فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃داستان تکان دهنده درباره عشق به امام حسین (علیه السلام)
حکایت
@hkaitb
در زندگی،
غصۀ از دست دادن
هیچ چیز را نخورید،
چون وقتی یک درخت،
برگی را از دست می دهد،
برگی دیگر از قبل
آمادۀ جایگزین شدن است.
برخیز و به کرامت خدا امیدوار باش
حکایت
@hkaitb
*ـ ↶📗🌱↷
*
چرا از فرزندان یوسف دیگر کسی به پیامبری مبعوث نشد؟
🔸هنگامی که جناب یعقوب به طرف مصر روی آورد یوسف به منظور استقبال پدر از شهر خارج گردید و وقتی پدر را دید قصد کرد برای او پیاده شود ولی نظر به پادشاهی و مقام خویش که نمود پیاده نشد و زمانی که بر یعقوب سلام داد جبرئیل نازل شد و به او گفت: ای یوسف: خداوند تبارک و تعالی به تو میفرماید: از فرود آمدن در مقابل بنده صالح من تو را باز نداشت مگر آن مقام و پادشاهی که تو داری، دستت را بگشا.
🔹یوسف دست گشود، پس از بین انگشتانش نوری خارج شد. یوسف پرسید: این چه بود؟ جبرئیل گفت: این علامت آن است که از صلب تو هرگز پیامبر خارج نمیشود و جهتش کاری است که تو نسبت به یعقوب نمودی و در مقابلش پیاده نشدی.
📚علل الشرائع، ج1، ص205
حکایت
@hkaitb
#داستان_آموزنده
🔆هميه از طرف مولا
مرحوم حجة الاسلام حاج سيّد رضا سعادت از علماء بزرگ مازندران بود و در سنارى مسكن داشت و چون از بيان وافى هم بهره مند بود علاوه بر امامت منبر هم ميرفت ، حقير چند سالى متواليا در آن شهرستان سابقه منبر داشته ام مؤ لف كتاب دين ما علماى ما روى همين اصل با نامبرده از نزديك آشنا بودم و از منبر شيرين و پرمحتوايش نيز استفاده بردم كه يكى از سخنرانيهاى آقاى سعادت در جلد سوّم گفتار وعاظ به چاپ رسيده روزى در منزل ايشان باجمعى از وعاّظ نشسته بوديم ، معظّم له ميفرمودند هر واعظ و مدّاح و روضه خوانى سهميّه از طرف مولاى خود حضرت سيد الشهداء علیه السلام دارد هرچه حواله شد همان خواهد رسيد و بهتر آن است كه منبرى ها در رابطه با پول حرفى نزنند و دعوت كننده را آزاد بگذارند، آنگاه جريانى از مرحوم تاج نيشابورى نقل كرد.
آقاى تاج نيشابورى از منبرى هاى مشهور ايران بود و آنچنان از شهرت بهره مند بود كه هر سال محرّم و صفر با دعوت مردم تهران به تهران مى آمد و مجالس مهمّى را اداره مى كرد و اشكها از چشمها سرازير مى شد سالى طبق معمول با دعوت قبلى بايد از خراسان به تهران بيايد شب قبل از حركت در عالم خواب ديد حضرت سيد الشهداء سلام اللّه عليه درجائى نشسته و بزرگان در خدمت حضرتند، در اين حال شخصى آمد و دفترى آورد كه در آن دفتر نام وّعاظ و مداحان و ذاكرين ثبت بود، دفتر دار از حضرت خواست كه سهميّه منبرى ها را مقرّر فرموده تا در دفتر نوشته شود.
حضرت فرمود نام يكايك منبرها را بخوان ، وقتى كه نام يكى از منبرها گفته مى شد حضرت مقداريكه بايد در طول محرّم و صفر بگيرد بيان ميكرد و او هم مينوشت ، تا آنكه بنام نيشابورى رسيد، حضرت فرمود: بنويس دوقران .
