•.🍃🌸
|صَباحاً أَتنفس بِحُبِّ الْمَهدی |
هر صبح به #عـشقِ
مهدی نفس میکشیم :)
وَ مـا هَــرچِـه داریـم
اَزْ تُـو داریم...🍃
#السلامعلیکیااباصالحمهدی
.
🌾☘🌾☘🌾☘🌾☘🌾☘🌾
#داستان_آموزنده
💥💥درس محكم كارى
وقتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله پيكر فرزندش ، ابراهيم ، را به خاك سپرد چشمانش پر از اشك شد و فرمود:
دل غمگين است و چشم اشك مى ريزد، ولى سخنى كه سبب خشم خدا شود نمى گويم .
آنگاه فرمود: ابراهيم ! ما، در مرگ تو غمگينيم .
سپس حضرت گوشه قبر را ديد كه به طور كامل درست نشده ، با دست مباركش آن را صاف كرد، پس از آن فرمود:
هرگاه يكى از شما كارى را انجام داد، حتما آن را محكم و استوار انجام دهد.
📚بحار: ج 22، ص 157.
حکایت
@hkaitb
#داستان_آموزنده
🔆دعاى مخصوص
💥فضل بن يونس ، يكى از شاگردان امام موسى بن جعفر (ع ) گويد: آن حضرت به من فرمود، اين دعا را بسيار بخوان :
اللهم لا تجعلنى من المعارين ، ولا تخرجنى من التقصير.: خداوندا مرا از عاريت شدگان (در ايمان ) قرار مده ، و از تقصير بيرون مبر.
پرسيدم : معناى عاريت شدگان را دانستم (كه ايمانم استوار و محكم باشد نه عاريه اى ) اما معنى مرا از تقصير بيرون مبر را ندانستم ، لطفا بيان فرمائيد.
💥امام فرمود:
كل عمل تعمله تريد به وجه الله عزوجل فكن فيه مقصرا عند نفسك فان الناس كلهم اعمالهم فيما بينهم و بين الله عزوجل مقصرون .
💥يعنى : هر كارى را كه به خاطر خداوند متعال انجام دهى ، پس خود را در آن كار نزد خود، مقصر بدان ، زيرا همه مردم در كارهاشان ، بين خود و خدا تقصيركار مى باشند.
👈اين دستور، اين درس را به ما مى آموزد كه در دعا، هيچگاه غرور نورزيم بلكه در هر حال خود را مقصر بدانيم .
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
حکایت
@hkaitb
خواب راست
💫مرحوم تبريزى نويسنده كتاب ريحانة الادب فرزندى داشت كه دست راست او درد مى كرد (شايد روماتيسم شديد داشت ) به طورى كه به زحمت مى توانست قلم بدست بگيرد، بنا شد براى معالجه به آلمان برود.
💫او نقل كرد: در كشتى كه بودم ، در خواب ديدم كه مادرم از دنيا رفته است ، تقويم را باز كردم و جريان را با قيد روز و ساعت نوشتم ، بعد از مدتى كه به ايران برگشتم ، جمعى از بستگان به استقبال من آمدند ديدم لباس مشكى در تن دارند، تعجب كردم و جريان خواب به كلى از خاطرم رفته بود، سرانجام تدريجا به من فهماندند كه مادرم فوت كرده ، و بلا فاصله به ياد جريان خواب افتادم ، تقويم را بيرون آوردم و روز فوت را سؤال كردم ، ديدم درست در همان روز مادرم از دنيا رفته بود.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
حکایت
@hkaitb
🌱🌱🌱🌱🌱🌱
🔅#پندانه
✍ ما به تغییر نیاز داریم
🔹خانم معلم در یکی از روزهای پاییز مادر یکی از دخترها را خواست.
🔸خانم معلم به مادر گفت:
متأسفانه باید بگم که دخترتون نیاز به داروهای آرامبخش داره. چون دخترتون بیشفعاله و مشکل حاد تمرکز داره. اصلا چیزی یاد نمیگیره.
