📚#حکایت
ثروتمندی همه هستی خود را به زن و فرزندان می بخشد و چون از هستی تهی میشود کم کم از او رو برگردانیده تا از خانه نیز اخراجش می کنند.
وی با مشورت یک دوست دانا با اندک اندوخته ای که داشت جعبه خاتم اعلائی خریده در آن را قفل زده با خود حمل میکند بصورتی که لحظه ای آن را از خود جدا نمیکرد و چو میاندازد که اصل ثروتم که جواهرات گرانقیمتی است درون این جعبه میباشد.
خبر به گوش فرزندان رسیده کم کم خود را به او نزدیک می کنند روزی این پسر وی را به خانه اش برده پذیرائی میکند روز دیگر آن داماد تا بر سر نوبت که کدام یک حق نگهداری از پدر پیرشان را دارند به نزاع با هم بر می خیزند.
پدر به میانشان کلانتری نموده و ماهی خدمت خود را بعهده یکی و ماه دیگر به عهده دیگری میگذارد و هر کدام نیز تا رضایت پدر را بدست آورند برایش سنگ تمام می گذارند.
تا روزی پدر همه را جمع نموده و میگوید بر شما روشن است که من حق پدری را بر شما تمام کرده ام، این جعبه و هر چه در آن است نزد معتمد محل میگذارم تا بعد از مرگ به تساوی بین شما قسمت شود. مدتها می گذرد تا این که پدر فوت میکند.
و بعد از مراسم فرزندان به اتفاق نزد معتمد رفته و خواستار تقسیم جواهرات جعبه میشوند و چون درب آن را باز می کنند می بینند که درون آن یک آلت الاغ و تکه کاغذی است که در آن نوشته شده:
این آلت الاغ در ماتحت کسی که تا زنده است اموال خود را به زن و فرزند بدهد...🤦♂
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
🍃داستان بسیار زیبا وشنیدنی از امام رضا ، شاه خراسان (ع)، حتما بخونید خیلی زیباست🍃
🔰شیخ عباس قمی در فوائدالرضويه نقل ميكنند كه:
كاروانی از سرخس مشهد اومدند پابوس امام رضا(علیه السلام )، سرخس اون نقطه صفر مرزی است، یه مرد نابینایی تو اونها بود،اسمش حیدر قلی بود.
اومدند امام رو زیارت كردند، از مشهد خارج شدند، یه منزلیه مشهد اُطراق كردند، دارند برمیگردند سرخس، حالا به اندازه یه روز راه دور شده بودند
شب جوونها گفتند بریم یه ذره سر به سر این حیدر قلی بذاریم، خسته ایم، بخندیم صفا كنیم
كاغذهای تمیز و نو گرفتند جلوشون هی تكون میدادند، اینها صدا میداد، بعد به هم میگفتند، تو از این برگه ها گرفتی؟ یكی میگفت: بله حضرت مرحمت كردند
فلانی تو هم گرفتی؟ گفت:آره منم یه دونه گرفتم، حیدر قلی یه مرتبه گفت: چی گرفتید؟
گفتند مگه تو نداری؟ گفت: نه من اصلاً روحم خبر نداره! گفتند: امام رضا تو يکى ازصحن ها برگ سبز میداد دست مردم، گفت: چیه این برگ سبزها، گفتند: امان از آتش جهنم، ما این رو میذاریم تو كفن مون، قیامت دیگه نمیسوزیم، جهنم نمیریم چون از امام رضا گرفتیم،
تا این رو گفتند، دل كه بشكند عرش خدا میشود، این پیرمرد یه دفعه دلش شكست، با خودش گفت: امام رضا از تو توقع نداشتم، بین كور و بینا فرق بذاری، حتماً من فقیر بودم، كور بودم از قلم افتادم، به من اعتنا نشده
دیدن بلند شد راه افتاد طرف مشهد، گفت: به خودش قسم تا امان نامه نگیرم سرخس نمیآم، باید بگیرم، گفتند:آقا ما شوخی كردیم، ما هم نداریم، هرچه كردند، دیدند آروم نمیگیرد، خیال میكرد كه اونها الكی میگند كه این نره،
جلوش رو نتونستند بگیرند
شیخ عباس میگه: هنوز یه ساعت نشده بود دیدند حیدر قلی داره بر میگرده، یه برگه سبزم دستشه، نگاه كردند دیدند نوشته:
«اَمانٌ مِّنَ النار،من ابن رسول الله على بن موسى الرضا»
گفتند: این همه راه رو تو چه جوری یه ساعته رفتی، گفت: چند قدم رفتم، دیدم یه آقایی اومد، گفت: نمیخواد زحمت بكشی، من برات برگه امان نامه آوردم، بگیر برو....
