eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
محو بودم هر چه دیدم دوش دانستم تویی گر همه مژگان ‌گشود آغوش دانستم تویی حرف غیرت راه می‌زد از هجوم ما و من بر در دل تا نهادم ‌گوش دانستم تویی مشت خاک و این‌همه سامان ناز اعجاز کیست بیش ازین از من غلط مفروش دانستم تویی نیست ساز هستی‌ام تنها دلیل جلوه‌ات با عدم هم ‌گر شدم هم‌دوش دانستم تویی محرم راز حیا آیینه‌دار دیگر است هر چه شد از دیده‌ها روپوش دانستم تویی غفلت روز وداعم از خجالت آب‌ کرد اشک می‌رفت و من بیهوش دانستم تویی بیدل امشب سیر آتشخانه‌ی دل داشتم شعله‌ای را یافتم خاموش دانستم تویی حکایت @hkaitb
🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼 🔆تواضع در برابر شيخ ژوليده ❄️مرحوم آيت الله سيد حسين كوه كمرى (رضوان الله عليه ) از شاگردان صاحب جواهر، مجتهدى مشهور و معروف بود، و در نجف اشرف حوزه درسى معتبر داشت ، هر روز طبق معمول در ساعت معين به يكى از مسجدهاى نجف مى آمد و تدريس مى كرد، آنهم تدريس درس خارج فقه و اصول كه زمينه و مقدمه مرجعيت است . ❄️يك روز او از جائى (مثلا از ديدن كسى ) بر مى گشت و آن روز نيم ساعت زودتر به محل تدريس آمد، هنوز كسى از شاگردانش نيامده بودند، ديد در گوشه مسجد، شيخ ژوليده اى كه آثار فقر از او ديده مى شد، مشغول تدريس ‍ است و چند نفر بدور او حلقه زده اند. ❄️مرحوم سيد حسين خود را به او نزديك كرده و سخنان او را گوش كرد، با كمال تعجب حس كرد كه اين شيخ ژوليده ، بسيار محققانه درس ‍ مى گويد. ❄️روز بعد عمدا زودتر آمد و به سخنان شيخ گوش داد و بر اعتقاد روز پيشش ‍ افزوده گشت . ❄️اين عمل چند روز تكرار گرديد و براى سيد حسين ، يقين حاصل شد كه اين شيخ از خودش فاضلتر است ، و او از درس اين شيخ استفاده مى كند، و اگر شاگردان خودش نيز به جاى خود در درس اين شيخ شركت كنند بهتر است و بيشتر بهره مى برند، اينجا بود كه خود را ميان دو راهى ديد، دو راهى كبر و تواضع ، ايمان و كفر، سرانجام بر كبر و كفر پيروز شد، فردا كه شاگردان اجتماع كردند، به آنها گفت : اى دوستان ، امروز مى خواهم تازه اى به شما بگويم ، اين شيخ كه در آن كنار با چند شاگرد نشسته ، براى تدريس از من شايسته تر است ، و خود من هم از او استفاده مى كنم ، همه با هم به درس او مى رويم ، از آن روز همه در جلسه درس آن شيخ ژوليده كه لباس ساده اى پوشيده بود و منش فقيرانه داشت ، شركت نمودند، و از آن پس شاگرد او شدند، آيا مى دانيد آن شيخ چه كسى بود؟ او مرحوم شيخ مرتضى انصارى صاحب كتاب رسائل و مكاسب ، بود كه بعدها مرجع تقليد و از استوانه هاى تاريخ علماى اسلام گرديد. 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎ حکایت @hkaitb
