eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️🎥خیلی به مرگ فکر کنید ... 🎙 ما دلمان می خواهد فکر کنیم همیشه زنده میمانیم. ولی فکر به مرگ به ما یاد آوری میکند که چه چیزهایی واقعا در زندگی مهم اند. استیو جایز در جشن فارق التحصیلی خود گفت:" همین که فکر می کنم به زودی میمیرم مهمترین ابزاری است که به من کمک می کند تا بهترین گزینه ها را انتخاب کنم". مراسم خاکسپاری و خود را تجسم کنید همه کسانی که شما را دوست دارند و برای ادای احترام جمع شدند آنها قرار است درباره رفتار هایی که شما را متمایز کرده و از هر چیزی که برای آن دلشان تنگ شده سخن بگویند، دوست دارید آنها چه بگویند؟ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 روزی لقمان به پسرش گفت: امروز 3پند به تو می‌دهم تا کامروا شوی: اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخور! دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخواب! و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه‌های جهان زندگی کن! پسر لقمان گفت ای پدر ما خانواده‌ای بسیار فقیر هستیم؛ من چطور ‌می‌توانم این کارها را انجام دهم؟ لقمان جواب داد: اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری، هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می‌دهد. اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی، در هر جا که خوابیده‌ای احساس می‌کنی بهترین خوابگاه جهان است. و اگر با مردم دوستی کنی در قلب آنها جای میگیری و آنگاه بهترین خانه‌های جهان مال توست. ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
🌿وقتی آیت الله طالقانی دیوارهای قبر جدش را خراب کرد! 💠سه سال پیش، با دو رفیق شفیق، به گليرد، زادگاه آیت الله طالقانی رفتیم. یکی از ما سه نفر، کتابی دربارۀ آیت الله طالقانی نوشته بود و برای تحقیق بیشتر دربارۀ ایشان، قصد داشت با مردم روستا و اهالی طالقان گفت‌وگو کند. محبوبیت آیت الله طالقانی در این منطقه، شگفت‌انگیز است. بیشتر مردم هم از آرای سیاسی آیت الله طالقانی خبر نداشتند. بیشتر مجذوب رفتار و اخلاق آن بزرگ‌مرد بودند. از میان گفت‌وگوها و دیده‌ها و شنیده‌های مردم طالقان، چند خاطره برای من بسیار جالب بود؛ از جمله: 1: از چندین نفر شنیدیم که وقتی آیت الله طالقانی به ما می‌رسید، فقط دربارۀ کار و بار ما گفت‌وگو می‌شد. مثلا با چوپان دربارۀ گاو و گوسفند و دامداری حرف می‌زد و با کشاورز دربارۀ کشاورزی و با معلم دربارۀ درس و کتاب و دانش‌آموزان. کسی به یاد نداشت که آیت الله طالقانی، مردم را برای شنیدن سخنانش گرد خود جمع کرده باشد و چیزهایی بگوید که ربطی به زندگی روزمرۀ مردم نداشته باشد. 2: یکی از اهالی روستا می‌گفت: از پدرم شنیدم که روزی یکی از روحانیان مشهور منطقه به آیت الله طالقانی گفته بود که شما چرا مردم را برای خواندن نماز در مسجد تشویق نمی‌کنید. آیت الله طالقانی به آن روحانی مشهور گفته بود: من صبح‌ها در این هوای سرد زمستان، فانوس‌به‌دست تا سرِ چشمه می‌روم و وضو می‌گیرم. بعد هم آهسته و قدم‌زنان به سوی مسجد می‌روم که نمازم را بخوانم. اگر این کار من، کسی را به نماز و مسجد دعوت نکند، از سخنرانی و تبلیغ و داد و فریاد هم کاری برنمی‌آید. (زمستان‌های طالقان، بسیار سرد و طولانی است. ما در نیمۀ بهار به طالقان رفتیم و در همان ایام، آب چشمه‌ای که آیت الله طالقانی از آن وضو می‌گرفت، فوق العاده سرد بود) 3: پیران روستا می‌گفتند: روزی آیت الله طالقانی را دیدیم که با عده‌ای از مردم به سمت کوه مقابل روستا می‌روند. بالای کوه، مزار يكی از اجداد ايشان بود. آیت الله طالقانی وقتی به مزار رسيد، با کلنگی که با خود آورده بود، شروع كرد به خراب کردن دیوارک‌هایی که مردم با خشت، دور قبر ایشان ساخته بودند. ظهر هم در مسجد محل سخنرانی کرد و گفت: دیدم کار مردم شده است نذر و نیاز به مزار سیدآقا. او هم انسانی بود مانند شما. گیرم علم و تقوای بیشتری داشت. ولی اینها باعث نمی‌شود که شما برای هر مشکلی بروید آنجا و نخ و پارچه گره بزنید! ‌‌‌‌ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✍خاطره ای شیرین از حاج