السلام عليك يا علی بن موسى الرّضا المرتضى عليه السلام.
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@hkaitb
🍀 #سخن_نگاشت
| سفارش امام در ماه شعبان
🔸 مناجات شعبانیه را خواندید؟ بخوانید آقا! مناجات شعبانیه از مناجاتهایی است که اگر انسان دنبالش برود و فکر در او بکند، انسان را به یکجایی میرساند.
✍️ امامخمینی رحمةاللهعلیه؛ 16 اردیبهشت 1364.
📎 #ماه_شعبان
📚#حکایت_ملانصرالدین
ملانصرالدین ده راس خر داشت که آنها را بسیار عزیز میداشت روزی سوار بر یکی از آنها شد تا همه را برای چرا و خوردن علفهای تازه به دشت ببرد .وقتی که بر روی خر نشست شروع کرد به شمردن خرها
یک دو سه ....نه
نه خر را شمرد خری را که خودش روی آن نشسته بود به حساب نمی آورد دوباره شمرد .بازهم یک خر کم بود.از خر پیاده شد و روی سنگی بلند ایستاد و شمرد. خرها ده راس بودند.
باز هم سوار خر شد تا راه بیفتد . ولی پیش خود گفت:شاید اشتباه کرده باشم .دوباره شمرد.اینبار نه خر بودند .با تعجب گفت:عجیب است وقتی سوار می شوم نه خر هستند و وقتی پیاده می شوم ده خر؟!
بعدخنده ای زیرکانه کرد و از خر پیاده شد و گفت :اصلا پیاده میروم خرسواری به گم شدن یک خر نمیارزد.!!!😂
✓
📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ امروز هشتم اسفند ماه سالروز
شهادت شهید حاج حسین خرازی هست
🔹 صدای بهشتی مادرشونو بشنوین روحتون تازه بشه
🔴 اثرات عجیب صلوات
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
صلوات سبب رفع عذاب قبر است .
چنانکه زنی دختری داشت، آن دختر وفات نمود و مادرش در خواب دید که به عذاب الیم و عقاب عظیم گرفتار است و با اندوه بسیار از خواب بیدار شد و زاری آغاز نموده چند روز بر حال فرزند خود اشک می بارید و می نالید تا آنکه بار دیگر آن دختر را در خواب دید خوشحال و شادمان و در روضه فردوس خرامان اشک می ریخت و به او گفت ای دختر آن چه بود که من می دیدم و این چه صورت است که مشاهده می کنم؟
جواب داد: ای مادر! به جهت گناهان خود در عذاب بودم چنانچه دیدی و در این روزها عزیزی به کنار مقبره ما گذشت و چند نوبت صلوات فرستاد و ثواب آن ها را به اهل گورستان بخشید و حق تعالی به برکت آن صلوات عذاب را از اهل گورستان برداشت .
در دعوات راوندی از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت است که :
بسیار بر من صلوات بفرستید. زیرا که صلوات فرستادن بر من نور است در قبور و نور است در صراط و نور است در بهشت.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
@hkaitb
📚داستان کوتاه
روزي فقيري به در خانه مردي ثروتمند ميرود تا پولي را به عنوان صدقه از او بخواهد. هنوز در خانه را نزده بود که از پشت در شنيد که صاحب خانه با افراد خانواده خود بحث و درگيري دارد که چرا فلان چيز کم ارزش را دور ريختيد و مال من را اين طور هدر داديد؟! مرد فقير که اين را ميشنود قصد رفتن ميکند و با خود ميگويد وقتي صاحبخانه بر سر مال خود با اعضاي خانوادهاش اين طور دعوا ميکند، چگونه ممکن است که از مالش به فقيري ببخشد؟!