💢ماهی فروش ماهی فروشی که هر روز جهت امرار معاش به رودخانه میرفت چند روز از گرفتن ماهی ناکام به خانه بر می گشت روزی ماهی فروش از کنار مسجدی رد می شد که پیر مردی با محاسن سفید دید پیر مرد جویای حال او شد ماهگیر داستان را تعریف کرد پیرمرد او را به مسجد دعوت نمود پس از خواندن دو رکعت نماز وی راهی ماهی گرفتن شد ،شکر خدا دو ماهی خوب گرفت وشادمان راه خونه رو گرفت ماهی ها را فروخت ودو قرص نان گرفت ،همینطور که می رفت چشمش به کودک ومادری که در کوچه نشسته بودن افتاد کودک گریه وزاری می کرد کمی جلوتر رفت از مادر پرسید چرا کودکت چنان گریه می کند وی جواب داد دو روز است طعامی نخورده ایم ..... ماهی گیر در فکر رو رفت خدایااگر این نان را به اینان بدهم بچه های خودم گشنه اند ،نان را به کودک داد کودک از دیدن نان خوشحال شد واشک در چشمان مادر جاری شد .ماهیگیر راه خونه رو گرفت داستان را به همسرش تعریف کرد همسرش شروع به گلایه وناراحتی نمود در همین اوضاع بود که درب ماهیگیر را زدن مردی بالباسهای شیک وعنبری خوش وارد شد مرد گفت چند سال پیش پدر بنده که چند روز ست دنیا را ترک کرده این کاسه پول را از پدر شما قرض نموده وحالا من این امانت را برای شما آورده ام مرد ماهیگیر یکی از ثروت مندترین افراد ان دیار شد شروع به کارهای مؤمنانه وخدا پسندان کرد مسجدی بزرگ بنا کرد طعام یتیمان وسر پناهی برای زنان بی سر پناه شد تا اینکه شبی در خواب به دشت محشر رسید ملائکه جهت قرائت پروندی او رسیدن مرد را فراخواندن گفتن تو جهنمی هستی ؟؟؟؟؟ مرد گفت من این همه کار نیک انجام دادم چرا دوزخی هستم ملائک گفتن تو کار نیک وخیر فراوان انجام دادی ولی در هر مجلس آنرا بر زبان آوردی در همین احوال بود که ملائکی فرمود من چند عمل خوب از این مرد در پرونده اش دارم وآن را چنین قرائت نمود ان کودک یتیم یادت میاد با مادرش ؛گفتم نه تو با وجود آنکه یک تکه نان در خانه نداشتی آنرا به آنها بخشیدی ،کف ترازوی خیر تکانی خورد،اشک یتیم را تبدیل به لبخند کردی کف ترازو خیر تکانی دیگر خورد،واندوه وغم مادر را تبدیل به اشک شوق کردی کف ترازو این بار تکانی خورد که مرد مات مبهوت ماند ملائک گفتن این مرد بهشتی ست مرد از خواب پرید و(با الله تعالی) عهد بست از این به بعد هر کار خیری انجام دهد دست راستش از چپش باخبر نباشد 💢آری عمل خیر به بزرگی نیست💢 حکایت @hkaitb
💢به برکت دعای یک نیازمند ..... مرجع تقلید میرزا حسین خلیلی تهرانی به یک زن علویه هندی که به بیماری سختی مبتلا بود کمک کرد و او را به صورت رایگان معالجه نمود بعد از آن در عالم رؤیا دید که بیش از ده روز زنده نخواهد ماند حاجی پس از بیدار شدن مریض شد و روز به روز بیماری اش شدت پیدا کرد تا آنکه روز دهم فرا رسید و خود را دید که از این عالم به عالمی دیگر منتقل شده است ایشان بعد از توضیح درباره احوالاتی که آنجا برایشان پیش آمد گفت: مردی آمد و گفت او را رها کنید که حسین بن علی علیه السلام او را شفاعت کرده است تا به دنیا باز گردد و بعد معلوم می شود آن زن علویه شفای ایشان را گرفته در زمان وقوع این حادثه میرزاحسین ۲۷ سال داشت و نزدیک ۹۰ سال عمر کرد نقل شده که او همیشه می گفت: وجود من و اولادم همه از برکت دعای آن زن علویه است چه بسا طول عمر که بسته به عملکرد ما تغییر می کند و چه نیکوست عمری که به نکویی سر شود و سر آید. 📚کتاب کلمه طیبه ، محدث نوری حکایت @hkaitb