آقا حسینی قمی 💠چند سال قبل ، آقای حسینی قمی در مهدیه شهر رشت سخنرانی داشتند و بعد از اینکه برگشتند گفتند که بعد از سخنرانیشان فردی به ایشان مراجعه کرده و گفته است که میخواهد مقداری پول به صورت قرض الحسنه برای چند ماه در اختیار ایشان قرار بدهند. بنا شد آن فرد با ماتماس بگیرند ، ایشان تماس گرفتند و گفتند مبلغ بیست میلیون تومان را برای مدت نه ماه میخواهند قرض بدهند تا با آن کار برخی نیازمندان حل شود و چکی هم به این مبلغ برای نه ماه بعد دریافت کردند و پول را هم واریز کردند( البته برای ما سوال شد که چرا نه ماهه و مثلا چرا یکساله این پول را ندادند ؟) در طی این مدت ، کار چندین نفر از نیازمندان با پول ایشان راه افتاد و سر موعد هم چک تضمینی پاس شد. مدتی بعد ایشان با ما تماس گرفتند و گفتند شما چیزی از من در مورد این پول و اینکه چرا آن را نه ماهه قرض دادم نپرسیدید ؟ گفتیم که لزومی ندیدیم و با خودمان گفتیم که شاید شرایط شما اقتضای زمان و مبلغ بیشتر ندارد! ایشان گفتند که من یک آدم معمولی هستم و آدم ثروتمندی نیستم ، یک روز که پای صحبت آقای حسینی قمی در مهدیه رشت نشسته بودم ایشان روایتی را خواندند و بر اساس آن گفتند که اگر شما در زندگی خودتان مشکلی دارید ، تصمیم بگیرید که مشکلی را از دیگران حل کنید تا خداوند نیز مشکل شما را حل کند. من و همسرم چند سال بود ازدواج کرده بودیم و صاحب فرزندی نشده بودیم ، چند روزی هم بود که خانه خودمان را فروخته بودیم و دنبال خرید یک خانه مناسب تر بودیم ، با شنیدن این روایت به ذهنمان رسید که با خدا عهدی بکنیم به این مضمون که ما با این پولی که در دستمان هست گرهی از کار افراد نیازمند باز کنیم و خداوند هم به لطف خودش گره از کار ما که چند سال است فرزند دار نمیشویم باز کند. لذا قسمتی از پول خانه را برای قرض به نیازمندان در اختیار گذاشتیم و موعد آن را هم نه ماهه قرار دادیم که انشاالله در این نه ماه به خواسته خودمان هم برسیم و خدا حاجت ما را روا کند و ما صاحب فرزند بشویم. الان که با شما صحبت میکنم ، دختر خانم ما " فاطمه زهرا " چند روزیست که به دنیا آمده و از طرفی هم همان روزهایی که پول را قرض دادیم ، خانه مناسبی را پیدا کردیم و فروشنده هم قبول کرد که بیست میلیون تومان را از ما چک نه ماهه قبول کند و ما چکی که از شما گرفته بودیم به فروشنده دادیم . الان که با شما صحبت میکنم به برکت گره گشایی از کار مردم ، هم دختر زیبا و نازنینی داریم و هم خانه ای که آن را میپسندیم! ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
📒❗️سفره حاکم اسلام❗️ ✅ "احنف بن قیس" نقل می کند: روزی به دربار معاویه رفتم و دیدم آنقدر طعام مختلف آوردند که نام برخی را نمی دانستم. پرسیدم: ((این چه طعامی است؟)) معاویه جواب داد: ((مرغابی است ، که شکم آنرا با مغز گوسفند آمیخته و با روغن پسته سرخ کرده و نِیشکر در آن ریخته‏اند.)) بی اختیار گریه ‏ام گرفت. معاویه با شگفتی پرسید: ((علّت گریه ‏ات چیست؟)) گفتم: به یاد ابن ابیطالب افتادم. روزی در خانه او میهمان بودم. آنگاه سفره‏ای مُهر و مُوم شده آوردند. از علی پرسیدم: ((در این سفره چیست؟)) پاسخ داد: ((نان جو)) گفتم: ((شما اهل سخاوت می‏ باشید، پس چرا غذای خود را پنهان می ‏کنید؟)) علی فرمود: ((این کار از روی خساست نیست، بلکه می‏ ترسم حسن و حسین‏، نان ها را با روغن زیتون یا روغن حیوانی، نرم و خوش طعم کنند.)) گفتم: ((مگر این کار است؟)) علی فرمود: ((نه، بلکه بر حاکم امت اسلام لازم است در طعام خوردن، مانند فقیرترین مردم باشد که مردم، باعث کفر آنها نگردد تا هر وقت فقر به آنها فشار آورد بگویند: بر ما چه باک، سفره امیرالمؤمنین نیز مانند ماست.)) معاویه گفت: ((ای احنف! مردی را یاد کردی که فضیلت او را نمی توان انکار کرد.)) 📚الفصول العلیه ، صفحه 51 ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ‎‌
4_6003772377480038233.mp3
1.57M
🎙 معرفی امام جواد علیه السلام توسط امام رضا علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺دیدم که به عرش شور و شوقی بر پاست 🌸برپا گر این بزم شعف ذات خداست 🌺گفتم به خرد چه اتفاق افتاده 🌸گفتا که عروسی علی و زهرا است سالروز ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س)مبارک باد 🎊🎂
