eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆شنوا ⚡️صاحب كتاب ابوب الجنان كه كتاب بسيار پربار و نايابى است مى نويسد: جوان بى تقوايى كه به خير و سعادت خود در زندگى اهميتى نمى داد و ملاحظه چيزى را نمى كرد، بر اثر چشم چرانى به دخترى دل بسته بود، ولى آن دختر تن به خواسته نامشروع او نمى داد. ⚡️شبى از شب هاى قدر كه وقت بيدارى و مناجات و قرآن و گريه و درد دل با خداست و مردم همگى در مساجد و مجالس احياء جمع شده بودند، اين جوان كه ديده بود والدين آن خانم زودتر از منزل خارج شده اند راه را بر اين دختر كه قصد داشته به تنهايى مسير بين خانه و مسجد را طى كند بست. دختر كه ديد كارى از دستش ساخته نيست در پاسخ به خواسته آن جوان گفت: امشب شب احياء و شب گرفتن برات است. آيا انصاف است مردان و زنان ديگر در اين لحظه براى مناجات و دعا به در خانه خدا رفته باشند و من و تو مرتكب عمل نامشروع زنا شويم؟ پسر لحظه اى تامل كرد و جواب داد: نه، انصاف نيست! ⚡️دختر گفت: حال كه فهميدى اين كار آن هم در نيمه شبى چنين عزيز و در محضر خدا بى انصافى است، بيا و اين شب را به احيا سپرى كن. من نيز چنين خواهم كرد. سپس، از هم جدا شدند. ⚡️وقتى سحر شد، پدر دست دخترش را گرفت و به نشانى منزلى كه از جوان يافته بود رفت و در زد. وقتى جوان در را به روى آن ها گشود، پدر گفت: من تو را نمى شناسم، ولى شب پيش، پس از احياء، رسول خدا، صلى اللّه عليه و آله، را در رؤيا ديدم و آن حضرت نشانى تو را به من دادند و فرمودند: دخترت را ببر و به عقد آن جوان در آور. ⚡️اين نمونه اى از بيدارى دل است كه در آن نفس حق دخترى پاكدامن كه ارتباطى با پروردگار عالم داشته قلب مرده اى را زنده مى كند و او را به تأمل وا مى دارد كه شب قدر كه شايسته احياء و مناجات و «خير من ألف شهر» است شب زنا نيست. 📚برگرفته از کتاب حديث عقل و نفس آدمى درآيينه قرآن (((چه خدای شنوایی داریم فقط باور نداریم... ))) 🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺 حکایت @hkaitb
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🔺حق حيوانات 💥شيخ بهائى (رحمه الله) از ايران به نجف رفتند تا اينكه مقدس را به ايران بياورند شيخ همراه مقدس اردبيلى به طرف ايران حركت كردند در بين راه مركب مقدس قدرى كند حركت مى كرد لذا شيخ بهاء يك چوب به مركب زد تا سريعتر حركت كند در اين لحظه مقدس اردبيلى كه اين صحنه را مشاهده كرد ناراحت شد و فرمود: 💥شما كه عالم مردم ايران هستيد با اين حيوان اينطور برخورد كرديد چه برسد به مردم ايران و از همانجا برگشتند. بهتر از اين در دلش آزرم باد يا ز خودش يا ز خدا شرم باد حکایت @hkaitb
12.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺داستان دو هم مدرسه‌ای که یکی عبدالمالک ریگی شد و دیگری مداح اهل بیت حکایت @hkaitb
