eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
💢خر زرنگ،گرگ گول خورده يک روز يک مرد روستايي يک کوله بار روي خرش گذاشت و خودش هم سوار شد تا به شهر برود . خر پير و ناتوان بود و راه دور و ناهموار بود و در صحرا پاي خر به سوراخي رفت و به زمين غلتيد . بعد از اين که روستايي به زور خر را از زمين بلند کرد ، معلوم شد پاي خر شکسته و ديگر نمي تواند راه برود . روستايي کوله بار را به دوش گرفت و خر پا شکسته را در بيابان رها کرد و رفت . خر بدبخت در صحرا مانده بود و با خود فکر مي کرد که « يک عمر براي اين بي انصاف ها بار کشيدم و حالا که پير و دردمند شده ام ، مرا به گرگ بيابان مي سپارند و مي روند ». خر با حسرت به هر طرف نگاه مي کرد و يکباره متوچجّه شد که راستي راستي از دور يک گرگ را مي بيند . خر فکر کرد « اگر مي توانستم راه بروم ، دست و پايي مي کردم و کوششي به کار مي بردم و شايد زورم به گرگ مي رسيد ، ولي حالا هم نبايد نا اميد باشم و تسليم گرگ شوم . پاي شکسته مهم نيست . تا وقتي مغز کار مي کند ، براي هر گرفتاري چاره اي پيدا مي شود ». نقشه اي را کشيد ، به زحمت از جاي خود برخاست و ايستاد ، امّا نمي توانست قدم از قدم بردارد . همين که گرگ به او نزديک شد ، خر گفت : « اي سالار درندگان ، سلام » . گرگ از رفتار خر تعجّب کرد و گفت : « سلام ، چرا اين جا خوابيده بودي ؟ » خر گفت : «ن خوابيده بودم بلکه افتاده بودم ، بيمارم و دردمندم و حالا هم نمي توانم از جايم تکان بخورم . اين را مي گويم که بداني هيچ کاري از دستم بر نمي آيد ، نه فرار ، نه دعوا ، درست و حسابي در اختيار تو هستم ، ولي پيش از مرگم يک خواهش از تو دارم » . گرگ پرسيد : « چه خواهشي ؟ » خر گفت : « ببين اي گرگ عزيز ، درست است که من خرم ، ولي خر هم تا جان دارد جانش شيرين است ، همان طور که جان آدم براي خودش شيرين است ، البتّه مرگ من خيلي نزديک است و گوشت من هم قسمت تو است ، مي بيني که در اين بيابان ديگر هيچ کس نيست . من هم راضي ام ، نوش جانت و حلالت باشد . ولي خواهشم اين است که کمي لطف و مرحمت داشته باشي و تا وقتي هوش و حواس من به جا هست و بي حال نشده ام ، در خوردن من عجله نکني و بي خود و بي جهت گناه کشتن مرا به گردن نگيري ، چرا که اکنون دست و پاي من دارد مي لرزد و زورکي خودم را نگاه داشته ام و تا چند لحظه ديگر خودم از دنيا مي روم . در عوض من هم يک خوبي به تو مي کنم و چيزي را که نمي داني و خبر نداري به تو مي دهم که با آن بتواني صد تا خر ديگر هم بخري . » گرگ گفت : « خواهشت را قبول مي کنم ، ولي آن چيزي که مي گويي کجاست؟ خر را با پول مي خرند، نه با حرف». خر گفت : « صحيح است من هم طلاي خالص به تو مي دهم . خوب گوش کن ، صاحب من يک شخص ثروتمند است و آن قدر طلا و نقره دارد که نپرس ، و چون من در نظرش خيلي عزيز بودم ، براي من بهترين زندگي را درست کرده بود . آخور مرا با سنگ مرمر ساخته بود ، طويله ام را با آجر کاشي فرش مي کرد ، تو بره ام را با ابريشم مي بافت و پالان مرا از مخمل و حرير مي دوخت و به جاي کاه و جو ، هميشه پسته و بادام به من مي داد . گوشت من هم خيلي شيرين است . حالا مي خوري و مي بيني . آن وقت چون خيلي خاطرم عزيز بود ، هميشه نعل هاي دست و پاي مرا هم از طلاي خالص مي ساخت و من امروز تنها و بي اجازه به گردش