🌿ﺭﻭﺯﻱ ﻣﺮﺩﻱ ﻓﻘﻴﺮ، ﺑﺎ ﻇﺮﻓﻲ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻧﮕﻮﺭ، ﻧﺰﺩ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻫﺪﯾﻪ ﺩﺍﺩ، ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻥ ﻇﺮﻑ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥِ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻫﺮ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﺗﺒﺴﻤﻲ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎﻝ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﻴﻜﺮﺩ، ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻨﺎﺑﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﺮﻳﻚ ﻧﻤﺎﻳﺪ ﻭ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻌﺎﺭﻓﻲ ﻧﻜﺮﺩ . ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﻴﺮ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﻓﺖ . 💠ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﻳﺎ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﺮﻳﻚ ﻣﻴﻜﺮﺩﻳﺪ، ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﺋﻲ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻳﺪ !! ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﻱ ﺯﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺩﻳﺪﻳﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻭﻗﺘﻲ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻡ؟ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺗﻠﺦ ﺑﻮﺩ، ﻛﻪ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺗﻠﺨﻲ واکنشی ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﻲ ﻣﺒﺪﻝ ﺷﻮﺩ . ‌‌‌‌ ‌ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
❗️ ... ◾️ محیط خانه گرم و صمیمی بود. گذری کوتاه بر زندگی زاهدانه و دستورات اخلاقی آیت‌الله بهجت قدس‌سره رفتار آیت‌الله بهجت با اهل منزل به‌قدری صمیمی و مهربانانه بود که بسیاری از کمبودهای مادی در سایۀ این رفتارها در نظر نمی‌آمد. محیط خانه گرم و صمیمی بود. همیشه با احترام با افراد خانواده برخورد می‌کرد. حجت‌الاسلام‌والمسلمین علی بهجت می‌گوید: «مرحوم آقا امرونهی‌کردن و تحکّمشان فقط در حلال و حرام بود. از آن زمان که من بالغ شدم و به سن پانزده‌سالگی رسیدم، یک‌‌بار هم ایشان دستور ندادند نانی بخر یا چیزی تهیه کن. گاهی با عبارات لطیفی به ما می‌فهماندند که می‌خواهند کاری بکنیم؛ مثلاً می‌فرمودند: مادرت مایل است فلان چیز در خانه باشد». 📚 برگرفته از کتاب (مجموعه خاطرات حجت‌الاسلام‌والمسلمین ) 👈 کمی تا بهجت🌷 ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠پیرمرد قفل ساز و امام زمان عج مردی سال‌ها در آرزوی دیدن امام زمان عج بود و از اینکه توفیق پیدا نمی‌کرد امام را ببیند رنج می‌برد مدت‌ها ریاضت کشید، شب‌ها بیدار می‌ماند و دعا و راز و نیاز می‌کرد معروف است هر کس بدون وقفه چهل شبِ چهارشنبه بہ مسجد سهله (کوفه) برود و نماز مغرب و عشاء خود را آنجا بخواند سعادت تشرف بہ محضر امام زمان عج را خواهد یافت. این مرد عابد مدت‌ها این کار را هم کرد ولی باز هم اثری ندید ولی بخاطر این عبادت‌ها و شب زنده‌داری‌ها و... صفا و نورانیت خاصی پیدا کرده بود تا اینکه روزی بہ او الهام شد: الان حضرت بقیة الله عج در بازار آهنگران در مغازه پیرمردی قفل ساز نشسته است اگر می‌خواهی او را ببینی بہ آنجا برو! او حرکت کرد و وقتی بہ آن مغازه رسید، دید حضرت مهدی عج آنجا نشسته و با آن پیرمرد گرم گفتگو هستند اینک ادامه داستان از زبان آن دانشمند: بہ امام عج سلام دادم، حضرت جواب سلامم را داد و بہ من اشاره کرد که اکنون ساکت باش و تماشا کن! در این حال دیدم پیرزنی که ناتوان بود، عصا بہ دست و با قد خمیده وارد مغازه شد و قفلی را نشان داد و گفت: آیا ممکن است برای رضای خدا این قفل را سه ریال از من بخرید؟ من بہ این سه ریال پول احتیاج دارم پیرمرد قفل ساز، قفل را نگاه کرد و دید قفل، بی‌عیب و سالم است گفت: مادر چرا مال مسلمانی را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کنم؟ این قفل تو اکنون هشت ریال ارزش دارد من اگر بخواهم سود کنم به هفت ریال می‌خرم زیرا در این معامله بیش از یک ریال سود بردن بی انصافی است اگر می‌خواهی بفروشی من هفت ریال می‌خرم و باز تکرار می‌کنم که قیمت واقعی آن هشت ریال است، من چون کاسب هستم و باید نفع ببرم یک ریال ارزان تر خریداری می‌کنم پیرزن ابتدا باور نکرد و گفت: هیچکس این قفل را سه ریال از من نخرید تو اکنون می‌خواهی هفت ریال از من بخری؟! بہ هرحال پیرمرد قفل ساز هفت ریال بہ آن زن داد و قفل را خرید وقتی پیرزن رفت امام زمان عج خطاب بہ من فرمودند: مشاهده کردی؟! این گونه باشید تا من بہ سراغ شما بیایم، ریاضت و سیر و سلوک لازم نیست مسلمانی را در عمل نشان دهید تا من شما را یاری کنم از بین همه افراد این شهر من این پیرمرد را انتخاب کردم چون او دین دارد و خدا را می‌شناسد از اول بازار این پیرزن برای فروش قفلش تقاضای سه ریال کرد اما چون او را محتاج و نیازمند دیدند همه سعی کردند از او ارزان بخرند و هیچکس حاضر نشد حتی سه ریال از او بخرد درحالیکه این پیرمرد بہ هفت ریال خرید بخاطر همین انسانیت و انصاف این پیرمرد هر هفته بہ سراغش می‌آیم و با هم گفتگو می‌کنیم. ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
CQACAgQAAxkDAAE1xbZg65MSRPAc043Irn2zvYpN7hzsrQACPgsAAjOpWFOIcYicAgy17yAE.mp3
7M
🔊 ؛ 📝 شبِ عشق 👤 حاج میثم 💞 ویژه سالروز ازدواج امام علی و حضرت زهرا
اسب سواری... مرد چلاقی را سرراه خود دید که از او کمک می خواست مردِ سوار دلش به حال او سوخت از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند مرد چلاق وقتی بر اسب سوار شد دهنه ی اسب را کشید و گفت: اسب را بردم و با اسب گریخت. اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد تو تنها اسب را نبردی *جوانمردی* را هم بردی. اسب مال تو ؛ اما گوش کن ببین چه می گویم مرد چلاق اسب را نگه داشت مردِ سوار گفت: هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی؛ زیرا می ترسم دیگر هیچ سواری به پیاده ای رحم نکند ┄┅┅❅💠❅┅┅┄ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
!!! یکی نامرد نصرانی،زنی را نزد عیسی برد، و در محضر شهادت داد که این زن پاکدامن نیست! زن از شرم گنه چون آهوی زخمی، هراسان بود و مروارید اشکش از خجالت روی مژگان بود، مسیحا از تأثّر،همچو گردابی به خود پیچید، و توآم با سکوتی سوی یاران دید، ز چشم همرهانش ناگهان برق غضب جوشید، یکی آهسته،امّا با ادب پرسید: که ای روح مقدّس از چه خاموشی؟ چرا از جرم این پتیاره،این سان دیده میپوشی؟ سزای این چنین جرمی مگر بر تو مبرهن نیست؟ ولی فرزند مریم، همچنان با شاخۀ خشکی که بر کف داشت، نقشی بر زمین میزد،و با پای تفکر گام در راه یقین میزد، که ناگه،اعتراض دیگری، زان جمع، بالا شد. که ای عیسی!چه میخواهی؟ گناه او نمایان است، سزایش سنگباران است، چراغ عفت مریم،درون سینۀ این دیو، روشن نیست، و این بدکاره را راهی، به جز در زیر سنگ شرع، مردن نیست. مسیحا از پی اندیشه ایی کوته، سکوت تلخ را بشکست، و چون روشن چراغی، در میان دوستان بنشست، وگفت: آری،سزایش سنگباران است، ولیکن سنگ اوّل را، به سوی این زن آلوده در عصیان کسی باید بیندازد، که خود، عاری ز عصیان است و دامانش،رها از چنگ شیطان است! و میپرسم:که مردی با چنین اوصاف، اندر جمع یاران است؟ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
🦋 زنی صالحه در زمان حضرت عیسی علیه السلام 🌿🦋در زمان عیسی بن مریم علیه السلام ، زنی بود صالحه عابده. چون وقت نماز می شد، هر کاری که داشت می گذاشت و به نماز و طاعت مشغول می شد روزی نان می پخت، مؤذن بانگ کرد، نان پختن را رها کرد و به نماز مشغول گشت. چون در نماز ایستاد، شیطان در وی وسوسه کرد: تا تو از نماز فارغ شوی همه نان ها خواهد سوخت. زن به دل جواب داد: اگر همه نان بسوزد بهتر که روز قیامت تنم به آتش دوزخ بسوزد. دیگر بار شیطان وسوسه کرد که: پسرت در تنور افتاد و سوخت. زن در دل جواب داد: اگر خدای تعالی قضا کرده است که من نماز