هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
😍😳 مگه میشه زن باشی این کانالو نداشته باشی؟؟
هر خانومی عضو شده دیگه نتونسته دل بکنه💃🏻👅👄☺️☺️
پوست سفید و بدون لک و کک و مک✨
#موهای بلند و #شلاقی
صورت چاق بدون چروک💪😍
#بلوری_کردن_دست وپا
فقققط در #یک_هفته💯
فقط با این کاانال #جذاااب_شووو👇😱
❌ زود عضو شو تا بر نداشتم 👇
https://eitaa.com/joinchat/1258160239Cac2e21f419
هرماهجشنواره #تخفیفات ویژه 🍉
ارسال رایگان✈️
فقط امروز فرصت هست🤗
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
⭕️ دوست داری پوست سفید و شفاف بدون لک و جوش داشته باشی؟😍
💎محصولاتشون خفنه که دیگه نیاز به #کرمپودر نداشته باشی 🤩
✅ محصولاتش کاملا ارگانیک #بدون بازگشت💯
✅ محصولات تناسب اندام تضمینی😍
🟣 سریع عضو کانالش از #تخفیف های فوق العاده ای که گذاشتن جا نمونی👇
https://eitaa.com/joinchat/1258160239Cac2e21f419
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
#داستان_آموزنده
🔆نفرين دل سوخته
منهال مى گويد:
پس از زيارت خانه خدا به مدينه برگشتم و در مدينه محضر امام زين العابدين عليه السلام بودم .
امام عليه السلام فرمود:
منهال ! حرمله در چه حال است ؟
من در پاسخ گفتم :
او را در كوفه زنده گذاشتم و آمدم .
در اين وقت امام دستهايش را به طرف آسمان بلند نموده و در حق او نفرين كرد و سه مرتبه فرمود:
خدايا! حرارت آتش را به حرمله بچشان !
پروردگارا! حرارت آتش را به حرمله بچشان !
خداوندا! حرارت آتش را به حرمله بچشان !
منهال مى گويد:
از مدينه برگشتم وقتى وارد كوفه شدم ، ديدم مختار قيام كرده است .
من چند روز در خانه بودم تا رفت و آمد دوستانم تمام شد. سپس سوار بر مركبى شدم و به ديدن مختار رفتم . وقتى در بيرون منزل با مختار ملاقات كردم ، گفت :
اى منهال ! چرا زير پرچم حكومت ما نمى آيى و با ما همكارى نمى كنى ؟
گفتم :
مكه رفته بودم اينك در خدمت شما هستم . سپس با افتخار حركت كردم و در راه مشغول صحبت بوديم تا وارد كناسه كوفه شد. آنجا چند لحظه اى ايستاد. گويا در انتظار چيزى بود. مختار از مخفيگاه حرمله باخبر شده بود، چند نفر ماءمور براى دستگيرى او فرستاد.
چندى نگذشته بود گروهى با شتاب آمدند و گفتند:
امير! مژده باد! حرمله دستگير شد. اندكى گذشته بود حرمله را آوردند. هنگامى كه چشم مختار به حرمله افتاد، گفت :
خدا را شكر كه مرا بر تو مسلط كرد.
آنگاه گفت :
شتر كش ، شتر كش ، بياوريد! وقتى كارد شتر كش را آوردند دستور داد دستهاى حرمله را قطع كنند. فورى دستهاى حرمله بريده شد.
گفت :
دو پاى او را نيز ببريد. دو پاى او را كه بريدند، فرياد زد:
النار! النار!
آتش بياوريد! آتش بياوريد!
مقدارى نى آوردند، و حرمله را در ميان آنها گذاشتند و آتش زدند.
من از روى تعجب گفتم : سبحان الله !
مختار گفت :
سبحان الله گفتن خواب است ، ولى تو براى چه تسبيح گفتى ؟
گفتم :
امير! من هنگام برگشت از مكه خدمت امام زين العابدين رسيدم . حضرت فرمود:
حرمله در چه حال است ؟
گفتم : من او را در كوفه زنده گذاشتم .
امام عليه السلام دستهاى خويش را به سوى آسمان بلند كرد و درباره حرمله نفرين كرد و فرمود:
بار خدايا! حرارت آهن را به حرمله بچشان !
اين جمله را سه بار تكرار كرد.