آمده بودم که حالم به هم خورد . حالا که گذشت ولي من خيلي خر ناز پرورده اي هستم و نعل هاي دست و پاي من از طلا است و تو که گرگ خوبي هستي ، مي تواني اين نعل ها را از دست و پايم بکني و با آن صد تا خر بخري . بيا نگاه کن ببين چه نعل هاي پر قيمتي دارم ! » همان طور که ديگران به طمع مال و منال گرفتار مي شوند ، گرگ هم به طمع افتاد و رفت تا نعل خر را تماشا کند . امّا همين که به پاهاي خر نزديک شد ،خر وقت را غنيمت شمرد و با همه زوري که داشت لگد محکمي به پوزه گرگ زد و دندان هايش را در دهانش ريخت و دستش را شکست . گرگ از ترس و از درد فرياد کشيد و گفت : « عجب خري هستي ! » خر گفت : « عجب که ندارد ، ولي مي بيني که هر ديوانه اي در کار خودش هوشيار است . تا تو باشي و ديگر هوس گوشت خر نکني ! » گرگ شکست خورده ناله کنان و لنگان لنگان از آن جا فرار کرد . در راه روباهي به او برخورد و با ديدن دست شل و پوزه خونين گرگ ، از او پرسيد : « اي سرور عزيز ، اين چه حال است و دست و صورتت چه شده ، شکارچي تيرانداز کجا بود ؟ » گرگ گفت : « شکارچي تيرانداز نبود ، من اين بلا را خودم بر سر خودم آوردم . » روباه گفت : « خودت ؟ چطور ؟ مگر چه کار کردي ؟ » گرگ گفت : « هيچي ، آمدم شغلم را تغيير بدهم اين طور شد ، کار من سلاخي و قصابي بود ، زرگري و آهنگري بلد نبودم ، ولي امروز رفتم نعلبندي کنم !🌺 حکایت .
💢جوراب بپوشان شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید،میخواهم در قبر در پایم باشد. وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما ، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود! ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سر انجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که سر انجام به مناقشه انجامید.... در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و به صدای بلند خواند: پسرم! میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین واین همه امکانات وکارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم. یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به توهم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتاده گان را بگیری، زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد همان اعمالت است.🌺 حکایت . .
🌸🍃🌸🍃 جوانی به حکیمی گفت: «وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است. وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند. وقتی ازدواج کردیم، خیلی‌ها را از او زیباتر یافتم. چند سالی را که را با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زن‌ها از همسرم بهتراند.» حکیم گفت: «آیا دوست داری بدانی از همه این‌ها تلخ‌تر و ناگوارتر چیست؟» جوان گفت: «آری.» حکیم گفت: «اگر با تمام زن‌های دنیا ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که سگ‌های ولگرد محله شما از آن‌ها زیباترند.» جوان با تعجب پرسید: «چرا چنین سخنی می‌گویی؟» حکیم گفت: «چون مشکل در همسر تو نیست. مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمع‌کار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند. آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟» جوان گفت: «آری.» حکیم گفت: «مراقب چشمانت باش.» . . .