🔹ترس به قلب مادر چنگ زد و چشمانش در غم خیس خورد. انگار داشت چنگ میزد به گلوی خودش، اما حرف خانم معلم را قبول کرد.
🔸وقتی همه چیز همان طور شد که معلم خواسته بود، دخترک گفت:
خجالت میکشم جلوی بچهها دارو بخورم.
🔹خانم معلم پیشنهاد داد وقت بیکاری که دختر باید دارو مصرف کند، به بهانه آوردن قهوه خانم معلم، به دفترش برود و قرصش را بخورد.
🔸دختر خوشحال قبول کرد. مدتها گذشت و سرمای زمستان، تن زرد پاییز را برفی کرد.
🔹خانم معلم دوباره مادرش را خواست. این بار تا جا داشت از دخترک و هوش سرشارش تعریف کرد.
🔸در راه برگشت به خانه، مادر خیلی بالاتر از ابرها سیر میکرد.
🔹لبخندزنان به دخترش گفت:
چقدر خوبه که نمرههات عالی شده، چطور تونستی تا این حد تغییر کنی؟!
🔸دختر خندید:
مامان من همه چیز رو مدیون خانم معلمم هستم.
🔹مادر گفت:
چطور؟
🔸دختر گفت:
هر روز که براش قهوه میآوردم، قرص رو داخل فنجون قهوهاش مینداختم. اینجوری رفتار خانم معلم خیلی آروم شد و تونست خوب به ما درس بده.
💢خیلی وقتها تقصیر گردن دیگران نیست. این ما هستیم که نیاز به تغییر داریم.
🌱🌱🌱🌱🌱🌱
حکایت
@hkaitb
#داستان_آموزنده
🔆پیامبر جلوی جنازه
🍁شب قبل از رحلت عارف واصل میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، طلبهها در صبح پنجشنبه به همدیگر میگفتند:
🍁ما دیشب خوابی دیدیم؛ و همه یک خواب دیده بودند و آن خواب این بود که دیده بودند جنازه میرزا جواد آقا را بر روی تابوت حرکت میدهند و پیامبر جلوی جنازه حرکت میکند. پس صبح هنگام متوجه شدند که میرزا جواد آقا وفات کردند. (م 1343)
📚شیخ مناجاتیان، ص 123
حکایت
@hkaitb
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#داستان_آموزنده
🔆پاداش تولى و تبرى
🪴امام سجاد (ع ) فرمود: هنگامى كه روز قيامت فرا رسد، خداوند همه انسانهاى قبل و بعد را در يكجا جمع مى كند، سپس منادى حق فرياد مى زند: اين المتحابون فى الله : كجايند آنانكه دوستان در راه خدا هستند؟.
🪴جمعى برمى خيزند، به آنها خطاب مى شود، شما بدون حساب به سوى بهشت روانه گرديد، آنها رهسپار بهشت مى شوند، در راه ، جمعى از فرشتگان با آنها ملاقات كرده و مى پرسند: شما از كدام حزب انسانها هستيد؟ در پاسخ گويند: ما براى خدا و طبق فرمان خدا، با دوستان خدا، دوست بوديم و با دشمنان خدا دشمن بوديم .
فرشتگان به آنها بشارت مى دهند و مى گويند: چه نيكو است پاداش عمل كنندگان .
🪴به اين ترتيب آنانكه تولى و تبرى دارند، يعنى با طرفداران حق دوستى فكرى و عملى مى كنند و با دشمنان حق ، دشمنى مى نمايند، به پاداش عالى بهشت نائل و سرافراز مى گردند.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردی
حکایت
@hkaitb
#داستان_آموزنده
🔆عمل خالص
🌱شداد بن اوس گويد: به محضر رسول اكرم (ص ) رفتم ، ديدم چهره اش گرفته و ناراحت به نظر مى رسد، عرض كردم علت چيست كه ناراحت هستى ؟
🌱فرمود: اخاف على امتى من الشرك : آنها خورشيد و ماه و بت و سنگ را نمى پرستند، ولى در اعمال خود ريا مى كنند، رياء كردن ، شرك است چنانچه در (آيه 110 كهف ) قرآن مى خوانيم :
🌱كلا فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملا صالحاو لايشرك بعبادة ربه احدا.: پس هر كس اميد لقاى پروردگارش را دارد، بايد عمل صالح انجام دهد، و كسى را در عبادت پروردگارش ، شريك نكند.
