با دیدن کسی که روبه روم بود از حال رفتم...😱👇🔥 https://eitaa.com/joinchat/763953649C682a8d5c9c سرگذشت عجیب زندگیم☝️😢
🍁امام حسین علیه‌السلام در کودکی بر پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم وارد شد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «او را نگه‌دار!»، پس او را می‌بوسید و گریه می‌کرد. 🍂امام حسین علیه‌السلام عرض می‌کرد: «چرا گریه می‌کنید؟» پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «ای پسرم! جایگاه شمشیرها را می‌بوسم و گریه می‌کنم.» 📚بحارالانوار، ج 44، ص 261 🍁🍁امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «کسی که عمرش طولانی شود، به داغ عزیزان و دوستان، داغدار شود.» 📚غررالحکم، ج 1، ص 602 حکایت @hkaitb
به جون خودم قسم از وقتی رفتم تو این کاناله فقططط دارم زمینو گاز میگیرم از خنده 😂‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇🏿      بگم که نمیگم چی میزاریم توش😂🗿📡 https://eitaa.com/joinchat/3424977001C10c611a6f9 ××(  😹⛔️  )×× https://eitaa.com/joinchat/3424977001C10c611a6f9 بیا اختاپوس بخند و بخیه بخور ازخنده🤣👆🏿                پاتوق بی ادبا‌😜‌‌‌‌‌‌‌‌‌❌