از قضا در همان زمان در خانه باز ميشود و مرد ثروتمند از خانه بيرون ميزند و فقير را جلوي خانه ميبيند. از او ميپرسد اينجا چه ميکند؟ مرد فقير هم ميگويد کمک ميخواسته اما ديگر نميخواهد و شرح ماجرا ميکند. مرد غني با شنيدن حرفهاي او، لبخندي ميزند، دست در جيب ميکند مقداري پول به او ميبخشد، و مي گويد: حساب به دينار، بخشش به خروار
از آن زمان اين ضرب المثل را در مورد افرادي به کار مي برند که حواسشان به حساب و کتابشان هست، اما در زمان مناسب هم بي حساب و کتاب مال خود را ميبخشند.
@Bohlol_Molanosradin
📚#حکایت
"خصوصیات ذاتی"
روزی در دُر گرانبهای پادشاه لکه سیاهی مشاهده شد هر کاری درباریان کردند نتوانستد رفع لکه کنند هر جایی وزیر مراجعه کرد کسی علت را نتوانست پیدا کند تا مرد فقیری گفت من میدانم چرا دُر سیاه شده، پس مرد فقیر را پیش پادشاه بردند او به پادشاه گفت در دُر گرانبهای شما کرمی هست که دارد از آن میخورد پادشاه به او خندید و گفت ای مردک مگر میشود در دُر کرم زندگی کند ولی مرد فقیر گفت ای پادشاه من یقین دارم کرمی در آن وجود دارد پادشاه گفت اگر نبود گردنت را میزنم و مرد بیچاره پذیرفت وقتی دُر را شکافتند دیدند کرمی زیر قسمت سیاهی رنگ وجود دارد پادشاه از دانایی مرد فقیر خوشش آمد و دستور داد اورا در گوشه ای از آشپزخانه جا دهند و مقداری از پس مانده غذاها نیز به او دادند.
روز بعد پادشاه سوا بر اسب شد و رو به مرد فقیر کرد و گفت این بهترین اسب من است نظر تو چیست، مرد فقیر گفت بهترین در تند دویدن هست ولی یک ایرادی نیز دارد پادشاه گفت چه ایرادی فقیر گفت در اوج دویدن اگر هم باشد وقتی رودخانه را دید به درون رودخانه میپرد پادشاه باورش نشد و برای امتحان اسب و صحت ادعای مرد فقیر سوار بر اسب از کنار رودخانه ای گذشت که اسب سریع خودش را درون آب انداخت پادشاه از دانایی مرد فقیر متعجب شد و یک شب دیگر نیز او را در محل قبلی با پس مانده غذا جا داد.
روز بعد خواست تا او را بیاورند، وقتی نزد پادشاه آمد پادشاه از او سوال کرد ای مرد دیگر چه میدانی مرد که به شدت میترسید با ترس گفت میدانم که تو شاهزاده نیستی پادشاه به خشم آمد و او را به زندان افکند ولی چون دو مورد قبل را درست جواب داده بود پادشاه را در پی کشف واقعیت وا داشت و پادشاه نزد مادرش رفت و گفت ای مادر راستش را بگو من کیستم این درست است که شاهزاده نیستم مادرش بعد کمی طفره رفتن گفت حقیقت دارد پسرم چون من و شاه بیبهره از داشتن بچه بودیم و از به تخت نشستن برادرزادههای شاه هراس داشتیم وقتی یکی از خادمان دربار تو را به دنیا آورد تو را از او گرفتیم و گفتیم ما بچه دار شدیم و بدین طریق راز شاهزاده نبودن پادشاه مشخص شد.
پادشاه بار دیگر مرد فقیر را خواست ولی این مرتبه برای چگونگی پی بردن به این وقایع بود و به مرد فقر گفت چطور آن دُر و اسب و شاهزاده نبودن مرا فهمیدی مرد فقیر گفت دُر را از آنجایی که هر چیزی تا از درون خودش خراب نشود از بین نمیرود را فهمیدم و اسب را چون پاهایش پشمی بود و کُرک داشتند فهمیدم که این اسب در زمان کُره ای چون اسب ها و گاومیشها یک جا چرا میکردن با گاومیشی اُنس گرفته و از شیر گاومیش خورده بود و به همین خاطر از آب خوشش میآید سپس پادشاه گفت اصالت مرا چگونه فهمیدی، مرد فقیر گفت موضوع اسب و دُر که برایت مهم بودند را گفته بودم ولی تو دو شب مرا در گوشه ای از آشپزخانه جا دادی و پاداشی به من ندادی و این کار دور از کرامت یک شاهزاده بود و من هم فهمیدم تو شاهزاده نیستی.
"آری اکثر خصایص ذاتی است یعنی در خون طرف باید باشد."