شايان ذكر است كه قران واحد پول آن روز بود، كه هر واعظى در مقابل هر منبر چند قران ميگرفت و تاج نيشابورى بايد بيش از همه بگيرد و در طول محرّم و صفر ده هاتومان بايد در آمد داشته باشد. ولى حواله مولا دوقران است . پس از آنكه از خواب بيدار شد هيچ نتوانست چنين خوابى را رؤياى صادقه بحساب آورد لذا بخودش وعده هاى زيادى مى داد، تا آنكه باوسيله نقليّه آن روز به تهران حركت كرد ولى در بين راه نزديك تهران بيمار شد و به محض ورود به تهران بسترى شد، او همچنان بيمار بود تا روز آخرماه صفر قدرى در خودش احساس بهبوى كرد، عصابدست گرفت تا در كوچه قدرى قدم بزند، وقتيكه قدم مى زد زنيكه كارگر يك خانه اى بود جلو آمد و گفت : خانم من در منزل سفره حضرت ابوالفضل علیه السلام دارد به من گفت يك روضه خوان تهيه كنم اگر ممكن است شما قبول فرمائيد، آقاى تاج بهمان منزل رفت و بعد از منبر دو قران به ايشان دادند و اين تعبير خوابش بود كه باور نمى كرد.(1)
1-علماء، ص 169.
📚كرامات الحسينية جلد دوم، معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت، على مير خلف زاده
حکایت
@hkaitb
محبت حضرت عباس علیه السلام
حدیث
حضرت زین العابدین امام سجاد علیه السّلام فرمود: خدا حضرت عباس را رحمت کند! حقا که امام حسین را بر خویشتن مقدم داشت و جان خود را فدای آن حضرت نمود تا اینکه دستهای مبارکش قطع شد. خدای مهربان در عوض دستهای عباس علیه السّلام دو بال به وی عطا کرد تا بوسیله آنها در بهشت با ملائکه پرواز نماید. کما اینکه این نعمت را نیز به جعفر بن ابی طالب عطا کرد. عبّاس را نزد خداوند منزلتی است که در روز قیامت همه شهیدان بر آن رشک می برند.
📚«امالی صدوق، صفحه462- بحارالانوار ،ج22، ص274»
محبت حضرت عباس علیه السلام
مرحوم سيد محمد حسين حسينى داستان زير را از علامه امينى (ره) نقل مى كند:
از شخص موثقى شنيدم كه مى گفت : روزى يك شخص معمّم براى عيادت مرحوم علامه امينى(ره) به منزل موقت ايشان (كه در تهران پيچ شميران قرار داشت ) رفته بود. صاحب الغدير سخت مريض و به پشت خوابيده بود.
شخص مزبور در ضمن سخنان خود به علامه گفته بود كه ، آقا! مثلا اگر كسى به حضرت عباس علیه السلام علاقه و محبت نداشته باشد به كجاى ايمان او لطمه مى خورد؟
علامه امينى سخت متغير شده ، با آن حالت كسالت نشسته و گفته بودند: حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام كه سهل است ، اگر به بند كفش من هم كه نوكرى از نوكران حضرت ابوالفضلم علاقه نداشته باشد، از اين جهت كه نوكرم ، و الله به رو در آتش خواهد افتاد.
📚 معاد شناسی علامه طهرانی ج7 ص73
حکایت
@hkaitb
5.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 عذاب چشمچرانی
حکایت
@hkaitb
🔺من مانند تُرک های پشت کوه به حضرت ابوالفضل علاقه دارم❗️
◾️حجت الاسلام علی معجزاتی:
یک روز جمعه در منزل آقای حاج شیخ عباس طالبی ختم صلوات بود و برای صرف ناهار آنجا بودیم بعد از صرف ناهار مطالب نسبتا مختلف و متعددی مورد بحث واقع شد از جمله ایشان (استاد معزی) فرمودند:
◾️مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله عليه) این مضمون را فرمودند: که سرمایه و دارایی من این است که مانند تُرک های پشت کوه ، صاف و بی غل و غش به حضرت ابوالفضل العباس ارادت و ایمان دارم
حکایت
@hkaitb
24.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢آفتابه
راننده اتوبوس با صدای بلند اعلام کرد، در این قهوهخانه ۱۵ دقیقه توقف داریم. کسی دیر نکند.
من از دقایقی قبل از انتهای اتوبوس، آمده بودم جلوی اتوبوس ایستاده بودم. به محض اینکه شاگرد شوفر درب جلو را باز کرد مثل فنر پریدم پایین و فاصلهی اتوبوس تا توالت را با سرعت زیاد دویدم.