🌱و فرمود: در روز قيامت ، نامه هاى سربسته را مى آورند و در معرض ديد مردم قرار مى دهند، خداوند به فرشتگان مى فرمايد: فلان نامه را دور بيندازيد و فلان نامه را بپذيريد، عرض مى كنند:
🌱 سوگند به عزت و جلال تو در اين نامه ها (ى دور انداخته شده ) جز كار نيك نمى دانيم .
خداوند مى فرمايد: آرى ، ولى اعمال در اين نامه براى غير من است ، و من نمى پذيرم جز آنچه كه با كمال اخلاص براى رضاى من انجام شده است
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
حکایت
@hkaitb
#داستان_آموزنده
🔆ارزش احترام به پدر و مادر
🪴يكى از اصحاب امام صادق (ع ) بنام عمار بن حيان مى گويد: فرزندم اسماعيل نام دارد و نسبت به من خوش رفتارى مى كند، به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، گفتم : پسرم ، اسماعيل نسبت به من خوش رفتار است .
🪴فرمود: من او (اسماعيل پسرت ) را دوست داشتم ، اينك (بخاطر اينكه نسبت به پدر، خوش رفتارى مى كند) دوستى من نسبت به او، بيشتر شد.
🪴سپس فرمود: خواهر رضاعى رسول خدا (ص )، نزد آن حضرت آمد، پيامبر (ص ) وقتى كه او را ديد، بسيار شاد شد، و روپوش خود را، به زمين ، گسترد، و او را روى آن نشانيد، سپس به او رو كرد، و در حالى كه لبخند بر لب داشت با او گفتگو كرد، و احترام شايانى به او كرد، تا او برخاست و رفت . سپس برادر رضاعى آن حضرت آمد، نسبت به او نيز احترام كرد، ولى نه آن گونه كه احترام به خواهر رضاعى خود نمود.
🪴شخصى از آن حضرت پرسيد: چرا آن گونه كه خواهر رضاعى خود را احترام كردى ، به برادر رضاعى خود، آن گونه احترام نكردى ؟!.
🪴پيامبر در پاسخ فرمود: لانها كانت ابر بوالديها منه : زيرا آن خواهر، بيش از آن برادر، به پدر و مادر، نيكى مى كند
📚 (اصول كافى ج 2 ص 161).
👈به اين ترتيب ، پيامبر مهربان (ص ) به ما آموخت ، كه هر كس به پدر و مادر بيشتر احترام كند، در پيشگاه خدا ارجمندتر است ، و من او را بيشتر دوست دارم ، و امام صادق (ع ) نيز به پيروى از پيامبر (ص )، به ابن حيان فرمود: بر دوستيم نسبت به فرزندت ، به اين خاطر افزودى .
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
حکایت
@hkaitb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚡️⚡️⚡️« معجزه امام زمان - داستان شگفت آور سعید چندانی»
🎥استاد رائفی پور
حکایت
@hkaitb
🔺🔹🔺🔹🔺🔹🔺🔹
#داستان_آموزنده
🔆يتيم نواز!
💫كودك يتيمى به حضور رسول خدا (ص ) آمد و چنين عرض كرد: پدرم از دنيا رفته ، مادرم ، بينوا و بى بضاعت است ، خواهرم ، شوهر و سرپرست ندارد، از چيزهائى كه خدا به تو عنايت فرموده به من اطعام كن ، تا خداوند خشنود گردد.
