🔞 رابطهی پنهانی پسر با زن عمو!!! 🔞
امیر که امسال دانشگاه قبول شده بود و خوابگاه بود، شب به درخواست زن عموش به خونشون میره.
عموی امیر که کارمند بود هفته ای یکبار خونه می اومد، از قضا اون شب هم خونه نبوده.
شب که میرسه خونه عموش، زنگ خونه رو میزنه وقتی میره داخل زن عمو با دامن کوتاه، تاپ و آرایش زیاد به استقبالش میاد، فرید که جا خورده بود با تعارف روی مبل میشینه و بعد از اینکه زنعمو شربت براش میاره کنارش میشینه و در زن عمو کمال تعجب شروع به درآوردن لباس ها و…😱
👇 🔞👈 ادامه این ماجرای 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📕#حکایت
گُرگ عاشقِ آهویی شُد تَمامِ دَندان هایَش را کِشید کِ او را نَخورَد
آهویِ او رَفت حالا او مانده وَ بَره هایی کِ بِ او میخَندند
این است رَسمِ زِندِگانی
آدمها شبیهِ حَرفهایِشان نیستَند
ساده لوح نَباش
هیچکس دیگری را برایِ چیزی کِ هَست دوست نَدارَد
عَلاقه یِ آدَمها بِ هَم از نیازهایِشان شروع میشَوَد
نیازهایی کِ شاید روزی آدَمِ دیگَری پاسُخِ بِهتَری برایِشان داشته باشَد..:))..
✓
📚مجموعهحکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایتی_تامل_برانگیز
تاجری انگلیسی هر روز اشیا تاریخی مصر را بار شتر می کرد تا به کشتی برساند و به انگلیس ببرد . افسار شتر را هم مرد عربی می کشید که از این که تاریخش به تاراج می رفت ناراحت بود و مدام به زمزمه به تاجر انگلیسی فحش می داد ولی برای مزد هنگفتی که می گرفت راهنمای کاروان هم بود!
تاجر از مترجمش پرسید مرد عرب چه می گوید؟
مترجم گفت :
به شما فحش می دهد و نفرین می کند
تاجر گفت این فحش و نفرین بر کارش هم خللی وارد می کند؟ مترجم پاسخ داد : نه کارش را به خوبی انجام میدهد
تاجر لبخندی زد و گفت بگذار هر چه می تواند نفرین کند و چند نفرین انگلیسی هم یادش بده!
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
✍🌺#زیبا_نوشت
خاموش بودن نصف حکمت است
تعقیب نکردن دیگران ، نصف آرامش
و مداخله نکردن در کار دیگران ، نصف ادب
همیشه آنکه قویتر بود
کمتر زور میگفت
و آنکه راحتر می گفت اشتباه کردم
اعتماد به نفسش بالاتر بود
آنکه " صدایش " آرامتر بود
حرف هایش بانفوذتر بود
آنکه خودش را واقعا " دوست داشت
دیگران را واقعی تر دوست داشت
آنکه به " تفاوت بین انسانها " واقف بود
بیشتر نقاط مشترک میان خود
و دیگران را پیدا میکرد.
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#راز_مثلها🤔🤔🤔
✍معنی اصطلاح #گرگ_بالان_دیده رو میدونین⁉️
به کار بردن واژه ی باران در این اصطلاح اساسا نادرست است، زیرا همهی گرگ ها باران دیده هستند و اتفاقا در روزهای زمستانی و بارانی بیشتر از لانه خارج می شوند و به شکار می پردازند و اگر باران دیدن علت با تجربه شدن گرگ باشد، این شامل تقریبا همه ی حیوانات است نه فقط گرگ ها.
شکل درست این اصطلاح" گرگ بالان" دیده است و معنی "بالان"، دام و تله مخصوص گرگ است و گرگی که چند بار از دشواری و خطر بالان نجات یافته باشد پختگی و آزمودگی لازم را در شکار پیدا کرده است.
افراد آزموده و سرد و گرم چشیده نیز آنانی هستند که با اندیشه های عاقلانه ازهمه ی دشواری ها و بلاها رهایی یافته و راه و رسم زندگی را فرا گرفته اند.
عامه ی مردم چون معنی واژهی "بالان" را نمی دانستند آن را به باران و بدین ترتیب اصطلاح را به " گرگ باران دیده " تبدیل کرده اند.
📕برگرفته از فرهنگ دهخدا
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
🔻#مقایسه_ما_و_اونا
( البته اونا اول ما بودن بعد شدن اونا )
به لطف مدیریتشون
ما هم اول اونا بودیم بعد شدیم ما
ما ژاپن- ما حاضریم خانه هایمان را باز
کوچکتر کنیم و فضا و امکانات مدرسه ها
را بزرگتر و بیشترکنیم . ما برای توسعه ی
بیشتر کشور هر چقدر در تربیت و جذب
معلمان سرمایه گذاری کنیم کم است.
ما ایران- مشکل آموزش و پرورش
جمعیت زیاد آن است!
اونا آلمان- سه گروه نباید پشت
چراغ قرمز بمانند: آتش نشانی،
معلم و آمبولانس.
ما ایران- تعاونی فرهنگیان، معرفی نامه
می دهد تا همکاران بتوانند از فروشگاهها
قسطی خرید کنند.
اون امارات- دولت در سال چند
بار به معلمان چک سفید می دهد.