پیرمردی جلوی سرویس توالتهای قهوهخانه روی یک صندلی کهنه نشسته بود. شش هفت تا آفتابه پلاستیکی را از آب پر کرده بود و کنار دیوار چیده بود.
من اولین آفتابه را برداشتم و به سمت یکی از توالتها دویدم. پیرمرد فوراً داد زد آقا برگرد برگرد برگرد.
برگشتم گفتم؟ چیه؟ من چه کردم؟
گفت این آفتابه را بگذار آن یکی را بردار
کاری را که گفت انجام دادم و پریدم داخل توالت.
دقایقی بعد مثل مرغی که از قفس آزاد شده باشد. از توالت بیرون آمدم سکهای به پیرمرد دادم و از او خداحافظی کردم.
چند قدم از او دور شدم ولی دوباره به سمتاش برگشتم و به او گفتم پدرجان این آفتابهها که همه یک اندازه و یک رنگ هستند و همهی آنها پر از آب بودند. برای چه به من گفتی این آفتابه را بگذارم و آن یکی را بردارم. این آفتابهها از نظر شما مگر با هم فرقی میکند؟!
گفت پسرم درست است که این آفتابهها از نظر شما فرقی با هم ندارند ولی میخواستم شیر فهم بشوی من که با این سن و سالم روزی ده ساعت توی سرما و گرما اینجا کار میکنم برگ چغندر نیستم. من هم اینجا برای خودم آدمی هستم. اینطور نیست که شما هر آفتابهای را که خواستی به میل خودت برداری.
آفتابه با آفتابه فرقی نمیکند ولی من هم اینجا برای خودم کسی هستم.
عجب حکایتی!🌺
حکایت
.
.
🌸🍃🌸🍃
پادشاهى با وزير و عدهاى از همراهان به قصد شکار از شهر خارج شد. بعد از طى مسافتى چشمش به دهقانى افتاد که مشغول کندن زمين بود شاه جلو رفت و از دهقان پرسيد: در هشت چکار کردى که حالا مىکني؟ دهقان جواب داد: کردم و نشد.
بعد پرسيد: با دو چه کردي؟ دهقان گفت: دو تبديل به سه شد.
گفت: دور چه شد؟ دهقان جواب داد: نزديک شد.
پرسيد: با برادران چه مىکني؟ گفت بين آنها تفرقه افتاده است.
چند سؤال ديگر هم از او کرد و سرانجام به او گفت: ارزان نفروشي.
دهقان هم جواب داد: تا مشترى چه کسى باشد. بعد از دهقان خداحافظى کرد و رفت.
وقتى به کاخ رسيد از وزيرش پرسيد که من از دهقان چه پرسيدم و او چه جواب داد. وزير هر کار کرد نتواست جواب شاه را بدهد. شاه به او چند روز فرصت داد. تا جواب آن پرسشها را پيدا کند و گفت اگر نتوانستى جوابها را پيدا کنى جانت را از دست خواهى داد. وزير خيلى ناراحت شد. بالأخره به سراغ دهقان رفت و از او جواب سؤالها را خواست. دهقان گفت: هزار اشرفى مىگيرم و جواب تو را مىدهم. وزير ناچار شد هزار اشرفى را بدهد. وقتى جوابها را شنيد به خدمت پادشاه آمد و گفت:
جواب سؤال اول که 'در هشت چکار کردي' يعنى در هشت ماه اول سال چه کردى که حالا مجبور کار بکني؟ که دهقان گفت کردم و نشد.
سؤال دوم که با دو چه کردى و دو تبديل به سه شد؟ يعنى حالا علاوه بر دو پا با عصا راه مىروم.
سؤال سوم که دور چه شد؟ و دهقان جواب داد نزديک شد يعنى ابتدا جوان بودم و دور را مىديدم و حالا پير شدهام و دور را نمىبينم و نزديکبين شدهام.
سؤال چهارم مقصود از با برادران چه مىکني؟ دندانها است که بعضى از آنها افتاده و بينشان فاصله ايجاد شده است.
و قسمت آخر که دهقان در جواب 'ارزان نفروشي' گفته بود تا 'خريدار که باشد' منظور معاملهاى بود که با وزير کرد که اگر شخص عادى از او جواب مىخواست ممکن بود مجانى جواب بدهد يا پول کمترى از او طلب کند!
.
.