💫پيامبر (ص ) تحت تاءثير قرار گرفت به او فرمود: چقدر نيكو سخن مى گوئى ؟.
💫سپس به بلال حبشى فرمود با شتاب به حجره هاى همسران من برو، و جستجو كن ، اگر چيزى از طعام هست بياور.
بلال رفت و به جستجو پرداخت و مشتى خرما كه 21 عدد بود، يافت و به حضور پيامبر (ص ) آورد.
💫پيامبر مهربان اسلام (ص ) خرماها را سه قسمت كرد، هفت عدد آن را به آن كودك يتيم داد، و فرمود بقيه را بگير، هفت عدد آن را به مادرت بده و هفت عدد ديگر را به خواهرت بده ، كودك يتيم در حالى كه خوشحال بود از نزد رسول خدا (ص ) رفت ، در اين هنگام ، معاذ (يكى از اصحاب ) برخاست و دست نوازش بر سر آن كودك يتيم كشيد و با گفتارى مهرانگيز، كودك را تسلى خاطر داد. پيامبر (ص ) به معاذ فرمود:
💫اى معاذ! تو و اين كار تو را ديدم ، همينقدر بدان ، هر كس سرپرستى يتيمى كند، و دست نوازش بر سر او بكشد، خداوند بهر موئى كه از زير دستش مى گذرد، حسنه و پاداش خوبى به او مى دهد، و گناهى از گناهان او را محو مى كند، و بر درجه و مقام معنوى او مى افزايد.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
حکایت
@hkaitb
🗯🔺🗯🔺🗯🔺🗯🔺🗯
#داستان_آموزنده
🔆خنثى شدن نقشه نيرنگبازان
🥀دو نفر مرد (زيد و خالد)، نقشه مرموزى پيش خود كشيدند كه با نيرنگ مال زنى را از چنگش بيرون آورند، نقشه اين بود: با هم مالى را نزد آن زن آوردند و گفتند: اين مال نزد شما به عنوان امانت باشد، هر گاه هر دو نفر ما با هم آمديم ، اين مال امانت را به ما مى دهى و اگر تنها آمديم ، اين مال را به هيچكدام از ما نمى دهى ، زن نيز پيشنهاد آن دو مرد را پذيرفت .
پس از چند روزى زيد تنها آمد و، به زن گفت : آن مال را بده ، زن گفت : نمى دهم مگر اينكه خالد نيز حاضر باشد. زيد اصرار كرد، زن نيز بطور قاطع گفت نمى دهم .
🥀زيد گفت : شرط ما از اين رو بود كه هر دو زنده باشيم ، ولى خالد از دنيا رفت ، بنابراين امانت را بده ، سرانجام زن گول خورد و امانت را به زيد داد، زيد خوشحال شد و امانت را گرفت و رفت .
🍂بعد از چند روز خالد نزد زن آمد و گفت : امانت را بده ، زن جريان را به خالد گفت ، خالد سخن زن را نپذيرفت و گفت اگر فرضا مال امانت را به زيد داده باشى ، نيز ضامن هستى ، زيرا بنا بود كه وقتى هر دو با هم آمديم مال امانت را بدهى ، حال كه چنين كردى ، ضامن هستى ، عوض آن را به من بده پس از بگو مگوى زياد، زن را نزد عمر بن خطاب آورد و جريان را به عمر گفت ، تا او قضاوت كند،
🥀عمر به زن گفت : على (ع ) را در ميان ما حاكم قرار بده تا او داورى كند.
🥀عمر پيشنهاد زن را پذيرفت ، و داورى را به على (ع ) سپرد، على (ع ) به خالد فرمود: امانت شمانزد من است ، ولى تو با رفيقت شرط كردى با هم بيائيد و امانت را بگيريد، برو رفيقت راپيدا كن و با هم بيائيد تا امانت را به شما بدهم .
🍂خالد بناچار، رفت و ديگر نيامد، سپس على (ع ) فرمود: اين دو مرد، با هم اين نقشه را طرح كرده بودند كه اموال اين زن را ببرند.