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
‌‌‌. 😁فیلم حموم شب اول ازدواج😁 https://eitaa.com/joinchat/806813752C2108001c9c 🤣ببینی روده هات ترکیده از خنده 🤣 https://eitaa.com/joinchat/806813752C2108001c9c زیر 18سال اصلا اصلا وارد نشه ⛔️⭕️
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
188.9K
آلبوم بهترین مداحی های محرم 😍😍👌 🏴زنگخور محرم 1403 رسید ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ مداحی های شور درجه 1👇 https://eitaa.com/joinchat/2057830453C28b41fe66a رایگان و با کیفیت دانلود کنید
🌸🍃🌸🍃 نمرود همچنان با مرکب سلطنت و غرور، تاخت و تاز می کرد و به شیوه های طاغوتی خود ادامه می داد. خداوند برای آخرین بار حجت را بر او تمام کرد تا اگر باز بر خیره سری خود ادامه دهد، با ناتوانترین موجوداتش به زندگی ننگین او پایان بخشد. خداوند فرشته ای را به صورت انسان برای نصیحت، نزد نمرود فرستاد. این فرشته پس از ملاقات با نمرود، به او چنین گفت: اینک بعد از آن همه خیره سریها و آوازها و سپس سرافکندگیها و شکستها، سزاوار است که از مرکب سرکش غرور فرود آیی و به خدای ابراهیم علیه السلام که خدای آسمان ها و زمین است ایمان بیاوری، و از ظلم و ستم و شرک و استعمار، دست برداری، در غیر این صورت فرصت و مهلت به آخر رسیده، اگر به روش خود ادامه دهی، خداوند دارای سپاهی فراوان است و کافی است که با ناتوانترین شان تو و ارتش عظیمت را از پای در آورد. نمرود خیره سر این نصایح را به باد مسخره گرفت و با کمال گستاخی و پررویی گفت: در سراسر زمین، هیچ کس مانند من دارای نیروی نظامی نیست، اگر خدای ابراهیم علیه السلام دارای سپاه هست، بگو فراهم کند ما آماده جنگیدن با آن سپاه هستیم. فرشته گفت: اکنون که چنین است سپاه خود را آماده کن. نمرود سه روز مهلت خواست و در این سه روز آنچه توانست در یک بیابان بسیار وسیع، به مانور و آماده سازی پرداخت و سپاهیان بیکران او با نعره های گوشخراش به صحنه آمدند و بعد نمرود، ابراهیم را طلبید و به او گفت: این لشکر من است. ابراهیم علیه السلام جواب داد: شتاب مکن هم اکنون سپاه من نیز فرا می رسند. در حالی که نمرود و نمرودیان، سر مست کیف و غرور بودند و از روی مسخره قاه قاه می خندیدند، ناگاه از آسمان، انبوه بی کرانی از پشه ها ظاهر شده به سپاهیان نمرود حمله ور شدند. (آنقدر زیاد بودند که مثلا هزار پشه با یک انسان و آنقدر گرسنه بودند که گویی ماهها غذا نخورده اند) طولی نکشید که ارتش عظیم نمرود درهم شکسته شد و به طور مفتضحانه ای به خاک هلاکت افتادند. شخص نمرود در برابر حمله برق آسای پشه ها، به سوی قصر محکم خود گریخت، وارد قصر شد و در آن را محکم بست و وحشت زده به اطراف نگاه کرد؛ پشه ای ندید، احساس آرامش کرده با خود می گفت: نجات یافتم، آرام شدم، دیگر خبری نیست... در همین لحظه، باز همان فرشته ناصح، به صورت انسانی نزد نمرود آمد و او را نصیحت کرد و به او گفت: لشگر ابراهیم را دیدی! اکنون بیا و توبه کن و به خدای ابراهیم ایمان بیاور تا نجات یابی! نمرود به نصایح مهرانگیز آن فرشته ناصح اعتنایی نکرد؛ تا این که روزی، یکی از همان پشه ها از روزنه ای به سوی نمرود پرید و لب پایین و بالای او را گزید، لبهای او ورم کرد و سرانجام همان پشه از راه بینی به مغز او راه یافت و همین موضوع به قدری باعث درد شدید و ناراحتی او شد که گماشتگان سر او را می کوبیدند تا آرام گیرد و طومار زندگی ننگینش بسته شد. .