کنم و پسرِ مرا به آتش بسوزاند، من به قضای خدای تعالی راضی گشتم و از نماز دست برندارم، که اللّه تعالی فرزندم را نگاه دارد از آتش. شوهرِ زن از درِ خانه درآمد، زن را دید در نماز، نان را در تنور به جای خویش دید نسوخته و فرزند را دید در آتش بازی می کند و یک تار موی از او کم نشده و آتش به قدرت خدای عزّوجلّ بر وی بوستان گشته. چون زن از نماز فارغ گشت، شوهر دست او را گرفت و نزدیک تنور آورد و در تنور نگریست. فرزند را دید سلامت و نان به سلامت، هیچ بریان نشده، تعجّب کرد و شکر باری تعالی کرد و زن سجده شکر به جا آورد خدای عزّوجل را. شوهر فرزند را برداشت و به نزدیک عیسی علیه السلام برد و حال قصه با وی بگفت: عیسی علیه السلام گفت: برو از این زن بپرس تا چه معاملت کرده است و چه سرّ دارد از خدای؟ چنانچه این کرامت برای مردان بود، او را وحی می آمد و جبرئیل برای وی وحی می آورد. شوهر پیش زن آمد و از معالمت وی پرسید. زن جواب داد: کار آخرت پیش گرفتم و کار دنیا را بازپس داشتم. و دیگر تا من عاقلم هرگز بی طهارت ننشستم، الا در حال زنان. و دیگر اگر هزار کار در دست داشتم، چون بانگ نماز بشنیدم همه کارها به جای رها کردم و به نماز مشغول گشتم. و دیگر هر که با ما جفا کرد و دشنام داد، کین و عداوت وی در دل نداشتم و او را جواب ندادم و کار خویش با خدای خویش افکندم و به قضای خدای تعالی راضی شدم و فرمان خدای را تعظیم داشتم و بر خلق وی رحمت کردم وسائل را هرگز باز نگردانیدم، اگر اندک و اگر بسیار بودی بدادمی. و دیگر نماز شب و نماز چاشت رها نکردمی، عیسی علیه السلام گفت: اگر این زن، مرد بودی پیامبر گشتی. ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
🕊همای رحمت 🌿آیت الله مرعشی نجفی میفرمودند: شبی توسلی پیدا کردم تا یکی از اولیای خدا را در خواب ببینم. آن شب در عالم خواب دیدم که در زاویه مسجد کوفه نشسته ام و وجود مبارک مولا امیرالمومنین(ع)با جمعی حضور دارند. حضرت فرمودند: شاعران اهل بیت را بیاورید.دیدم چند تن از شاعران عرب را آوردند.فرمودند: شاعران ایرانی را نیز بیاورید.آن گاه محتشم و چند تن از شاعران ایرانی آمدند.فرمودند:شهریار ما کجاست؟! شهریار آمد.حضرت خطاب به شهریار فرمودند:شعرت را بخوان ! شهریار این شعر را خواند: علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را ... الی آخر آیت الله مرعشی فرمودند: وقتی شعر شهریار تمام شد از خواب بیدار شدم چون من شهریار را ندیده بودم,فردای آن روز پرسیدم که شهریار شاعر کیست؟ گفتند: شاعری است که در تبریز زندگی می کند. گفتم از جانب من او را دعوت کنید که به قم نزد من بیاید. چند روز بعد شهریار آمد. دیدم همان کسی است که من او را در خواب در حضور حضرت امیر (ع)دیده ام. از او پرسیدم : این شعر«علی ای همای رحمت»را کی ساخته ای؟ شهریار با حالت تعجب از من سوال کرد که شما از کجا خبر دارید که من این شعر را ساخته ام؟ چون من نه این شعر را به کسی داده ام و نه درباره آن با کسی صحبت کرده ام . مرحوم آیت الله مرعشی به شهریار می فرمایند: چند شب قبل من خواب دیدم که در مسجد کوفه هستم و حضرت امیرالمومنین(ع) تشریف دارند. حضرت شاعران اهل بیت را احضار فرمودند: ابتدا شاعران عرب آمدند. سپس فرمودند: شاعران فارسی زبان را بگویید بیایند . آنها نیز آمدند. بعد فرمودند شهریار ما کجاست؟ شهریار را بیاورید! و شما هم آمدید. آن گاه حضرت فرمودند: شهریار شعرت را بخوان! و شما شعری که مطلع آن را به یاد دارم خواندید. شهریار فوق العاده منقلب می شود و می گوید: من فلان شب این شعر را ساخته ام و همان طور که قبلا عرض کردم. تاکنون کسی را در جریان سرودن این شعر قرار نداده ام . آیت الله مرعشی فرمودند: وقتی شهریار تاریخ و ساعت سرودن شعر را گفت,معلوم شد مقارن ساعتی که شهریار آخرین مصرع شعر خود را تمام کرده،من آن خواب را دیده ام . ایشان چندین بار به دنبال نقل این خواب فرمودند: یقینا در سرودن این غزل،به شهریار الهام شده که توانسته است چنین غزلی به این مضامین عالی بسراید. البته خودش هم از فرزندان فاطمه زهرا (س)است و خوشا به حال شهریار که مورد توجه و عنایت جدش قرار گرفته است. ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