مختار گفت : تو شنيدى كه امام زين العابدين اين سخن را فرمود؟
گفتم : به خدا سوگند همين طور شنيدم .
مختار از مركب خود پياده شد و دو ركعت نماز خواند و سجده طولانى به جاى آورد.
سپس برخاست و سوار بر مركب شد.
من نيز سوار شدم . در حالى كه حرمله در ميان آتش سوخته بود.
📚بحار : ج 45، ص 332.
حکایت
@hkaitb
هدایت شده از غذاهای 3سوته😋
از وقتی که زدم رو هلوها اون آدم سابق نشدم 🤣
👇 دخترا بـزنـن روی خــیــار هــا 👇
🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒
👇 پسرا بـزن روی هــلــو هــا 👇
🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑
⚠️امیدوارم چیزی که من دیدمو کسی نبینه🤣🙈
حواست باشه کسی دوربرت نباشه ها 🔞😳🙈
8.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدایت شده از تبلیغات گسترده منتخب | آموزش تبلیغ
چادری که
نیازی به مقنعه و روسری نداشته باشه✔️
جیب داشته باشه✔️
پوشیه داشته باشه✔️
بشه روش کوله انداخت✔️
نیازی به مانتو نداشته باشه ✔️
یه چادرِ همه چی تمومه😍👏👌
مشاهده سایر چادرهای پرامکانات جدید👇:
https://eitaa.com/joinchat/2523136118Cacbc86d713
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
همه لوازم مدرسه اینجاست 🥰
خودکار نامرئی / قمقمه آب / مداد نوکی / ماشین حساب / پاک کن مدادی / پاک کن ژله ای / تراش مخزن دار / هایلایتر ۶ رنگ شکلاتی / دفتر سیمی / روان نویس طرح واکسن / دفترچه یادداشت پاسپورتی / مداد نوکی جادویی / دفتر ۸۰ برگ / غلط گیر و...
همکلاسیم عاشق لوازم فانتزیه منه 😇👇
https://eitaa.com/joinchat/1135018178C969fb7b33d
دیگه چیزی نموند تا جنس تموم کنه 😬👆
#داستان_آموزنده
🔆راز احترام پيامبر صلى الله عليه و آله به خواهر
رسول خدا صلى الله عليه و آله خواهر رضاعى (شيرى ) داشت ، روزى خدمت حضرت آمد. پيامبر چون او را ديد شادمان شد و عباى خود را براى او به زمين پهن كرد و او را روى آن نشانيد، سپس به او رو كرد، با گرمى و لبخند با وى به گفتگو پرداخت ، تا خواهرش برخاست و رفت .
اتفاقا همان روز برادر رضاعى اش نيز آمد. ولى پيغمبر با او مثل خواهرش رفتار نكرد.
شخصى پرسيد:
يا رسول الله ! چرا به خواهر بيشتر از برادر احترام نموديد؟ با اين كه او مرد بود. (يعنى او سزاوار به احترام بيشتر بود).
حضرت فرمود:
چون خواهر نسبت به پدر و مادرش بهتر از برادر خدمت مى كند.
بدين جهت خواهر را بيشتر از برادر محبت كردم .
📚بحار : ج 74، ص 56.
حکایت
@hkaitb
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
ما یه خانواده هستیم که نگران تغذیه سالم برای بچه هامون بودیم🤔
🔴 پنیر که توی طب سنتی منع شده بود و تخم مرغ هم مصرف زیادش خوب نبود...
🔴 خیلی از صبحونه ها هم نیاز به زمان واسه آماده سازی دارن...
✅ دنبال یه صبحونه سریع و سالم و مقوی بودم که با کانال زیر توی ایتا آشنا شدم👇
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
اینجا تخصصی روی کرهبادامزمینی کار میکنن از صفر تا صد کار رو خودشون انجام میدن😊
✅ کیفیت کارشون عالیه و تازه یه تست هم بهت میدن که اگه دوست نداشتی به هزینه خودشون مرجوع کنی😊👌
🔴اگه توهم دنبال یه صبحونه باکیفیت و سالم هستی که برای همه مناسبه، برو توی کانالشون👇
https://eitaa.com/joinchat/926285879C15078c1d52
#داستان_آموزنده
🔆تيرانداز ماهر
يك سال هشام (خليفه وقت ) به مكه رفت . در همان سال امام محمد باقر عليه السلام و فرزندش حضرت صادق عليه السلام نيز به مكه مشرف شدند.