💢دعای چوپان مردی با پدرش در سفر بود که پدرش از دنیا رفت. از چوپانی در آن حوالی پرسید: «چه کسی بر مرده های شما نماز می خواند؟» چوپان گفت: «ما شخص خاصی را برای این کار نداریم؛ خودم نماز آنها را می خوانم». مرد گفت: «خوب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان!» چوپان مقابل جنازه ایستاد و چند جمله ای زمزمه کرد و گفت : «نمازش تمام شد!» مرد که تعجب کرده بود گفت: این چه نمازی بود؟ چوپان گفت: بهترازاین بلد نبودم مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و رفت. شب هنگام، در عالم رؤیا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد. از پدر پرسید: «چه شد که این گونه راحت و آسوده ای؟» پدرش گفت: «هر چه دارم از دعای آن چوپان دارم!» مرد، فردای آن روز به سراغ چوپان رفت و از او خواست تا بگوید در کنار جنازۀ پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده؟ چوپان گفت: «وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد، با خدا گفتم : « خدایا اگر این مرد، امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش زمین می زدم. حالا این مرد، امشب مهمان توست. ببینم تو با او چگونه رفتار می کنی ؟ » به نام خدای آن چوپان… گاهی دعای یک دل صاف،ازصدنماز یک دل پرآشوب بهتراست ! حکایت .
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
حامد آهنگی بازم ترکوند 🤣🤣🤣 👻👻 عجب بشری این مرد 👻 تیکه های نایاب برنامه شباهنگ 😁👇 https://eitaa.com/joinchat/1757806839C1fe1932a42 ایسگاه گرفتن های حامد 😂👇 https://eitaa.com/joinchat/1757806839C1fe1932a42 لامصب چه تیکه هایی میندازه🤭 ☝️
🔆دعاى مخصوص 💥فضل بن يونس ، يكى از شاگردان امام موسى بن جعفر (ع ) گويد: آن حضرت به من فرمود، اين دعا را بسيار بخوان : اللهم لا تجعلنى من المعارين ، ولا تخرجنى من التقصير.: خداوندا مرا از عاريت شدگان (در ايمان ) قرار مده ، و از تقصير بيرون مبر. پرسيدم : معناى عاريت شدگان را دانستم (كه ايمانم استوار و محكم باشد نه عاريه اى ) اما معنى مرا از تقصير بيرون مبر را ندانستم ، لطفا بيان فرمائيد. 💥امام فرمود: كل عمل تعمله تريد به وجه الله عزوجل فكن فيه مقصرا عند نفسك فان الناس كلهم اعمالهم فيما بينهم و بين الله عزوجل مقصرون . 💥يعنى : هر كارى را كه به خاطر خداوند متعال انجام دهى ، پس خود را در آن كار نزد خود، مقصر بدان ، زيرا همه مردم در كارهاشان ، بين خود و خدا تقصيركار مى باشند. 👈اين دستور، اين درس را به ما مى آموزد كه در دعا، هيچگاه غرور نورزيم بلكه در هر حال خود را مقصر بدانيم . 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى حکایت .
🔆آيت اللّه امامى مرحوم آيت الله حاج سيد احمد فقيه امامى رضوان الله تعالى عليه يكى از علماى برجسته اصفهان بود كه زحمات زيادى جهت ترويج دين و علوم آل محمد (ص)  نمود و طلبه هاى زيادى را پرورش داد. از خصوصيات اين مرد بزرگ اين بود كه انفاق و كمكهاى زيادى ميكرد و موسسات خيريّه و مراكز عام المنفعه  بسيارى بنا نمود. غير از آن شخصاً به در خانه هاى اشخاص گرفتار و ضعيف و مورد نظر مى رفت و به عنوان عيادت و احوالپرسى از آنها ديدن وكمك هاى مورد نظر را مى نمودند واين مساعدتها بيشتر در تاريكى هاى شب بود. مى گويد: دريكى از شبها حدود اذان صبح ، ديدم آسيد احمد امامى ، در يكى از كوچه هاى نزديك مسجد سلام  قدم مى زند، پس از عرض سلام گفتم آقا اگر كارى يا امرى داشته باشيد بنده در خدمت هستم ، ايشان فرموده بودند نه . مسئله اى نيست و از آقا خداحافظى كردم ولى حس كنجكاوى ما گل كرد، كه حاج آقاى امامى در اين وقت سحر، در اين كوچه ها كه دور از منزلشان هم هست چه كار دارند؟! آقا را تعقيب كردم متوجه شدم كه راننده تاكسى كه ايشان را در مواقع نياز منتقل مى كرد با ظرفى از عدس و مقدارى نان تازه رسيد و ايشان اين غذاها را در خانه ها دادند و رفتند. 📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده .
🔆زيارت عاشورا بخوان مرحوم حاج شيخ عباس قمى رضوان اللّه تعالى عليه در مفاتيح نوشته مرحوم حاجى نورى رضوان اللّه تعالى عليه فرمايد: جناب مستطاب تقى صالح ، سيد احمد بن سيّد هاشم بن سيّد حسن موسوى رشتى ، تاجر ساكن رشت ، ايداللّه تعالى برايم نقل كرد و گفت : در سال هزار و دويست و هشتاد به قصد حج از رشت به تبريز آمدم و در منزل حاج صفر على تاجر تبريزى معروف وارد شدم و چون قافله اى براى رفتن به مكّه نبود متحيّر بودم كه چه بايد بكنم تا آنكه حاجى جبّار جلو دار سدهى اصفهانى قصد رفتن به طرابوزن را داشت ، من هم از او مالى كرايه كردم و با او رفتم در منزل اوّل سه نفر ديگر هم به نام حاج ملاّ محمد باقر تبريزى و حاج سيّد حسين تاجر تبريزى و حاج على به من ملحق شدند و همه باهم روانه راه شديم ، تا رسيديم به ارض روم و از آنجا عازم طرابوزن شديم . در يكى از منازل بين راه ، حاج جبّار جلودار نزد ما آمد و گفت : اين منزل كه در پيش داريم بسيار مخوف است . لطفا قدرى زودتر حركت كنيد تا بتوانيم ، همراه قافله باشيم البته در ساير منزلها غالبا ما از قافله فاصله داشتيم . ما فورا حركت كرديم و حدود دوساعت و نيم و يا سه ساعت به صبح با قافله حركت كرديم ، حدود نيم فرسخ كه از منزل دور شديم ، برف تندى باريدن گرفت ، هوا تاريك شد، رفقا سرشان را پوشانده بودند و با سرعت مى رفتند، من هرچه كردم كه خودم را به آنها برسانم ممكن نشد، تا آنكه آنها رفتند و من تنها ماندم ، از اسب پياده شدم و در كنار راه نشستم و فوق العاده ناراحت و مضطرب بودم ، چون حدود ششصد تومان براى مخارج همراهم بود، بالاخره فكرم به اينجا رسيد كه تا صبح همينجا بمانم و چون هنوز تازه از شهر بيرون آمده بوديم ، مى توانم به جائى كه از آنجا حركت كرده ام برگردم و چند محافظ بردارم و خودم را به قافله برسانم . ناگهان همان گونه كه در اين افكار بودم در مقابل خود آن طرف جادّه باغى ديدم و در آن باغ باغبانى به نظرم رسيد كه بيلى در دست داشت و به درختها مى زد كه برف آنها بريزد، باغبان نزد من آمد و با فاصله كمى ايستاد و با زبان فارسى گفت : تو كه هستى ؟ گفتم : رفقا رفته اند و من مانده ام و راه را نمى دانم . فرمود: نافله بخوان تا راه پيدا كنى ! من مشغول نافله شدم پس از پايان تهجّدم ، باز آمد و فرمود نرفتى ؟ گفتم واللّه راه را نمى دانم . فرمود: زيارت جامعه بخوان من با آنكه زيارت جامعه را حفظ نبودم و هنوز هم حفظ نيستم ، آنجا مشغول خواندن زيارت جامعه شدم و تمام آن را بدون غلط از حفظ خواندم . باز آمد و فرمود: هنوز نرفتى و اينجا هستى من بى اختيار گريه ام گرفت ، گفتم بله هنوز هستم راه را بلد نيستم كه بروم . فرمود: زيارت عاشورا را بخوان با آنكه حفظ نبودم و تا به حال هم حفظ نيستم ،از اوّل تا به آخر با صد لعن و صد سلام و دعاء علقمه خواندم پس از آنكه تمام كردم باز آمد و فرمود: نرفتى هستى !؟ گفتم تا صبح اينجا هستم . فرمود من الا ن تو را به قافله مى رسانم ، سوار الاغى شدم و بيلش را به روى دوشش گذاشت و فرمود: رديف من بر الاغ سوار شو، من سوار شدم و مهار اسبم را كشيدم اسب نيامد و از جا حركت نكرد. فرمود: مهار اسب را به من بده به او دادم بيل را به دوش چپ گذاشت و مهار اسب را گرفت و به راه افتاد، اسب فورا حركت كرد، در بين راه دست روى زانوى من گذاشت و فرمود: شما چرا نافله شب نمى خوانيد؟ نافله ، نافله ، نافله اين جمله را سه بار براى تاءكيد و اهميّت آن تكرار كرد باز فرمود: شما چرا زيارت جامعه نمى خوانيد؟ جامعه ، جامعه ، جامعه و با اين تكرار بر اهميت آن . بعد فرمود شما چرا عاشورا نمى خوانيد؟ عاشورا، عاشورا، عاشورا و با اين تكرار به اين سه موضوع تاءكيد زيادى فرمود، او راه را دائره وار مى رفت يك مرتبه برگشت و فرمود آنها رفقاى شما هستند، ديدم آنها لب جوى آبى پائين آمده اند و مشغول وضو براى نماز صبح هستند، من ازالاغ پياده شدم ، كه سوار اسب شوم و خود را به آنها برسانم ولى نتوانستم به اسب سوار شوم آن آقا از الاغ پياده شد و مرا سوار اسب كرد و سر اسب را به طرف هم سفرانم برگرداند در آن حال به فكر افتادم كه اين شخص كه بود؟ كه اولا فارسى حرف مى زد باآنكه در آن حدود فارسى زبان نيست و همه تركند و مذهبى جز مسيحى در آنجا نيست ، اين مرد به من دستور نافله و جامعه و زيارت عاشورا مى داد، و مرا پس از آن همه معطلى كه در آنجا داشتم به اين سرعت به رفقايم رساند؟! و بالاخره متوجه شدم كه او حضرت بقية اللّه ارواحنا فداه است ولى وقتى به عقب سر خود نگاه كردم ، احدى را نديدم و از او اثرى نبود. 📚كرامات الحسينية جلد دوم، معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت، على مير خلف زاده .