به اين ترتيب با قضاوت آگاهانه على (ع ) آن زن بينوا از دسيسه دغلبازان نجات يافت .
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
حکایت
@hkaitb
💢تعمیر موتور کشتی
موتور کشتی بزرگی خراب شد .
مهندسان زیادی تلاش کردند تا مشکل را حل کنند
اما هیچکدام موفق نشدند!
سرانجام صاحبان کشتی تصمیم گرفتند مردی را که سالها تعمیر کار کشتی بود بیاورند..
وی با جعبه ابزار بزرگی آمد و بلافاصله مشغول بررسی دقیق موتور کشتی شد
دو نفر از صاحبان کشتی نیز مشغول تماشای کار او بودند
بعد از یک روز وارسی کامل و سپس خلوت کردن،
فردا صبح مرد از جعبه ابزارش آچار کوچکی بیرون آورد
و با آن به آرامی ضربه ای به قسمتی از موتور زد
بلافاصله موتور شروع به کار کرد و درست شد.
یک هفته بعد صورتحسابی ده هزار دلاری از آن مرد دریافت کردند. صاحب کشتی با عصبانیت فریاد زد :
او واقعا هیچ کاری نکرد!
ده هزار دلار برای چه میخواهد بگیرد؟
بنابر این از آن مرد خواستند ریز صورتحساب را برایشان ارسال کند؟
مرد تعمیر کار نیز صورتحساب را اینطور برایشان فرستاد :
ضربه زدن با آچار : ۲دلار
تشخیص اینکه ضربه به کجا باید زده شود : ۹۹۹۸ دلار
وذیل آن نیز نوشت :
تلاش کردن مهم است اما دانستن اینکه کجا باید تغییر کند میتواند همه چیز را تغییر بدهد.
حکایت
@hkaitb
حکایت ✏️
در ولایتی دیوانه ای بود که با حرکات خویش موجب آزار و اذیت مردم می شد، به خصوص، زمانی که دیوانه به حمام می رفت، رفتارهای غیر معقول خود را، بیش از پیش از خود نشان می داد و مردم از ترس او، مادامی که او در صحن حمام بود، وارد حمام نمی شدند.
روزی بر طبق عادت، دیوانه حمام را قرق کرده بود، مرد تازه واردی که چیزی در مورد دیوانه نمی دانست، خواست وارد حمام شود، استاد حمامی رو به تازه وارد می کند و می گوید :"برادر اکنون به حمام نرو، دیوانه ای در صحن حمام است."
تازه وارد به حرف حمامی گوش نمی کند و وارد حمام می شود و در همان بدو ورود لنگی را با آب حمام خیس می کند و آنرا به در و دیوار حمام و پشت دیوانه می زند و آنچنان رفتارهای دیوانه واری از خود نشان می دهد که، باعث وحشت دیوانه اصلی می شود و دیوانه از حمام فرار می کند و در حین فرار به استاد حمامی می گوید :"مبادا به حمام بروی، دیوانه ی داخل حمام هست! "
استاد حمامی که شگفت زده شده است، رو به تازه وارد می کند و می گوید:" چه کار کردی؟ "تازه وارد می گوید :"دیوانه ی شما، تا به حال دیوانه تر از خودش ندیده بود! "
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@hkaitb
حکایت ✏️
در ولایتی دیوانه ای بود که با حرکات خویش موجب آزار و اذیت مردم می شد، به خصوص، زمانی که دیوانه به حمام می رفت، رفتارهای غیر معقول خود را، بیش از پیش از خود نشان می داد و مردم از ترس او، مادامی که او در صحن حمام بود، وارد حمام نمی شدند.
روزی بر طبق عادت، دیوانه حمام را قرق کرده بود، مرد تازه واردی که چیزی در مورد دیوانه نمی دانست، خواست وارد حمام شود، استاد حمامی رو به تازه وارد می کند و می گوید :"برادر اکنون به حمام نرو، دیوانه ای در صحن حمام است."