روزى حضرت صادق سخنرانى كرد و در ضمن آن فرمود:
سپاس خداى را كه محمد صلى الله عليه و آله را به مقام رسالت برانگيخت و ما را نيز به وسيله آن حضرت امتياز داد، ما برگزيدگان خداوند در ميان مردم و نخبه بندگان و خلفاء مى باشيم ، خوشبخت كسى است كه از ما پيروى كند و بدبخت كسى است كه با ما دشمنى و مخالفت نمايد.
حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد:
مسلمه برادر هشام اين جريان را به او خبر داد. وى در مكه به ما متعرض نشد، وقتى كه به شام رفت و ما به مدينه برگشتيم ما را از مدينه به شام جلب نمود. هنگامى كه وارد شام شديم سه روز به ما اجازه ورود نداد و روز چهارم كه وارد شديم ، هشام روى تخت نشسته بود و امراى لشكر غرق در سلاح در اطراف او ايستاده بودند، نشانه اى گذاشته بودند، تير مى انداختند و مى خواستند بدانند كه چه كسى دقيق به هدف مى زند. هشام در حال ناراحتى به امام باقر عليه السلام گفت :
شما نيز در اين مسابقه شركت كنيد و با بزرگان مملكت نشانه رويد.
پدرم فرمود:
من پير شده ام و موقع تيراندازيم گذشته ، مرا معاف دار.
هشام قسم خورد كه ممكن نيست و اصرار كرد امام حتما در مسابقه شركت كند. سپس به يكى از بزرگان بنى اميه گفت :
تير و كمانت را به ايشان بده .
امام عليه السلام ناچار كمان را از او گرفت و تيرى در چله آن گذاشت و كمان را كشيد تير با سرعت از كمان پر كشيد و در مركز نشانه خورد. تير دومى را كمان گذاشت و نشانه رفت ، تير از كمان خارج شد و در وسط چوب تير اول قرار گرفت و آن را شكافت .
امام عليه السلام ديگر فرصت نداد، پياپى تير افكند هر تير به وسط تير قبلى مى نشست و تا نزديك به انتها فرو مى رفت ، تعداد تيرهايى كه توسط امام افكنده شده ، به نه عدد رسيد. در اين وقت هشام خيلى مضطرب و خشم آلود شد، نتوانست خود را كنترل كند صدا زد چه نيكو تير انداختى ، شما ماهرترين تيرانداز عرب و عجم هستى و از كرده خود پشيمان شد.
سپس سرش را پايين انداخت و ما همچنان ايستاده به وضع او مى كرديم . ايستادن ما طول كشيد، پدرم از آن وضع بسيار خشمگين شد. وقتى پدرم ناراحت مى شد به آسمان نگاه مى كرد، طورى كه هر بيننده كاملا خشم او را درك مى كرد.
هشام هنگامى كه ناراحتى پدرم را ديد، ايشان را به نزد خود خواست . حضرت نزد او كه رسيد، هشام از جاى برخاست امام را به آغوش كشيد، احترام نمود و در كنار خود نشاند.
سپس روى به امام كرد و گفت :
يا محمد! مادامى كه شما در ميان قريش هستى ، بر عرب و عجم امتياز خواهند داشت . حالا بگو ببينم اين تيراندازى را چه كسى به شما ياد داد و در چند مدت ياد گرفتى ؟
امام عليه السلام فرمود: در نوجوانى مقدارى تمرين كردم .
سپس هشام گفت : من در دوران عمرم چنين تيرانداز ماهر نديده بودم گمان نمى كنم كسى در جهان مانند شما تيرانداز باشد. آيا فرزندت (امام جعفر) نيز در تيراندازى مثل شما ماهر است ؟
امام عليه السلام فرمود: البته ! نسل بعدى ما كمالات و امتيازات جهان را از نسل قبلى ارث مى برد و كمالاتى كه خداوند بر پيامبرش عطا كرده به طور ارث به ما مى رسد و ما كمالات را كه ديگران از آن محرومند از يكديگر به ارث مى بريم و مادامى كه جهان برپاست نسل بعدى ما همواره وارث كمالات نسل قبلى هستند...
📚ب : ج 46، ص 306.
حکایت
@hkaitb