💫🌺💫🌺💫🌺💫🌺💫🌺💫 🔆پيش بينى وضع آب و هوا ☘همه جا صحبت از پيش بينى منجمان بود كه امسال هوا چگونه خواهد بود و كشت و زرع به چسان و باغ‏ها چه اندازه ميوه خواهند داد و راه‏ها آيا امن هستند يا نه ... ☘شيخ ابوسعيد روزى بر منبر رفت و گفت: سخن منجمان را شنيديد و درباره سال آينده، چنين و چنان گفتيد . اكنون بشنويد تا من اوضاع سال آينده را برايتان پيش بينى كنم و يقين بدانيد كه پيش بينى من درست‏تر از همه باشد و هيچ خطا نكنم . مردم، يك صدا گفتند كه بگو . ☘گفت: (( سال آينده چنان خواهد بود كه خدا مى‏خواهد؛ چنان كه پارسال آنسان بود كه خدا مى‏خواست و هر سال همان گونه است كه او مى‏خواهد؛ نه كم و نه بيش . و صلى الله على محمد و آله اجمعين. )) اين را گفت و از منبر فرود آمد . 📚حكايت پارسايان، رضا بابايى حکایت @hkaitb
🔆🌹داستان زیبای حضرت ادريس(ع)🌹 ☘حضرت ادريس يكي از پيامبران الهي است كه نامش دو بار در قرآن كريم آمده است.ادريس كلمه اي غير عربي است ونامگذاريش به اين اسم به اين دليل است كه او حكم خدا وسنتش را به مردم درس مي داده است. 🌱ادريس از لحاظ تقدم زماني بعد از حضرت آدم(ع) در قرآن از پيامبران شمرده شده وميان او وآدم پنج پيامبر فاصله بوده است.ادريس در مصر متولد ودر سيصد سالگي رحلت فرمود . 🌿شخصيت ادريس(ع) 👈او مردي بود با شكمي فراخ وسينه اي بزرگ كه همواره در اين فكر بود كه آسمان وزمين ومخلوقات پروردگاري مدبر وحكيم دارد . 🌱سي يا پنجاه صحيفه توسط جبرئيل بر او نازل شد وخداوند به او علم نجوم وحساب وهيات داد كه معجزه اوست و اولين كسي بود كه خياطي كرد ولباس دوخت. 🌹قرآن مجيد او را به سه صفت وصف مي كند:صبر وشكيبائي-صدق وراستي-بلندي مقام وبزرگي 💥پادشاه زمان ادريس(ع) ❣امام باقر(ع) مي فرمايد در زمان ادريس پادشاهي ستمگر به نام يبوراسب زندگي مي كرد.روزي يبوراسب از سرزمين سبز وخرمي عبور كرد كه متعلق به شخص مومني بود.پادشاه از او خواست كه زمين را به او واگذار كند اما مرد گفت كه خانواده خودم به آن محتاج تر است.اين سخن مرد باعث ناراحتي پادشاه شد ودر نتيجه با مشورت زنش تصميم به قتل مرد گرفتند وبا اجير كردن چند نفر او را به قتل رساندند. ⚡️خشم الهي به جوش آمد وبه ادريس وحي شد كه به پادشاه اعتراض كن واين خبر را برسان كه به زودي از تو انتقام خواهم گرفت وتو را از اريكه قدرت به زير خواهم كشيد وشهرت را خراب وزنت طعمه سگان خواهد شد. 🌹ادريس وحي را ابلاغ كرد اما از طرف پادشاه به مرگ تهديد شد وچون ممكن بود به قتل برسد از آن شهر كوچ نمود واز خداوند خواست تا ديگر باران به آن ديار نبارد. ❣خداوند به ادريس فرمود در اينصورت شهر ويران شده وعده زيادي هلاك خواهند شد اما ادريس به اين امر رضايت داد وبا يارانش به غاري پناه بردند وغذاي آنها توسط فرشته اي تامين مي شد.