تازه وارد به حرف حمامی گوش نمی کند و وارد حمام می شود و در همان بدو ورود لنگی را با آب حمام خیس می کند و آنرا به در و دیوار حمام و پشت دیوانه می زند و آنچنان رفتارهای دیوانه واری از خود نشان می دهد که، باعث وحشت دیوانه اصلی می شود و دیوانه از حمام فرار می کند و در حین فرار به استاد حمامی می گوید :"مبادا به حمام بروی، دیوانه ی داخل حمام هست! "
استاد حمامی که شگفت زده شده است، رو به تازه وارد می کند و می گوید:" چه کار کردی؟ "تازه وارد می گوید :"دیوانه ی شما، تا به حال دیوانه تر از خودش ندیده بود! "
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@hkaitb
هدایت شده از گستردهتبلیغاتیترابایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق داری گلم؟!🙊🫀
بزنرواولاسمعشقتببینچیمیشه🤤👇🏻
🧡𝐄🧡 🧡𝐖🧡 🧡𝐊🧡
🧡𝐑🧡 🧡𝐓🧡 🧡𝐘🧡
🧡𝐔🧡 🧡𝐈🧡 🧡𝐎🧡
🧡𝐏🧡 🧡𝐀🧡 🧡𝐒🧡
🧡𝐃🧡 🧡𝐅🧡 🧡𝐆🧡
🧡𝐇🧡 🧡𝐉🧡 🧡𝐊🧡
🧡𝐋🧡 🧡𝐙🧡 🧡𝐌🧡
🧡𝐂🧡 🧡𝐕🧡 🧡𝐍🧡
زیر 18سال نیاد خطریههه😱😡☝🏼
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
نمیترسی!؟ 👈 🎃🎃🎃🎃🎃🎃🎃
بزن رو (🎃) ببین کجا میبرتت ☠👀😈
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
⠼⣏⠛⣦⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
⣀⡠⢤⣾⠀⢾⢤⣀⣀⡀⠀⠀⠀⠀
⣠⠖⠛⢓⣿⠭⠋⣹⠟⠛⠻⣍⠉⠻⣦⠀⠀
⢠⡾⠁ ⡰⠋ ⣀⠀⡇ ⡀⠈⠆⠈⢷⡀
⡀⡟ ⢰⠁⢠⣾⣧ ⠄ ⣽⣷⡀ ⡆⠈⢷
⢸⠁ ⡆ ⣿⠁⢹⡆⡄⢠⡏⠉⣷ ⠁ ⢸
⢸⢀⣀⢀ ⡰⠉⢄ ⣀⣀ ⢸
⢸⡀⠈⢆⠁⠢⡀ ⠓⠒⠒⠂ ⢀⠤⠊⡔⠁ ⡸
⢷⡀ ⠈⢂⠠⢃⡰⠆⠉⠹⠥⠤⡜ ⣰⠃
⠈⢿⣦⣸⡄⠑⠠⠤⠸⠉⠡⠤⠔⠊⠀⣠⡾⠃⠀
⠈⠛⠿⣦⣄⣠⣄⣀⣠⢶⣤⠴⠞⠋⠀⠀⠀
⠉⠉⠉⠉⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
#ترسـو نـیــاد😡⛔️⛔️👆
از عـارفی درباره غفلت آدمی در دنیـا پرسـیدند. گفت:
او را عقبه هاي عظیم (راه های سخت)
در پیش است
و از آنچه در گمان ها می افتـد،
بیش است. او در دریاي عشق دنیا،
به موج غفلت چنان غرق گشته که
نه از سابقه خود و نه از خاتمه کار می ترسد.
هر روز بامداد، فرشته اي ندا می کند:
اي فرزندان آدم،
شما را براي امري عظیم آفریدند،
در حالی که شما از آن غافلید.