🔆شعار شهيد فَخ از مناره مسجد   عصر خلافت منصور دوانيقى (دومين خليفه عباسى ) بود، حسين بن على بن حسن مثلث در روز هشتم ذيحجه سال 169 هجرى قمرى ، با جمعى از ياران و بستگان بر ضد طاغوتيان بنى عباس قيام كرد، و در سرزمين فخ در حدود يك فرسخى مكه ) به شهادت رسيدند، از اين رو، حسين بن على بن حسن مثلث به شهيد فخ معروف گرديد. امام جواد عليه السلام فرمود: براى ما اهل بيت بعد از كربلا، قتلگاهى بزرگتر از فخ ديده نشده است (1) جالب اينكه : چون جمله حى على خير العمل در اذان ، شعار شيعيان بود، حسين بن على ، شهيد فخ قيام خود را با اين شعار، شروع كرد. فرماندار مدينه كه از طرف منصور دوانيقى منصوب شده بود، در مسجدالنبى نشسته بود، و مؤ ذن بر فراز مناره مسجد اذان مى گفت ، حسين بن على شمشير به دست از مناره مسجد بالا رفت و به مؤ ذن گفت :بگو: حى على خير العمل )) ، مؤ ذن وقتى شمشير او را ديد فرياد زد: حى على خير العمل . فرماندار وقتى كه اين جمله را شنيد، خيال كرد يكى از علوى ها قيام كرده است ، وحشت زده شد، خواست بگويد: درهاى مسجد را ببنديد. گفت : استرها را ببنديد (2) 1-  مروج جلد 4 ص 158. 2-  مقاتل الطالبين ص 464. .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان هایی از پیاده روی اربعین۲۵ ✅ماجرای زنی که دو دخترش را در اربعین گم کرده .... 🌹آقا خیلی مرده...😔😭 🎙حاج مهدی رسولی السلام السلام ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 | مثل بقیه نباشی!!! 📌 به فکرآقاامام زمان(ع)باشید. یک کلمه‌ای دارند آقای بهجت ، این راهم برای شمابخوانم. می‌فرماید: هرکدام درفکرحوائج شخصی خود هستیم وبه فکرآن حضرت که نفعش به همه برمی‌گرددوازاهمّ ضروریات است نیستیم. ای کاش می‌نشستیم ودربارۀ اینکه (حضرت غائب )چه‌وقت ظهورمی‌کند باهم گفتگومی‌کردیم تالااقل از منتظرین فرج باشیم! ❣ 🎙استادپناهیان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ .
شهید در توصیه‌ای به برادرزاده‌اش می‌نویسد : ✍مهدی جان! تمام کسانی که به کمالی رسیدند خصوصاً کمالات معنوی که خود منشأ و پایه دنیوی هم می‌تواند باشد، منشأ همه آنها سحر است. سحر را دریاب. نماز شب در سن شما تاثیری شگرف دارد، اگر چند بار آن را به رغبت تجربه کردی، لذت آن را متوجه می‌شوی و به آن تمسک می‌یابی. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ .
⭕️ شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام 🔹 امام حسن علیه السلام، در ۱۵ رمضان سال سوم هجری، به دنيا آمدند. پس از شهادت امیرالمومنین ع، امام حسن ع در مسجد، مردم را به بيعت با خويش فراخواندند. پس از سخنرانی، مردم کوفه با آن حضرت بيعت کردند. 🔻سپس ایشان به تحکيم پايه‌ های حکومت خويش پرداخت. از جمله اینکه: فرمانداران مناطق مختلف را که به دست پدرش نصب شده بودند، تثبيت نمود و برخی را تغيير داد و جاسوس‌ های معاويه را پیدا کرد و گردن زد. 🔹مهمترين حادثه در زندگی ایشان، صلح معاويه با آن حضرت است. بررسي شرايطی که باعث صلح شد و دقت در نتايج صلح، روشن می کند که صلح ایشان در حقيقت انقلاب سبزی بود که زمينه انقلاب سرخ حسينی را فراهم ساخت و همچنین پايه‌ ريز انقلاب علمی امام باقر و امام صادق عليهما السلام شد. در نتیجه، باعث حفظ اسلام ناب محمدی ص شد. 🔸 تلاش موفق امام حسن ع برای به‌کرسی نشاندن اهداف صلح، باعث شد که معاويه طرح قتل حضرت را پيگيری کند تا بتواند به خواسته ديرين خود يعني تبديل خلافت اسلامی به سلطنت موروثی، برسد. به اين ترتيب سمی مهلک تهيه کرد و آن را توسط همسر آن حضرت به او خوراند. حضرت پس از مدتي درد و رنج، در ۷ (یا به نقلی ۲۸) صفر سال ۵۰ هجری به شهادت رسیدند. .