از طرف ديگر عذاب خداوند نازل شد ،شهر ويران گشت ،پادشاه كشته وزنش طعمه سگها گشت. 💫قبض روح حضرت ادريس(ع) ❣خداوند بنا به دلايلي به يكي از فرشتگان غضب نموده ودر نتيجه بالهايش را كنده واو را به جزيره اي در درياي سرخ تبعيد نموده بود . فرشته نزد ادريس رفته واز او درخواست شفاعت نمود وادريس او را دعا كرد وخداوند فرشته را عفو كرد. 🌸فرشته در عوض از ادريس خواست كه از او حاجتي بخواهد وادريس درخواست كرد كه به آسمان چهارم پرواز كند.وقتي ادريس به آسمان چهارم رفت عزرائيل را ديد كه با تعجب به او نگاه مي كند .ادريس وقتي دليل تعجب او را پرسيد عزرائيل در جواب گفت : ❣ خداوند به من دستور داده كه جان تو را درميان آسمان چهارم وپنجم بگيرم والان حکمت این دستورحق تعالی رادرک میکنم آنگاه ادریس پیامبردر همانجا قبض روح شد. حکایت @hkaitb
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃 🔆راستی و ترس 🌱عده‌ای نزد معاویه بودند و سخن می‌گفتند. احنف بن قیس خاموش بود. معاویه گفت: «ای ابوبحر! چرا سخن نمی‌گویی؟» گفت: «اگر دروغ بگویم، از خدا می‌ترسم و اگر راست بگویم، از شما ترسانم.» 📚راه روشن، ج 5، ص 271 ✨✨پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «یُعذِّبُ اللّهُ اللِّسانَ بِعَذابٍ لا یُعذِّبُ بِهِ شَیئا مِنَ الْجَوارِحَ: خداوند، زبان را عذابی کند که هیچ یک از جوارح را همانند آن عذاب نکند.» 📚اصول کافی، ج 2، ص 94 حکایت @hkaitb
💫🌼💫🌼💫🌼💫🌼💫 🔆دعای نیمه شب پدر 🌺مرحوم محمدتقی مجلسی، پدر بزرگوار علامه محمدباقر مجلسی نقل می کند: شبی از شب‌ها، پس از فراغ از نماز شب و تهجد، حالتی برایم ایجاد شد که فهمیدم در این هنگام هر حاجت و درخواستی از خداوند نمایم اجابت خواهد نمود. فکر کردم چه درخواستی از امور دنیا و آخرت از درگاه خداوند متعال نمایم که ناگاه با صدای گریه محمدباقر در گهواره‌اش مواجه شدم و بی‌درنگ گفتم: پروردگارا! به‌حق محمد و آل محمد، این کودک را مروّج دینت و ناشر احکام پیامبر بزرگت قرار ده و او را به توفیقاتی بی‌پایان موفق گردان. 🌺به برکت دعای نیمه‌شب پدر و تلاش و استمرار، علامه محمدباقر مجلسی، خدمات ارزشمندی را به جهان اسلام عرضه نمود. علاوه بر درس و تربیت شاگردان بزرگ و صدور فتوا و مسئولیت‌های مهم مرجعیت و مسافرت‌های مکرّر برای جمع آوری آثار اهل بیت(ع) یکی از تألیفات او بحارالانوار است که حدود 110 جلد می‌باشد.1 دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند 2 1. با اقتباس و ویراست از کتاب نماز خوبان 2. حافظ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ حکایت @hkaitb
⁨•.🍃🌸 |صَباحاً أَتنفس بِحُبِّ الْمَهدی | هر صبح به مهدی نفس میکشیم :) وَ مـا هَــرچِـه داریـم اَزْ تُـو داریم...🍃 .