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 #حکایتی_خواندنی
✍این داستان #ملانصرالدین_و_کیسه_زر
دزدی کیسه زر ملّا نصرالدین را ربود، وی شکایت نزد قاضی برد؛تا خواست ماجرا را شرح دهد، داروغه وارد شد و نزد قاضی نشست. ملّا متعجب شد و هیچ نگفت و از محضر قاضی بیرون آمد؛
روز بعد مردم دیدند که ملّا فریاد میزند که آی مردم کیسه ام ... کیسه ام را یافتم،از او سوال کردند که چطور بدون حکمقاضی کیسه را یافتی ؟!
ملّا خنده ای کرد وگفت:
«در شهری که داروغه دزد باشد و قاضی رفیق دزد »بهتر دیدم که شکایت نزد قاضی عادل برم
منزل رفته و نماز خواندم و ازخدا کمک خواستم.
امروز در بیابان دیدم که داروغه از اسب افتاده گردنش شکسته و کیسه زر من به کمر بسته... !
پس کیسه ام را برداشتم.
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
🔴 داستان زیبا
✍پادشاهی وزيری داشت كه هر اتفاقی میافتاد میگفت: خيراست!! روزی دست پادشاه در سنگلاخها گير كرد و مجبور شدند انگشتش را قطع كنند، وزير در صحنه حاضر بود گفت: خيراست! پادشاه از درد به خود میپيچيد،از رفتار وزير عصبی شد، او را به زندان انداخت،
۱سال بعد پادشاه كه برای شكار به كوه رفته بود، در دام قبيله ای گرفتار شد كه بنابر اعتقادات خود، هر سال ۱نفر را كه دينش با آنها مختلف بود،سر میبرند و لازمه اعدام آن شخص اين بود كه بدنش سالم باشد وقتی ديدند اسير، يكی از انگشتانش قطع شده، وی را رها كردند آنجا بود كه پادشاه به ياد حرف وزير افتاد كه زمان قطع انگشتش گفته بود: خير است! پادشاه دستور آزادی وزير را داد وقتی وزير ازاد شد و ماجرای اسارت پادشاه را از زبان اوشنيد، گفت:خيراست!
پادشاه گفت: ديگر چرا؟؟؟ وزير گفت: از اين جهت خير است كه اگر مرا به زندان نينداخته بودی و زمان اسارت به همراهت بودم، مرا به جای تو اعدام میكردند.
در طريقت هر چه پيش سالك آيد خير اوست
در صراط مستقيم ای دل كسی گمراه نيست..
#امام_زمان
@hkaitb
#سلام_امام_زمانم 💚
دوباره سهشنبه
قلب من دوباره بی قرار شده
تمام صحن دل
پر از نسیم انتظار شده🕊
قسمت من
نمی شود دیدن روی ماه تو؟
همیشه پرسش من
از خدای روزگار شده
أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج💚🙏
#امام_زمان
🔴 پاداش بزرگ دست دادن مومنین با یکدیگر!!
ابوعبيده مي گويد: در سفري، هم كجاوه امام باقر (علیه السلام) بودم، در يك طرف مركب، من بودم و در طرف ديگر مركب، آن حضرت قرار داشت.
هنگام سوار شدن، نخست من سوار شدم، بعد آن حضرت سوار شد، وقتي هر دو ما در جاي خود قرار گرفتيم، آن حضرت به من سلام كرد و مانند مردي كه دوست خود را ديده، مصافحه مي كرد و احوال پرسي مي نمود .
هنگام پياده شدن، آن حضرت زودتر از من پياده مي شد،
وقتي كه در زمين قرار مي گرفتيم، آن حضرت به من سلام مي كرد و مانند كسي كه دوستش را تازه ديده، احوال پرسي مي نمود.
من به آن حضرت عرض كردم: اي پسر رسول خدا! شما به گونه اي مي كني، كه هيچ كس از مردم در نزد ما چنين نمي كند، كه اگر يك بار هم آن گونه رفتار كنند، زياد است؟
❤️ امام باقر (علیه السلام) فرمود:
آيا نمي داني كه پاداش دست دادن چقدر است؟
همانا مؤمنان با همديگر ملاقات مي كنند و يكي به ديگري دست مي دهد،
پس همواره گناهان آن دو مي ريزد، چنانكه برگ از درخت مي ريزد و خداوند به آنها (با نظر رحمت) مي نگرد، تا هنگامي كه از يكديگر جدا شوند.