حکایت
@hkaitb
دانـایی به فرزنـد خویش وصـیت کرد
و گفت: من پیر و فرسوده شـده ام.
دیر یـا زود می میرم.
پس از من، تو بایـد مسئولیت کار
خـانواده را در دست بگیري.
پس از من ممکن است خـانه را بفروشـی، ولی چون ایوان خـانه با
ساختمان اصـلی آن متناسـب
نیست، پیش از عرضه و فروش،
آن را از نو بساز تا بهتر بتوانی بفروشی
چندي بعد پدر مرد.
پسر وقتی که قصد فروش خانه را
کرد، بنـا بر توصـیه پـدر،
به نوسازي ایوان بنا پرداخت.
خرج و زحمت آن کار
و مقایسه جزء ناچیز ساختمان
با مجموعه بناي آن مـوجب گردیـد
که بهـاي حقیقی و رنـج سازنـدگی را درك کنـد و در حفـظ و حراست آن خـانه بکوشـد.
براي همین از فروش خانه منصرف شد
و به فلسفه سفارش پدر پی برد.
حکایت
@hkaitb
#داستان_آموزنده
🔆خداوند بهترين يار و نگهبان
برخى از محدّثين و مورّخين در كتاب هاى خود آورده اند:
از آن كه سخن چينى بسيارى توسّط دنياپرستان و رياست طلبان ، بر عليه امام علىّ هادى عليه السلام نزد متوكّل عبّاسى آشكار شد؛ و آن ها افزودند كه آن حضرت در منزلش براى جذب اقشار مختلف نامه براى افراد مى فرستد و اسلحه جمع كرده اند تا بر عليه حكومت شورش و قيام كنند.
متوكّل چند نفر از تُرك هاى كُرد را مسلّحانه مأ مور كرد تا شبانه ، به منزل حضرت حمله كنند و آن حضرت را پس از شكنجه در هر حالى كه باشد، نزد متوكّل احضارش كنند.
هنگامى كه مأمورين داخل منزل امام عليه السلام هجوم آوردند، متوجّه شدند كه حضرت در يك اتاق روى زمين نشسته و لباسى پشمين و خشن بر تن كرده و مشغول عبادت و مناجات با خداوند متعال مى باشد و نيز قرآن تلاوت مى كند.
پس طبق دستور خليفه ، حضرت را در همان حالت دست گير كرده و نزد متوكّل آوردند و اظهار داشتند: چيزى در منزل او نيافتيم به جز آن كه با چنين حالتى مشغول دعا و مناجات و تلاوت قرآن بود.
همين كه متوكّل چشمش به جمال نورانى و باعظمت آن حضرت افتاد، بى اختيار از جاى خود برخاست و حضرت را محترمانه كنار خود نشانيد.
و چون مشغول مِى گسارى بود، ظرف شراب را به حضرت تعارف كرد، امام عليه السلام فرمود: هنوز گوشت و پوست من آلوده به آن نگشته است ، مرا از اين كار معاف بدار.
متوكّل گفت : چند شعرى برايم بخوان و مجلس ما را به وسيله اشعار خود گرم بكن .
حضرت سلام اللّه عليه ، به ناچار چند شعرى پيرامون بى وفائى دنيا و عذاب آخرت خواند؛ و متوكّل عبّاسى در همان حالت گريان شد و تمامى حاضران در مجلس نيز گريان شدند.
پس از آن ، متوكّل از امام هادى عليه السلام عذرخواهى كرد و مقدار چهار هزار دينار تقديم حضرت كرد؛ و سپس دستور داد تا ايشان را محترمانه به منزلش برسانند.
📚اءعيان الشّيع ،: ج 2، ص 38.