CQACAgQAAxkDAAE1xbhg65MWfwWSCp9Vz2k_pIf7XhiEKAACRQsAAjOpWFP_JLQ2wGY5FSAE.mp3
5.5M
🔊 ؛ زیبا 📝 شد سرودِ رو لبامون 👤 حاج محمود ؛ حاج سیدمهدی 💞 ویژه سالروز ازدواج امام علی و حضرت زهرا
✍خاطره ای از استاد قرائتی 🕌یك سال براى زیارت به مشهد مقدّس رفتم. در حرم با حضرت رضاعلیه السلام قرار گذاشتم كه من یك سال مجّانى براى جوانها واقشار مختلف كلاس برگزار مى كنم و در عوض امام رضاعلیه السلام نیز از خدا بخواهد من در كارم اخلاص داشته باشم. مشغول تدریس شدم، سال داشت سپرى مى شد كه روزى همراه با جمعیّت حاضر در جلسه از مسجد بیرون مى آمدم، طلبه اى كه جلو من راه مى رفت نگاهى به عقب كرد، با آنكه مرا دید ولى به راه خود ادامه داد! من پیش خود گفتم: یا به پشت سر نگاه نكن یا اگر مرا دیدى تعارف كن كه بفرمایید جلو! ناگهان به یاد قرار با امام رضاعلیه السلام افتادم، فهمیدم اخلاص ندارم، خیلى ناراحت شدم. با خود گفتم كه قرآن در مورد اولیاى خدا مى فرماید: «لا نرید منكم جزاءً و لا شكوراً»(انسان 9) آنان نه مزد مى خواهند و نه انتظار تشكر دارند. من كار مجّانى انجام دادم، ولى توقّع داشتم مردم از من احترام كنند! خدمت آیة اللَّه میرزا جواد آقا تهرانى رسیدم و ماجراى خود را تعریف كرده و از ایشان چاره جوئى خواستم. یك وقت دیدم این پیرمرد بزرگوار شروع كرد به گریه كردن، نگران شدم كه باعث اذیّت ایشان نیز شدم، لذا عذرخواهى كرده و علّت را پرسیدم. ایشان فرمود: برو حرم، خدمت امام رضاعلیه السلام و از حضرت تشكّر كن كه الآن فهمیدى مشرك هستى واخلاص ندارى، من از خود مى ترسم كه در آخر عمر با ریش سفید در سنّ نود سالگى مشرك باشم و خود متوجّه نباشم. ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
⚠️ما شیعیان یک بار سرمان کلاه رفت... روز عاشورایی، مرحوم شیخ مرتضی انصاری (رحمت الله علیه) جلوی در ورودی صحن مطهر امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) ایستاده بود و از دسته جات سینه زنی استقبال می کرد و در کنار او، أفندی که از طرف حکومت عثمانی حاکم عراق بود، ایستاده بود. أفندی از شیخ انصاری پرسید ای شیخ، هم ما قبول داریم که حسین بن علی (علیه السلام) مظلوم شهید شده و یزید انسان پست و خونخواری بود و ما هم در عزای آن بزرگوار غمگین هستیم، اما پرسش من این است که این مراسم یعنی چه؟ سینه زنی، زنجیرزنی، دسته راه انداختن، گِل به سر مالیدن و ...، اینها چه هدفی را دنبال می کنند؟! مرحوم شیخ انصاری فرمودند سِرّ مطلب این است که ما شیعیان یک بار سرمان کلاه رفت و با این مراسم تلاش می کنیم دوباره چنین نشود. 👳‍♂أفندی پرسید یعنی چه؟ 🌿شیخ انصاری فرمود در جریان غدیر، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در برابر صد هزار نفر، علی (علیه السلام) را با صراحت به وصایت خود برگزید و شما انکار کردید و گفتید غدیر نبوده یا اگر بوده چیز مهمی نبوده است، فقط سفارش به دوستی با علی (علیه السلام) بوده است. اشکال از ما بود که ما عید غدیر خم را با سر و صدا و شعار، بزرگ نداشتیم و این چنین شد. ترسیدیم که اگر عاشورا را هم بزرگ نشماریم و با شعار و تظاهر برگزار نکنیم، شما انکار کنید و بگویید اصلا حسین (علیه السلام) شهید نشد یا حسین (علیه السلام) را راهزنان میان راه کشتند و یزید (لعنت الله علیه) انسان با تقوایی است‼️ 📚منبع: صد نکته از هزاران، آیت الله حاج شیخ علی رضائی تهرانی ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
💠امام صادق (ع) فرمود: مردی به حضور عیسی (ع) آمد و اقرار کرد که من زنا کرده ام و مرا پاک کن. پس از آنکه زنا کردن او ثابت شد، و بنا بر این گردید که او را سنگسار کنند (گویا زنای محصنه بوده است) اعلام شد که جمعیت جمع شوند. همه جمع شدند و حضرت یحیی (ع) نیز در میان جمعیت بود، مرد زنا کار را در گودالی گذاردند تا او را سنگسار نمایند، او فریاد زد، هر کسی که بر گردنش، حد هست از اینجا برود، همه رفتند، تنها عیسی و یحیی باقی ماندند. در این هنگام یحیی (ع) (فرصت را غنیمت شمرد و به خاطر اینکه موعظه آن مرد در آن حال اثر بخش بود) نزد او رفت و فرمود: یا مذنب عظنی: «ای گنهکار مرا موعظه کن». او گفت: لا تخلین بین نفسک و هواها فتردی: «بین نفش خود و هوسهایش را آزاد نگذار تا خود را تباه سازی». یحیی فرمود: «باز مرا موعظه کن». او گفت: لا تعیرن خاطئاً بخطیئته: «گنهکار را بخاطر گناهش سرزنش مکن» (طعن و سرزنش غیابی یا حضوری مکن مگر در موارد امر به معروف و نهی از منکر). یحیی فرمود: باز مرا موعظه کن. او گفت: لاتغضب: «خشمگین مشو». یحیی فرمود: همین سه موعظه مرا کافی است (قال حسبی). ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