در روايت ديگر آمده که فرمود:
هر مسلماني كه با برادر مسلمانش ملاقات نموده و با او مصافحه كند و انگشتان خود را داخل انگشتان او نمايد، گناهان آنها مانند برگ درختان هنگام سرماي شديد زمستان، مي ريزند...
@hkaitb
❤️آقا جان شما که مستاجر نیستید
عبدالكريم كفاش ؛ پيرمرد كفاشي بود كه وجود نازنين بقيه الله هر هفته به مغازه او مي آمدند
روزي از او سوال كردند كه اگر يك هفته نيايم چه مي كني ؟ عرضه داشت : آقا قطعا دق مي كنم .
آقا فرمودند : اگر غير از اين بود نمي آمدم
مرحوم سید عبدالکریم کفّاش اجاره نشین بود. روزی صاحب خانه ایشان را جواب کرد.
وی بلافاصله اسباب و اثاثیه خود را از منزل بیرون آورده و در کنار کوچه ای گذارده بود و از این بابت بسیار نگران به نظر می رسید.
در همان حال خدمت امام زمان – ارواحنا فداه – مشرّف می شوند. مرحوم آقا سید عبدالکریم می گوید: حضرت به من فرمودند: صابر باش.
عرض کردم: چَشم! اما مصیبت اجاره نشینی مصیبتی است که شما خانواده گرفتار آن نشده اید. آقا [لبخندي زدند و] فرمودند: برای تو منزل فراهم می شود. چیزی نگذشت که برخی از اهل خیر برای او منزلی خریدند و خیال ایشان از این جهت آسوده گردید.
منبع:کتاب روزنه هایی از عالم غیب / نویسنده:آیت اللَّه سید محسن خرازی
@hkaitb
✨﷽✨
🔴 دزدی که توبه کرد
✍️دزدى به خانه شیخی آمد. در خانه او چیز قابل توجهى براى سرقت نیافت.
خواست با دست خالى از خانه بیرون رود. بزرگوارى و عطوفت شیخ مانع شد که دزد با دست خالى از خانه بیرون رود، ندا داد اى دزد، راضى نیستم با دست خالى از خانه ام بیرون روى.
سطلی از آب چاه برگیر و غسل #توبه کن، سپس #وضو بساز و مشغول #نماز و توبه و #استغفار شو، شاید وسیله اى فراهم گردد که با دست خالى از خانه من نروى. چون افق روشن صبح دمید، بزرگى صد اشرفى به عنوان هدیه نزد شیخ آورد.
شیخ آن صد اشرفى را به دزد داد و گفت این پاداش ظاهرى یک شب #عبادت و #اخلاص توست.
🔺دزد را حالتى دست داد که از همه #گناهان توبه کرد و روى به #خدا کرد.
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
@hkaitb
🔴 نماز واقعۍ چه نمازیست؟
آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) :
شخصی از امام رضا علیهالسلام پرسید: نماز واقعۍ چه نمازیست؟
حضرت علیه السلام فرمودند: «حُضُورُالقَلْبِ وَ فِراغُ الْجَوارِح»؛ نه اینکه موقع نماز با ریش هم بازی کنم، تمام اعضا و جوارحم باید خاشع باشند. وقتی رو به قبله ایستادی، دستت را روی زانو بگذار، طوری که پشت دست رو به قبله باشد؛ مثل عبد ذلیل. قدیم وقتی بنده ها مقابل مولایشان می ایستادند اینطور بودند.
جوارح هم نباید مشغول بازی باشند. هم قلب انسان باید حضور داشته باشد خاشع باشد، هیچ کجا نباشد و هم اعضا و جوارحش باید مشغول بازی نباشند.
سر نماز مرتب با انگشتش بازی می کند، با ریششو بازی می کند، انگشت توی بینی اش می کند، گوشش را مےخاراند، مرتب با اعضا و جوارحش بازی می کند، بابا داری نماز می خوانی. این چه نمازی است؟!
نمازگزار وقتی که نماز مےخواند باید مجسم کند که بهشت این طرف و جهنم آن طرفش است. بهشت را در طرف راست خود و جهنم را در طرف چپ خودش در نظر بگیرد . این نماز، نماز است.