💢پادشاه عاقل پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد. اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد. شاه به یکی از وزرای خود گفت: او چه می گوید؟ وزیر گفت: به جان شما دعا می کند. شاه اسیر را بخشید.وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت گفت: ای پادشاه آن اسیر به شما دشنام داد. پادشاه گفت: تو راست می گویی اما دروغ آن وزیر که جان انسانی را نجات می دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می شود.🌺 حکایت @hkaitb
💢غلام ترسو پادشاهی با یک غلام به یک کشتی سوار شدند تا با کشتی به جایی مسافرت کنند. همین که کشتی به دریا رفت، غلام، چون اولین بار بود که دریا را می‌دید، شروع به بی‌تابی و گریه و زاری کرد. هرچه با او به مهربانی صحبت می‌کردند، آرام نمی‌گرفت. تا حدی که پادشاه از دست او کلافه و خسته شده بود. یک نفر دانا در کشتی بود و به پادشاه گفت: اگر اجازه بدهی، من می‌توانم این غلام را ساکت کنم. پادشاه گفت: اگر این کار را بکنی، لطف بزرگی در حق من کرده‌ای. فرد دانا به خدمه کشتی گفت که غلام را توی دریا بیندازند. وقتی غرق شد و چند بار توی آب بالا و پایین رفت، او را بیرون آوردند. غلام از آن به بعد گوشه‌ای نشست و ناآرامی نکرد. از آن دانا پرسیدند: دلیل این کار چه بود؟ فرد دانا گفت: تا وقتی که مصیبت را ندیده بود، قدر سلامتی و امنیت کشتی را نمی‌دانست. قدر آرامش کشتی را کسی می‌داند که به مصیبت غرق شدن توی دریا گرفتار شده باشد.🌺 حکایت @hkaitb
✨﴾﷽﴿✨ اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً .
🗯🔺🗯🔺🗯🔺🗯🔺🗯 🔆خنثى شدن نقشه نيرنگبازان 🥀دو نفر مرد (زيد و خالد)، نقشه مرموزى پيش خود كشيدند كه با نيرنگ مال زنى را از چنگش بيرون آورند، نقشه اين بود: با هم مالى را نزد آن زن آوردند و گفتند: اين مال نزد شما به عنوان امانت باشد، هر گاه هر دو نفر ما با هم آمديم ، اين مال امانت را به ما مى دهى و اگر تنها آمديم ، اين مال را به هيچكدام از ما نمى دهى ، زن نيز پيشنهاد آن دو مرد را پذيرفت . پس از چند روزى زيد تنها آمد و، به زن گفت : آن مال را بده ، زن گفت : نمى دهم مگر اينكه خالد نيز حاضر باشد. زيد اصرار كرد، زن نيز بطور قاطع گفت نمى دهم . 🥀زيد گفت : شرط ما از اين رو بود كه هر دو زنده باشيم ، ولى خالد از دنيا رفت ، بنابراين امانت را بده ، سرانجام زن گول خورد و امانت را به زيد داد، زيد خوشحال شد و امانت را گرفت و رفت . 🍂بعد از چند روز خالد نزد زن آمد و گفت : امانت را بده ، زن جريان را به خالد گفت ، خالد سخن زن را نپذيرفت و گفت اگر فرضا مال امانت را به زيد داده باشى ، نيز ضامن هستى ، زيرا بنا بود كه وقتى هر دو با هم آمديم مال امانت را بدهى ، حال كه چنين كردى ، ضامن هستى ، عوض آن را به من بده پس از بگو مگوى زياد، زن را نزد عمر بن خطاب آورد و جريان را به عمر گفت ، تا او قضاوت كند، 🥀عمر به زن گفت : على (ع ) را در ميان ما حاكم قرار بده تا او داورى كند. 🥀عمر پيشنهاد زن را پذيرفت ، و داورى را به على (ع ) سپرد، على (ع ) به خالد فرمود: امانت شمانزد من است ، ولى تو با رفيقت شرط كردى با هم بيائيد و امانت را بگيريد، برو رفيقت راپيدا كن و با هم بيائيد تا امانت را به شما بدهم . 🍂خالد بناچار، رفت و ديگر نيامد، سپس على (ع ) فرمود: اين دو مرد، با هم اين نقشه را طرح كرده بودند كه اموال اين زن را ببرند. به اين ترتيب با قضاوت آگاهانه على (ع ) آن زن بينوا از دسيسه دغلبازان نجات يافت . 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى حکایت @hkaitb