💠آیت الله حاج شیخ حسنعلى اصفهانى(ره) چهار روز قبل از ارتحال به فرزندش فرمود: من صبح یکشنبه خواهم مرد…اکنون ترا به این چیزها سفارش مى کنم : اول : آنکه نمازهاى یومیه خویش را در اول وقت آنها به جا آورى . 🌿دوم : آنکه در انجام حوایج مردم ، هر قدر که مى توانى بکوشى و هرگز نیاندیش که فلان کار بزرگ از من ساخته نیست ، زیرا اگر بنده خدا در راه خدا، گامى بر دارد خداوند نیز او را یارى خواهد فرمود… . در این جا عرضه داشتم : پدر جان ، گاه هست که سعى در رفع حاجت دیگران موجب رسوایى آدمى مى گردد. فرمود: چه بهتر که آبروى انسان در راه خدا بر زمین ریخته شود. 🌿سوم : آنکه سادات را بسیار گرامى و محترم شمارى و هر چه دارى در راه ایشان صرف و خرج کنى … 🌿چهارم : از تهجد و نماز شب غفلت مکن و تقوى و پرهیز پیشه خود ساز. 🌿پنجم : به آن مقدار تحصیل کن که از قید تقلید وا رهى. در این وقت از خاطرم گذشت که بنابراین لازم است که از مردمان کناره گیرم و در گوشه انزوا نشینم که مصاحبت و معاشرت ، آدمى را از ریاضت و عبادت و نماز و تحصیل علوم ظاهر و باطن باز مى دارد. .امّا ناگهان پدرم چشم خود بگشودند و فرمودند: تصّور بیهوده مکن ، تکلیف و ریاضت تو تنها خدمت به خلق خداست ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
🌎طی الارض ایت الله بهجت(ره) 🕌در زمانی که در نجف، مشغول تحصیل بودم، پدرم، آخوند ملّا ابراهیم، برای زیارت، به نجف آمد. چند روزی در نجف بود و پس از آن، با هم به کربلا رفتیم. یک شب در حرم امام حسین (ع) مشغول زیارت بودم که ناگهان یادم افتاد که عهد کرده‌ام چهل شبِ چهارشنبه، به مسجد سهله بروم و تا آن وقت، سی و دوشب رفته بودم. متأثر شدم که چرا صبح، متوجّه این مطلب نشده‌ام تا بتوانم به عهد خود، عمل کنم و اکنون باید مجدداً این برنامه را از ابتدا آغاز نمایم. در این فکر بودم که دیدم آیت الله بهجت در قسمت بالاسرِ ضریح امام حسین (ع) نشسته و مشغول زیارت و عبادت است. خدمت ایشان رفتم و سلام کردم. فرمود: آقای قرنی! چیه؟ تو فکری؟ می‌خواهی به مسجد سهله بروی؟ توجّه نکردم که ایشان از کجا فهمید که من در فکر مسجد سهله‌ام. عرض کردم: بله! و موضوع عهد خود را توضیح دادم. فرمود: برو، پدرت را بگذار در مدرسه و بیا! من اینجا منتظر شما هستم. پدرم در حرم بود. ایشان را به مدرسه بردم. شام را تدارک دیدم و به پدرم گفتم: شما شام را میل کنید و استراحت نمایید. گویا استادم با من کاری دارد، من مجدّداً به حرم امام حسین (ع) باز می‌گردم. سپس به حرم بازگشتم و خدمت آیت الله بهجت رسیدم. ایشان فرمود: می‌خواهی به مسجد سهله بروی؟ گفتم: آری، خیلی مایلم. فرمود: بلند شو همراه من بیا. و دست مرا در دست خود گرفت. همراه ایشان از حرم امام حسین (ع) بیرون آمدیم و از شهر، خارج شدیم. ناگاه، به صورت معجزه آسا خود را پشت دیوارهای شهر نجف دیدیم. فرمود: از پشت شهر، وارد آن می‌شویم. شهر نجف را دور زدیم و وارد مسجد سهله شدیم و نماز تحیّت و نماز امام زمان (ع) را در معیّت آن بزرگوار خواندم. پس از آن، آیت الله بهجت فرمود: می‌خواهی نجف بمانی یا به کربلا برگردی؟ عرض کردم: پدرم کربلاست و او را در مدرسه گذاشته‌ام، باید به کربلا برگردم. فرمود: مانعی ندارد. و مجدداً دست مرا گرفت. دستم در دست آن بزرگوار بود که خود را در بالاسرِ امام حسین (ع) دیدم. در پایان این ماجرا، آیت الله بهجت فرمود: راضی نیستم که تا زنده‌ام، این جریان را برای کسی بازگو نمایی.منابع: 1ـ ادهم‌نژاد، محمدتقی. گلشن ابرار، قم: نورالسجاد، 1386، جلد 6. ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼همراهی در سفر ✍امیرالمؤمنین، علي(عليه السلام) در زمان حكومت خود در خارج از شهر كوفه با مرد غير مسلماني رفيق شد. آن حضرت را نمي شناخت ، پرسيد: «قصد كجا داري؟» فرمود: «كوفه مي روم.» سر دوراهي كه رسيدند، مرد ذمّي از آن حضرت جدا شده و به راه خود رفت. چند قدمي نرفته بود كه برخلاف انتظار مشاهده كرد مسافر كوفه راه خود را ترك گفته و به راه او مي آيد. پرسيد: مگر قصد كوفه نداري ؟ فرمود: چرا! گفت : راه كوفه آن طرف است . فرمود: مي دانم ! سوال كرد: پس چرا از راه خود منحرف شده اي؟ علي(عليه السلام) فرمود: «براي اين كه مصاحبت و رفاقت به خوبي پايان پذيرد، لازم است در موقع جدا شدن از رفيق راه خود چند قدم او را بدرقه نمايد. اين دستوري است كه پيامبر گرامي ما(عليه السلام) به ما آموخته است.» مرد غيرمسلمان كه تحت تاثير اين تكريم و احترام صادقانه و غيرمنتظره ، قرار گرفته بود، با تعجب پرسيد: «آيا پيامبر شما به شما چنين دستوري داده است؟» فرمود: «بلي !» گفت : «آنان كه به پيروي پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) قيام كردند و قدم به جاي قدم او گذاردند، مجذوب همين تعاليم اخلاقي و افعال كريمه او شدند.» سپس از راهي كه ميخواست برود، منصرف شود و با علي(عليه السلام) راه كوفه را در پيش گرفت و درباره اسلام با آن حضرت گفت و گو كرد و سرانجام مسلمان شد. 📚سفينة البحار، واژه «خلق»، ص 416 ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
🌹داستان آموزنده🌹. مردی چهار پسر داشت؛ او هر کدام از آنها را در فصلهای مختلف به سراغ درخت گلابی‌ای فرستاد که در فاصله‌ای دور از خانه‌یشان روییده بود؛ پسر اول را در زمستان فرستاد؛ دومی را در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز. سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند. . پسر اول گفت: چه توصیفی از درختی خشک و مرده و زشت میتوان داشت؟!. پسر دوم گفت: اتفاقا درختی زنده و پر از امید شکفتن بود. پسر سوم گفت: درختی بود سرشار از شکوفه‌های زیبا و عطرآگین و باشکوهترین صحنه هایی بود که تا به امروز دیده‌ام. پسر چهارم گفت: درخت بالغی بود که بسیار میوه داشت و پر از حس زندگی بود. . پدر لبخندی زد و گفت: همه شما درست میگویید، اما زمانی می‌توانید توصیف زیبایی از زندگی درخت و انسان داشته باشید که تمام فصلها را در کنار هم ببینید. 🌹اگر در زمستانهای زندگی تسلیم شوید، امید شکوفایی بهار، زیبایی تابستان و باروری پاییز را از دست می‌دهید و کل زندگیتان تباه می‌شود. و در خوشبها و زیباییهای زندگی همیشه به خاطر داشته باشیم که حال دوران همیشه یکسان نیست... طوری زندگی کنیم که اگر زمستان آن رسید از آنچه بوده ایم لذت ببریم.🌹 ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
💠امام حسین علیه السلام و ساربان 🦋🌿امام صادق علیه السلام فرمود: زنی در کعبه طواف می کرد و مردی هم پشت سر آن زن می رفت. آن زن دست خود را بلند کرده بود که آن مرد دستش را به روی بازوی آن زن گذاشت؛ خداوند دست آن مرد را به بازوی آن زن چسبانید. مردم جمع شدند حتی قطع رفت و آمد شد. کسی را به نزد امیر مکه فرستادند و جریان را گفتند. او علما را حاضر نمود، و مردم هم جمع شده بودند که چه حکم و عملی نسبت به این خیانت و واقعه کنند، متحیر شدند! امیر مکه گفت: آیا از خانواده پیامبر صلی الله علیه و آله کسی هست؟ گفتند: بلی حسین بن علی علیه السلام اینجاست. شب امیر مکه حضرت را خواستند و حکم را از حضرتش پرسیدند. حضرت اول رو به کعبه نمود و دستهایش را بلند کرد و مدتی مکث فرمود: و بعد دعا کردند. سپس آمدند دست آن مرد به قدرت امامت از بازوی آن زن جدا نمودند. امیر مکه گفت: ای حسین علیه السلام آیا حدی نزنم؟ گفت: نه. صاحب کتاب گوید: این احسانی بود که حضرت نسبت به این ساربان کرد اما همین ساربان در عوض خوبی و احسان حضرت در تاریکی شب یازدهم به خاطر گرفتن بند شلوار امام دست حضرت را قطع کرد. ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
🌹 زیباترین عبارٺ دنیا سلام بود همیشہ مستحق احترام بود ازلطف بیڪران شما مےڪشم نفس آقا بدون تو ڪارم تمام بود ❤️ ❤️