@hkaitb
✨﷽✨
🔴 ریزش گناهان با نماز
✍بوعثمان مى گوید: من با سلمان فارسى زیر درختى نشسته بودم ، او شاخه خشكى را گرفت و تكان داد همه برگهایش فرو ریخت .
آنگاه به من گفت:
نمى پرسى چرا چنین كردم؟
گفتم: چرا این كار را كردى؟
در پاسخ گفت: یك وقت زیر درختى در محضر #پیامبر (ص) نشسته بودم، حضرت شاخه خشك درخت را گرفت و تكان داد تمام برگهایش فرو ریخت. سپس فرمود: سلمان ! سۆال نكردى چرا این كار را انجام دادم؟
گفتم: منظورتان از این كار چه بود؟
🔺فرمود: وقتى كه مسلمان وضویش را به خوبى گرفت، سپس #نمازهاى پنچگانه را بجا آورد، #گناهان او فرو مى ریزد، همچنان كه برگهاى این درخت فرو ریخت.
📚 بحار ج82 ، ص319
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
@hkaitb
🔴چه کنیم که به مصلحت خدا راضی شویم
ابوذر صحابهٔ خوب پیامبر خدا صلےالله علیه وآله بود، او مےگوید: پیامبر خدا صلےالله علیه وآله به من سفارش فرمود کہ: «اَنْ أَنظُر اِلیٰ مَنْ هُوَ دونٖی» ← همیشه به کسی نگاه کن که زندگی اش از تو پایین تر است ـــ «وَلا أَنظُرَ اِلیٰ مَنْ هُوَ فَوقٖی»← بہ آن کسی کہ زندگی اش از تو بالاتر است به او نگاه نکن.
دو باجناق دارید یکی از آنها خانه اش این طرف تهران در بی سیم چهل متر است، آن یکی باجناقت خانه اش در شمران دو هزار متر است، به باجناقت که پایین تهران است نگاه کن. اگر هم خانه با جناق ثروتمندت مهمان شدی، سرت را پایین بینداز به در و دیوار خانه اش نگاه نکن که بعد اه بکشی و از خدا ناراضی شوی. برو خانه آن باجناقت که چهل متر خانه دارد، به اون نگاه کن.
در کارهای دنیای همیشه بہ آن کسی که زندگی اش از شما سطحش پایینتر است نگاه کن. اما اگر به آن کسی که سطحش بالاتر است نگاه کردی، از زندگیت راضی نمی شوی.
«از بیانات ارزشمند آیت الله مجتهدی (ره)»
@hkaitb
💠شاید عزرائیل عجله داشته باشد !💠
بسم الله الرحمن الرحیم
🌀مرحوم شیخ مرتضی زاهد از خوبان و نماز جماعتش در تهران محل انس بندگان خوب خدا بود . ایشان پس از نماز روایتی می خواند و موعظه ای می کرد و یکی دوتا مسئله شرعی می گفت . یک بار وقتی شب از مسجد به منزل بر میگردد و راساله را می بیند ، متوجه می شود که مسئله شرعی را اشتباه به مردم گفته است .
شبانه راه می افتد و یکی یکی در خانه کسانی که پشت سرش نماز خوانده بودند و آن ها را می شناخت ، می زند و می گوید : آقا من مسائله را اشتباه گفتم و درست آن چنین است .
یکی از اهالی می گوید : حاج آقا ، حالا چه عجله ای داشتید ؟ خودتان را به زحمت انداختید . فردا شب بعد نماز تصحیح می کردید و درستش را می گفتید .
آقا شیخ مرتضی زاهد می گوید : عزیزم شما عجله ندارید . شاید حضرت عزرائیل (علیه السلام) عجله داشته باشد و امشب آخرین شب عمر من باشد و کار به فردا نکشد و دیگر فرصت درست کردنش را نداشته باشم !
چنین کسانی همیشه آماده اند . قشنگ زندگی می کنند و چون می دانند راهشان طولانی هست و بدون راهنما نمی توانند این راه بی نهایت را بروند ، دائم مضطر به اولای الهی و متوسل به آنها هستند.
مهدویت ، برنامه سمت خدا، مسعود عالی ، ص 68
@hkaitb
🔴 گناهانی که انسان را در زنجیر می کنند :
کسی که گناه می کند . موفق به خواندن نماز شب نمی شود. شخصی خدمت امام صادق علیه السلام رسید .