☘🦋☘🦋☘🦋☘🦋☘🦋 🔆چشم زخم 🥀سهل بن حنيف از مسلمانان مخلص و از ياران با شهامت پيامبر (ص ) و على (ع ) بود، و در همه جنگهاى رسول خدا (ص ) شركتى فعال داشت ، سيرت نيك و صورت زيباى او زبانزد مردم بود و براستى يك شاگرد راستين مكتب نوپاى اسلام بود. 🥀نقل مى كنند: وى در يكى از جنگهاى ، همراه پيامبر (ص ) بود، به نهر آبى رسيد، بدن خود را در آن نهر شستشو داد، چون از نظر جسمى ، زيبا و قامتى همچون سرو داشت ، يكى از انصار به آنجا آمد، با ديدن او، از زيبايى آفرينش در شگفتى فرو رفت ، و جمله اى كه حكايت از اين شگفتى مى كند به زبان آورد طولى نكشيد (كه همين نظر زدن ) باعث بيمارى سهل بن حنيف شد، تب سخت او را فرا گرفت ، وى را به حضور پيامبر (ص ) آوردند، 🥀پيامبر (ص ) پس از احوالپرسى ، فرمود: ما يمنع احدكم اذا راى من أ خيه ما يعجبه فى نفسه او فى ماله فليبرك عليه ، فان العين حق . : چه مى شود وقتى كه در جسم يا مال برادرتان ، چيز جالبى يافتى بارك اللّه بگوئيد؟ زيرا چشم زخم حق است . به اين ترتيب ، سفارش نمود كه در اين گونه موارد، براى شخص مورد نظر دعا كنند. 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى حکایت @hkaitb
🌻❄️🌻❄️🌻❄️🌻❄️🌻 🔷🔷فرق بين اسلام و ايمان ابودعامه مى گويد: به محضر امام دهم حضرت هادى عليه السّلام براى عبادت آن حضرت رفتم ، درآن هنگام كه بسترى بود و در همان سال (254 هجرى قمرى از دنيا رفت ) هنگامى كه تصميم گرفتم از محضرش بروم ، فرمود: اى ابودعامه ! حق تو واجب شد (به من حق پيدا كردى ) آيا مى خواهى تو را به چيزى كه بوسيله آن خوشحال گردى ، خبر دهم ؟!. عرض كردم : بسيار به چنين خبرى نيازمندم ؟!. فرمود: پدرم و او از پدرش تا اميرمؤمنان على (ع ) فرمود، روزى رسول خدا (ص ) به من فرمود: بنويس ، گفتم : چه بنويسم ؟ فرمود: بنويس : بسم اللّه الرحمان الرحيم ، الايمان ما و قرته القلوب و صدقته الاعمال ، والاسلام ما جرى به اللسان وحلت به المناكحة . :بنام خداوند بخشنده مهربان ، ايمان ، آن است كه در دلها جاى گيرد، و كردار انسان ، آن را تصديق نمايد، اما اسلام ، آنست كه در زبان جارى گردد، و مجرد اسلام ، براى از دواج كافى است . ...سپس فرمود: اين مطلب در صحيفه اى به خط على (ع ) با املاى رسول خدا (ص ) نوشته شده و پس از آنها نسل به نسل براى ما به ارث مانده است . 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى حکایت @hkaitb
🔆نظیر حدیث 🌱🌱عارفی در طلب این مطلب بود که آیا در قرآن آیه‌ای وجود دارد که این حدیث را تأیید نماید. «روح مؤمن به هنگام جان دادن، چنان آسان از جسدش بیرون رود همانند بیرون آوردن مویی از درون خمیر.» 🌱🌱 پس آیه‌ای نیافت تا این‌که پیامبر صلی‌الله علیه و آله را در خواب دید و گفت: «تمام قرآن را مطالعه کردم، چیزی که معنی حدیث را برساند پیدا نکردم.» 🌱🌱 پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «سوره‌ی یوسف، آیه‌ی 31 را مطالعه کن‌ تا معنی حدیث را بیابی.» «فَلمّا رَاینَهُ اَکبَرنَهُ وَ قطّعنَ اَیدیهُنَّ: هنگامی‌که چشم زنان مصر به یوسف افتاد او را بسیار بزرگ شمردند (و بی‌توجه) دست‌های خود را بریدند». 