حکایت
@hkaitb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📔حکایت معرفت دزد سرگردنه
حکایت
@hkaitb
🌹❣🌹❣🌹❣🌹❣🌹❣🌹❣🌹
پیر زنی روبروی مسجد گدائی می کرد. روزی امام مسجد که زن را می شناخت از او پرسید: مادر جان! تو که وضعت خوب بود و پسرت اهل مسجد و نماز بود، پس چرا گدائی می کنی؟
زنگفت: ای شیخ! شما باخبرید که شوهرم چند سال پیش وفات کرد و تنها پسرم نیز یکسال پیش مقداری پول برایم گذاشت و سپس برای کار و تجارت به خارج رفت و چند ماه هست که پول ها تمام شدند و من مجبور هستم گدائی کنم.
امام مسجد از او پرسید: پسرت برایت پول نمی فرستد؟
پیر زن گفت: پسرم پول نمی فرستد اما هر ماه توسط پُست یک عکس می فرستد و من آن عکس ها را می بوسم و در گوشۀ خانه سرِ طاق می گذارم.
امامِ مسجد برای مشاهدۀ وضعیت پیر زن به خانه اش رفت. پیر زن عکس هائی را که پسرش برای او فرستاده بود به امام نشان داد. امام از آنچه دید بسیار تعجب کرد. پسر پیر زن هر ماه برای مادرش هزار دلار چک می فرستد اما مادرش چون خواندن و نوشتن بلد نیست فکر می کند اینها عکس هستند و آن چک ها را بوسیده بر طاق می گذارد.
امام جماعت محله چک ها را برای پیر زن نقد کرد و پیر زن بسیار خوشحال شده و زندگیش متحول شد و امام جماعت را دعا می کرد.
💥این داستان چقدر با زندگی ما شباهت دارد!!
بسیاری از ما به دنبال خوشبختی و آرامش در زندگی هستیم اما غافل از آنکه گنج و راهنمای بزرگی در اختیار داریم که به علت اینکه یا خواندن آن را بلد نیستیم و یا وقتش را نداریم آن را در گوشه ای از خانه سرِ طاق گذاشته ایم و بجز بوسیدن استفاده ای از آن نمی کنیم و دست خود را برای گدائیِ خوشبختی و سکون قلبی در این جهان بزرگ دراز کرده ایم اما بدستش نمی آوریم.
این گنج بزرگ خوشبختی و آرامش، آیات بابرکت قرآن مجید واحادیث وروایات اهلبیت علیه السلام ونهج البلاغه ودعاهامخصوصادرمفاتیح الجنان وصحیفه سجادیه است، واین یعنی بزرگترین وارزشمندترین ثروت دنیا
ایکاش کسی بود مارا بیدار میکرد.🌹
❣اللهم عجل لولیک❣ .
حکایت
@hkaitb
🌿🌺﷽🌿🌺
#چگونه_غنی_و_عزیز_شویم؟
#دعا وسیله ای است که که ما واقعا قدرش را نمی دانیم. یعنی از بزرگ ترین نعمتهائی که خدا به ما داده، همین است که به ما اجازه می دهد با او حرف بزنیم.
هیچ کس در زندگی ما نیست که این گونه به ما اجازه ورود بدهد و در دسترس باشد. در را نبندد، حوصله اش از ما سر نرود.
حتی ممکن است نزدیکترین کسمان (پدر و مادرمان) حوصله ما را نداشته باشند.
👌 اما تنها کسی که همیشه در خانه اش به روی ما باز است و بدون هیچ معطلی نوبت می دهد، خداوند تبارک و تعالی است که قدرش را نمی دانیم.
خدا را فقط برای حاجتهای دنیایی مان نخواهیم.😔
این خوب نیست که فقط پول بخواهیم، شفاء بخواهیم، شوهر یا زن بخواهیم، بچه بخواهیم، لیسانس قبول بشویم، دکترا قبول بشویم. این خوب نیست. چون خدا دنیا را به کسانی می دهد که فقط در همین حد می خواهند
😍 اما ما باید از خدا قشنگ ترین رابطه یعنی دوستی و #رفاقت با خودش را بخواهیم. چون اینهاست که انسان را #غنی و#عزیز می کند.
#پای_درس_استادمحمدشجاعی
حکایت
@hkaitb