و عرض کرد : " من هر شب تصمیم می گیرم که نماز شب بخوانم. اما موفق نمی شوم. چرا؟
خیلی دلم می خواهد اما نمی شود. " به قول بعضی ها ساعت هم کوک می کنم. اما بلند می شوم و ساعت را خاموش می کنم. و دوباره می خوابم.
حضرت علیه السلام یک عبارتی فرمودند که خیلی موعظه دارد. فرمودند : " قید تک ذنوبک . "
" گناهان تو را در قید و زنجیر کرده اند. تو مرتکب گناه شده ای. به همین خاطر هم موفق به نماز شب نمی شوی. "
دیده اید پای ادم را که زنجیر کنند. دیگر نمی تواند راه برود. یکی از اولیای خدا می گفت : " یک مکروه از من سر زد.
شش ماه موفق به نماز شب نشدم. " یک مکروه انسان انجام دهد. توفیق نماز شب از او سلب می شود. یزید هم موفق به نماز غفیله نشد. "
( ایت الله مجتهدی تهرانی. )
@hkaitb
🔴 قضاوت 😰
🔶در بين بني اسرائيل قاضي اي بود كه ميان مردم عادلانه قضاوت مي كرد.
♦️وقتي كه در بستر مرگ افتاد، به همسرش گفت:
- هنگامي كه مُردم مرا غسل بده و كفن كن و چهره ام را بپوشان و مرا بر روي تخت (تابوت) بگذار.
🔰وقتي كه مُرد، همسرش طبق وصيت او رفتار كرد. پس از چند دقيقه كه روپوش را از روي صورتش كنار زد ناگهان كرمي🐛 را ديد كه بيني او را قطعه قطعه مي كند...
⚠️از اين منظره وحشت زده شد!
⭕روپوش را به صورتش افكند، و مردم آمدند و جنازه او را بردند و دفن كردند.
همان شب در عالم خواب، شوهرش را ديد.
🔹️شوهرش به او گفت:
- آيا از ديدن كرم وحشت كردي؟
🔸️زن گفت:
- آري!
🔹️قاضي گفت:
- سوگند به خدا! آن منظره وحشتناک به خاطر جانبداري من در قضاوت راجع به برادرت بود!
⚫روزي برادرت با كسي نزاع داشت و نزد من آمد. وقتي براي قضاوت نزد من نشستند، من پيش خود گفتم: خدايا حق را با برادر زنم قرار بده!
🔆وقتي كه به نزاع آنان رسيدگي نمودم، اتفاقا حق با برادر تو بود، و من خوشحال شدم.
❎ آنچه از كرم ديدي، مكافات انديشه من بود كه چرا مايل بودم حق با برادر زنم باشد و بي طرفي را حتي در خواهش قلبي ام حفظ نكردم...
📒بحارالانوار، ج 14، ص 489
@hkaitb
نگاه به نامحرم
⚠️ گناه ، اثر دارد ؛ دیر یا زود
امام باقر عليه السلام فرمودند :
روزی جوانى در مدينه با زنى رو در رو شد .
جوان ، در حالى كه زن به سوى او مى آمد ، به او نگاه كرد .
وقتى زن از كنار جوان گذشت ، جوان ، همان طور که راه مى رفت ، وارد كوچه ای شد و از پشت سر به آن زن مى نگريست .
ناگهان صورتش به استخوانی كه از ديوار بیرون زده بود ، خورد و شكاف برداشت .
وقتى زن رفت ، جوان متوجّه شد خون بر سينه و لباسش مى ريزد .
با خود گفت : به خدا قسم ، نزد پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله خواهم رفت و داستان را به ايشان خواهم گفت .
سپس نزد ایشان آمد .
پیامبر خدا از او پرسيدند : اين چه وضعى است؟
جوان ، داستان را گفت .
آن گاه ، جبرئيل عليه السلام نازل شد و اين آيه را آورد :
« قُل لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکي لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبيرٌ بِما يَصْنَعُونَ *
به مردان با ايمان بگو : ديده فرو نهند و پاك دامنى ورزند كه اين ، براى آنان ، پاكيزه تر است؛ زيرا خدا به آنچه مى كنند ، آگاه است . »
📖 سوره نور ، آیه 30
📚منبع :
كافی ، ج 5 ، ص 521
@hkaitb
امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرمود: که حضرت عیسی علیه السلام از کنار
قبری عبور می کرد که دید صاحب آن قبر را عذاب می کنند، سال دیگر که از آنجا گذشت دید دیگر عذاب برداشته شده
است، عرضه داشت بار پرودگارا چه شد که عذاب او قطع شد؟ خداوند وحی فرستاد که ای روح الله این مرد پسری
داشت که به سن بلوغ رسید او فردی صالح و نیکوکار است و او راهی را برای مردم هموار کرد و یتیمی را جا می داد
پس من به برکت عمل فرزندش از گناه او درگذشتم .