👈مؤمن هم هنگامی‌که فرشتگان رحمت و جایگاه خود و نعمت‌های بهشتی را می‌بیند، درد مرگ و سکرات موت را حس نمی‌کند. 🔸🔸امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «تَدَبَّرُوَا آیاتِ القُرْآنِ وَاعْتَبِرُوا بِهِ فَإِنَّهُ أَبْلَغُ العِبَرِ: در آیات قرآن تدبّر کنید و بدان‌ها پند گیرید که آن‌ها رساترین پندهاست» 📚غررالحکم، ج 2، ص 310 حکایت @hkaitb
🔴اهمیت" تلقین کردن" در زندگی! ✍یکی از دلایلی که زندگی را با گفتن در گوش نوزاد آغاز میکند. 💠و با به میت تمام میکند اهمیت تلقین باشد. زیرا انسان ذاتا تلقین پذیر است. 🌸 فرمودند: تمام كسانيكه در آستانه مرگ قرار گيرند، إبليس يكى از شياطين مأمور خود را مأموريّت مي دهد كه به نزد او برود و او را امر به كفر كند و آن قدر او را به شبهه و شكّ اندازد تا آنكه جانش خارج شود. 🌹و هر كسی كه مؤمن باشد، آن شيطان بر او غلبه نمیکند و شبهاتش در دل او جاى نمی‏گيرد. 🌱 بنابراين هر وقت شما بر بالين افراد محتضر از مؤمنين حاضر مى‏شويد، به آنها تلقين به و كنيد تا بگويند: لَاإلَهَ إلَّا اللَهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَهِ، تا آنكه جان بسپارند». 🔵لذا تلقین میت کمک رساندن به او در به هم شکستن نقشه های است. ✅حتی در علم امروزی هم این قضیه ثابت شده است : ✅ یک نمونه آزمايشي بود كه به پيشنهاد يكي از روانشناسان بر روي دو تن از مجرمين محكوم به انجام شد. ⛔️آزمايش به اين صورت بود كه مجرم اول را با چشمانی بسته در حضور مجرم دوم با بريدن شاهرگ دستش او را به مجازات رساندند. در اين هنگام نفر دوم با چشمان خود شاهد مرگ او بر اثر خونريزی شديد بود. 🔰 سپس چشمان نفر دوم را نيز بستند و اين بار شاهرگ دست وی را فقط با تيغه اي خط كشيدند و در اين حين كيسه آب گرم نيز بالای دست وی شروع به ريختن می كرد. 💠 اين در حالی بود كه دست او به هيچ وجه زخمی نشده بود. اما در كمال ناباوری ديدند كه مجرم دوم نيز پس از چند دقيقه جان خود را از دست داد.. ♻️ چراكه او مطمئن بود كه شاهرگ دستش به مانند نفر اول بريده شده و خونريزي مي كند. ريخته شدن خون را نيز بر روی دست خود حس می كرده است. ❗️در واقع تصوير ذهنی او چنين بوده كه تا چند لحظه ديگر به مانند نفر اول هلاك مي شود و همين طور هم شد. 🛑دستگاه عصبی شما تجربه خيالی را از تجربه واقعی تشخیص نمی دهد. 🔆بلکه فقط با توجه به اطلاعاتی كه از ناحيه مغز در اختيار او قرار می گيرد واكنش نشان می دهد. ✨اين يكی از قوانين اوليه و اصولی ذهن است. در واقع اينطوری آفریده و ساخته شده ايم. 🔵همه انسانها با درجات مختلف تلقین پذیرند ،امروزه دانشمندان اثبات کرده اند که بخشی از اثرات داروها اثرات تلقینی آنها است و خود آنها بخودی خود تاثیری ندارند، لذا در پزشکی امروز استفاده از شبه داروها مطرح شده است که فاقد اثرات خاص دارویی و شیمیایی می باشند. 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 📘 فروع كافى، كتاب الجَنآئز، بابُ تَلقين الميّت. 📗كافى‏، 2/ 633؛ 📕 بحارالانوار، 6/ 223. حکایت @hkaitb