🌳🌼🌳🌼🌳🌼🌳🌼🌳 🔆مردن به اذان خدا 💥يكى از شاگردان مرحوم قاضى گويد: من در دلم نسبت به آيت الله قاضى شك كرده بودم روزى خدمت ايشان بودم و مشغول صحبت ناگهان مار بزرگى از سوراخ بيرون آمد و كنار ديوار حركت مى كرد من كه بسيار تعجب كرده بودم آن را به مرحوم قاضى نشان دادم . ايشان نگاهى به مار كرد و گفت : ((مت باذن الله)) 💥مار فورا در جاى خود خشك شد. و آقاى قاضى بدون اعتنا به آن به ادامه صحبت مشغول شدند بعد من رفتم و به آن مار دست زدم كه ببينم آيا واقعا مرده يا سحر و جادو است ديدم آقاى قاضى با اسم خدا (( المميت )) آن را قبض روح كرده است . 💥 بعد وقتى ايشان را ديدم لبخندى زدند و گفتند: (( خوب آقا جان امتحان هم كردى ، امتحان هم كردى )) ما و مجنون همسفر بوديم در سيناى عشق او به مقصدها رسيد و ما هنوز آواره ايم 💥💥شنيدن تسبيح علامه طباطبايى (ره) فرمودند مرحوم آقاى قاضى (رضوان الله عليه) گفتند: شبى در مسجد كوفه ذكر در و ديوار را شنيدم بطورى كه آن شب خوابم نبرد. ما سميعيم و بصيريم و هشيم با شما نا محرمان ما خامشيم حکایت @hkaitb
🌳🌼🌳🌼🌳🌼🌳🌼🌳 🔆مردن به اذان خدا 💥يكى از شاگردان مرحوم قاضى گويد: من در دلم نسبت به آيت الله قاضى شك كرده بودم روزى خدمت ايشان بودم و مشغول صحبت ناگهان مار بزرگى از سوراخ بيرون آمد و كنار ديوار حركت مى كرد من كه بسيار تعجب كرده بودم آن را به مرحوم قاضى نشان دادم . ايشان نگاهى به مار كرد و گفت : ((مت باذن الله)) 💥مار فورا در جاى خود خشك شد. و آقاى قاضى بدون اعتنا به آن به ادامه صحبت مشغول شدند بعد من رفتم و به آن مار دست زدم كه ببينم آيا واقعا مرده يا سحر و جادو است ديدم آقاى قاضى با اسم خدا (( المميت )) آن را قبض روح كرده است . 💥 بعد وقتى ايشان را ديدم لبخندى زدند و گفتند: (( خوب آقا جان امتحان هم كردى ، امتحان هم كردى )) ما و مجنون همسفر بوديم در سيناى عشق او به مقصدها رسيد و ما هنوز آواره ايم 💥💥شنيدن تسبيح علامه طباطبايى (ره) فرمودند مرحوم آقاى قاضى (رضوان الله عليه) گفتند: شبى در مسجد كوفه ذكر در و ديوار را شنيدم بطورى كه آن شب خوابم نبرد. ما سميعيم و بصيريم و هشيم با شما نا محرمان ما خامشيم حکایت @hkaitb
28.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان شنیدنی از خاطرات ایام حیات مرحوم میرزا علی آقا قاضی 🎤 حجت‌الاسلام مسعود عالی مدت : یک دقیقه حکایت @hkaitb
🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 🔆مرحوم شيخ حسن اصفهاني 🌻مرحوم شيخ حسن اصفهاني (ره) يكي از شاگردان مرحوم ميرزاي بزرگ شيرازي قصد اقامت در خراسان كرده اين شهر را وطن خود قرار داد. ايشان مردي بزرگوار و داراي ختومات و ادعيه بود. نقل مي‌كنند آن مرحوم كه يك مرتبه از كوفه به نجف اشرف مي‌رفت در راه جمعي از دزدان دورش را گرفته او را وادار نمودند تمام لباس هايش را از تن بيرون آورد. مرحوم شيخ هم تمام لباس هايش به جز ساتر را بيرون آورده 🌻لباس‌ها را به دزدان داده فرمود: من اين لباس‌ها را به شما بخشيدم تا شما گرفتار معصيت خدا نشويد، زيرا اگر آنها را نبخشم غصب است و مال غصبي حرام است. موقعي كه دزدها اين چنين بزرگواري را از آن مرحوم ديدند لباسها را به او برگردانده و به دست او توبه نمودند و گفتند: 🌻سزاوار نيست كه ما نافرماني خدا كنيم، بالاخص پس از اينكه شما را با اين همه مهرباني يافتيم. 📚يكصد داستان خواندني / تاليف محمد شيرازي ؛ ترجمه عبدالرسول مجيدي. حکایت @hkaitb