📚معاد شناسی علامه طهرانی،
@hkaitb
گویند: یکی از بزرگان شبی دو رکعت نماز گذارد و سپس از خدا با اشک و آه و الحاح درخواست نمود که بنده ای از عباد مقرّب الهی را ببیند.
دعای وی به اجابت حق رسید و شب هنگام در خواب، قهوه چی محله خود را بخواب دید. وی غافل از اجابت دعایش روز بعد هم به درگاه حق مناجات نمود و درخواست دیدن بنده ای مقرّب نمود و شب دوم نیز همان قهوه چی را به خواب دید و این حالت سه بار تکرار شد. روز سوم برای کشف این راز سوی قهوه چی رفت و جریان مناجات سه شب خویش را مطرح کرد و از او خواست که از اعمال یا عملی که موجب این قرب به حق شده است، او را خبر دهد.
قهوه چی هر چه بیشتر استنکاف می ورزید، او به اصرار خود می افزود، و به هر حال قهوه چی بیشتر از آن مقاومت ننمود و قبول کرد که ماجرائی که شاید همان باعث رسیدنش به این منصب باشد، بازگو کند، به شرطی که تا زنده است، مطرح نشود.
وی گفت: در شب عروسی هنگامی که به حجله رفتم، متوجه شدم که همسرم دختر نیست و بکارت او زایل شده است. به شدّت عصبانی و مضطرب شدم، خودم را کنار کشیدم و خواستم از حجله خارج شده و مردم را به آن خبر دهم و طبعاً او را از منزل بیرون نمایم. در این حال بودم که همسرم دامن مرا گرفت و در حالی که می گریست، گفت: مرا رسوا مکن که خدا تو را در دنیا و آخرت آبرو دهد، قدری فکر کردم که این خبر اگر منتشر شود، چه می شود!
به خاطر آن سوگند و احترام به اسم جلاله، بر آن مصیبت صبر کردم و تاکنون با او به خوبی زندگی کرده ام و البته هیچگاه خطائی از او ندیده و راضی از زندگی با او هستم.
منبع : غضنفری، علی؛ اخلاق در قرآن و سنت حاوی یکصد مبحث اخلاقی، ج 1، ص: 479
@hkaitb
🌹دو داستان آموزنده🌹
محمد بن فضیل از حضرت موسی بن جعفر عليهالسلام نقل کرده که به او گفتم: فدایت شوم! از برادر دینی ام مطلبی نقل می کنند که از نظر من ناپسند است، وقتی از او می پرسم انکار می کند، در صورتی که عده ای موثق آن را نقل کرده اند؟ حضرت فرمود: محمد!گوش و چشم خود را نسبت به بد گوئی برادرت تکذیب نما، پس اگر پنجاه نفر سوگند خورنده بر مطلب خود گواهی دادند و خود او گفت: چنین نیست، او را تصدیق نما و آنها را تکذیب کن، و از او فاش نکن چیزی را که او را بد چهره سازی و جوانمردیش را بکوبی، و در نتیجه از کسانی باشی که خداوند در کتابش فرموده: «کسانی که دوست دارند فحشاء و کارهای بد در میان مومنان رایج گردد؛ در دنیا و آخرت عذابی دردناک دارند».(نور آیه19)(وافی،جزء3ص163).
🌹
از امام صادق (ع ) نقل گردیده:
وقتی بر حضرت عیسی مائده نازل شد، حضرت فرمود: از آن نخورید تا من اجازه دهم، یکی از آنها از آن خورد، بعضی از اصحاب گفتند: یا روح الله! فلانی از آن خورد، حضرت از او پرسید تو خوردی؟ گفت: نه، اصحاب گفتند: بله، به خدا قسم ای روح خدا، از آن خورد!حضرت فرمود: برادرت را تصدیق کن و چشمت را تکذیب نما.
(فقال عيسى صدق اخاك و كذب بصرك وسالئ، ج8ص610).
🌹
@hkaitb