ما ایران_ معلم ها به جای آنکه به فکر
اضافه حقوق باشند، باید به فکر شغل
دوم و سوم باشند
اونا فرانسه- ثروتمندان در مسیر شهرک
معلمان خانه می خرند، تا دیگران فکر
کنند آن ها هم معلمند
اونا آلمان- فرزند بزرگم پزشک است اما
فرزند دومم به دنبال هدف بالاتری است
می خواهد معلم شود یک پدر آلمانی
اونا انگلستان- فرزندم یک نابغه است
او توانایی معلمی دارد یک پدر انگلیسی
اونا آلمان- شما می خواهید حقوقی
همسان با تربیت کنندگانتان داشته باشید؟!
"فریاد مرکل بر سر صنف پزشکان و مهندسان
ما ایران- حقوق معلمان بار مالی دارد ...
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕#حکایت_ملانصرالدین
روزی ملانصرالدین داشت کشمش میخورد که یکی از دوستاش اومد گفت ملا چه میخوری؟
ملا گفت نه
طرف گفت نه دیگه چیه این چه جوابیه ملا؟
ملانصرالدین گفت مختصر جواب دادم
طرف گفت یعنی چی مختصر جواب دادی؟
ملا گفت اگر بگویم کشمش،خواهی گفت به منم بده و من هم خواهم گفت نه پس همان اول گفتم نه😂
✓
📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕#حکایت
حافظهی مردی داشت به تدریج از کار میافتاد.
پزشکی پس از معاینهی دقیق گفت:
که میتواند با عمل جراحی حافظهی مرد را برگرداند اما این کار یک خطر بزرگ دارد و آن این که ممکن است، مرد بینایی هر دو چشماش را از دست بدهد.
پزشک گفت:
کدامیک را انتخاب میکنید؟
بینایی یا حافظهتان را؟
بیمار کمی فکر کرد و گفت:
بیناییای را ترجیح میدهم
که ببینم به کجا خواهم رفت
تا این که به خاطر بیاورم به کجا رفتهام...
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📚 @Bohlol_Molanosradin
✍📕#تلنگر
در سريال معلم دهكده؛ نامزد معلم ازش ميپرسه شما كه قاضی بوديد چرا رها كرديد و معلم شديد؟
ايشون جواب ميدن:
چون وقتی به مراجعينم و مجرمينی كه پيش من می آمدند دقيق می شدم
می ديدم كه اونها كسانی هستند كه یا آموزش نديده اند
و يا آموزشی که دیده اند درست نبوده و به خودم گفتم: به جای پرداختن به شاخ و برگ بايد به اصلاح ریشه بپردازیم.
و ما چقدر به معلم دانا بیش از قاضی عادل نیازمندیم
برای فرزندانمان قصه هایی بگوییم که بیدار شوند نه قصه هایی که به خواب فرو روند
بیداری وجدان و خرد دلنشین تر از خواب است ...
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕#حکایتی_طنز_اما_پندآموز
گویند شیخی در مسجدی پیش نماز بود.
روزی در حال سجده شیخ را دستشویی بگرفت
و نتوانست کاری بکند پس شلوار خیس شد
و سجده آخر طولانی شد.
جماعت پشت سر هم در حالت سجده ماندند.
بعد از مدتی شیخ از سجده بلند شد و سلام داد
و نماز به اتمام برد جماعت پشت سر علت این سجده طولانی را جویا شدند.
شیخ که نمیتوانست حال قضیه را باز گوید
دست به دامان دروغ شد و گفت:
در حال سجده دیدم زن و شوهر جوانی در دریای
سرخ در حال غرق شدن هستند
پس به کمک آنها رفتم و علت طولانی شدن این بود که آنجا رفته بودم.
جماعت جاهل و ساده لوح حرف شیخ را باور کرده و با خود گفتند: عجب شیخی نصیبمان شده!!
در بین آنها یکی خوش باورتر از همه بود به منزل رفت
و قضیه نجات آن زن و مرد جوان توسط شیخ
در حال سجده را به همسرش گفت
زن که بسیار با هوش و عاقل بود و گفت:
باید چنین شیخی را برای صرف غذا به خانه دعوت کنیم
تا خیر و برکت به خانه بیاید. مرد را این فکر خوش آمد
و زن گفت تنی چند از یاران شیخ را نیز دعوت کن.
القصه زن غذایی درست کرد شیخ و یاران از در درآمدند
زن غذا را در آشپزخانه منزل کشید و مرغهای پخته شده
را بر روی برنجها گذاشت و مرغ شیخ را زیر برنج پنهان کرد.
غذای هر یک از میهمانان را دادند
شیخ نگاهی به غذای خود انداخت به مرد ساده لوح گفت غذای من مرغ ندارد
مرد شرمنده شده بانوی خانه را خواست و گفت
چرا غذای شیخ مرغ ندارد زن گفت دارد ولی شیخ گفت که ندارد.
زن گفت: یا شیخ چطور از اینجا توانستی در دریای سرخ
زن و مردی را در حال غرق شدن ببینی
ولی مرغی که زیر برنج هست را نمیتوانی ببینی...!!
‼️امروزه نیز کم نیستند افرادی که پشت منبرها مردم را چیز فرض میکنند و بسیارند مردمان جاهلی که با جان و دل باور و ستایششان میکنند
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📚 @Bohlol_Molanosradin