✅ خواص عاشورایی: عمرو بن خالد صیداوی 🔹 عمرو بن خالد صیداوی، یکی از بزرگان کوفه و از شیعیان با اخلاص اهل بیت علیهم السلام بود. در کوفه به یاری حضرت مسلم ع برخاست. وقتی کوفیان به مسلم ع خیانت کردند، مخفی شد. 🔻 وی پس از شنیدن شهادت پیک امام حسین ع، به همراه غلام و پسرش، از کوفه خارج شدند. طِر‍ِِمّاح بن عدی که برای تهیه آذوقه به کوفه آمده بود، آنها را از بیراهه عبور داد تا اینکه سرانجام به امام ع پیوستند. ♦️ وقتی به امام ع رسیدند، حُر با دیدن آنها گفت: این چند نفر که از کوفه آمدند، را زندانی کنید. امام ع به حر فرمود: اینها یاران من هستند و باید آنها را آزاد کنی. حر هم پذیرفت. 🔶 روز عاشورا،عمرو باتفاق چند نفر دیگر، به دشمن حمله ور شدند. سپاه دشمن آنها را محاصره کردند، ولی با کمک حضرت عباس ع از محاصره خارج شدند. آنها در حالی که مجروح شده بودند، دوباره به دشمنان حمله بردند و در نهایت همگی آنها به شهادت رسیدند. .
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
🚷 ۲ دختر ۱۷ و ۱۵ ساله به جرم گذاشتن یک عکس در اینستاگرام به ۱۲۰ سال حبس محکوم شدن واقعا که خیلی بی حیان‼ ‼️ دیدن عکس شرم آور👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2094530851C7dc7ef393e
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
188.9K
آلبوم بهترین مداحی های محرم 😍😍👌 🏴زنگخور محرم 1403 رسید ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ مداحی های شور درجه 1👇 https://eitaa.com/joinchat/2057830453C28b41fe66a رایگان و با کیفیت دانلود کنید
🔸مي‌گفت : سعي مي‌كنم وقتي به خانه مي‌روم، نمازهايم را تقريبا جمع و جور و بدون مستحبات بخوانم. زيرا مي‌خواهم فقط سه چهار روز با خانواده باشم و بعد دوباره وارد كار شوم. واجبات را در كنار زن و فرزندانش انجام مي‌داد ولي به مستحبات در جبهه عمل مي‌كرد و مستحبات را در جبهه انجام مي‌داد. اين براي ما مهم بود. معلم زبانی نبود، معلم عملی بود. 🔹عباس به افراد بزرگ‌تر از خودش خیلی احترام می‌گذاشت. سه پیرمرد در گروهان ما حضور داشتند. خب به دلیل جهش یکباره من در کارها، دید خاصی به آن سه نفر داشتم. یعنی آنها را ضعیف تر از خودم می‌دانستم. یک روز به عباس گفتم: این سه پیرمرد را از گروهان بیرون کن، چون دست و پا گیر هستند و یک مرتبه می‌بینی اسیر دشمن می‌شوند. 🔸عباس گفت: برادر شیبانی اجازه بدهید در گروهان ما چند حبیب بن مظاهر داشته باشیم تا خداوند به احترام آنها ما را در این عملیات موفق کند. 🔹یکی دیگر از خصلت‌هاي عباس این بود که او بسيار متواضع بود و متکبر نبود. به دنبال مادیات نبود چون اگر بود بالاخره او در یک ارگانی کار می‌کرد و همه امکاناتی در اختیار داشت ولی مستضعف زندگی می‌کرد. خیلی هم به ياد مستضعفين بود . یعنی می‌خواهم بگوییم عباس معنی شام داشتن یا نداشتن و لباس داشتن یا نداشتن مستضعفین را مي فهميد. ✍به روایت سردارباقرشیبانی 📎رییس ستاد لشگر ۲۷محمدرسول‌الله (ص) 🍃 ولادت : ۱۳۳۳/۱۱/۵ تهران شهادت : ۱۳۶۲/۸/۲۸ پنجوین ، عملیات والفجر۴ .
⭕️ عزل محرمانه دکتر محمد مصدق از نخست وزيری توسط محمدرضا شاه پهلوی 🔻دولت دکتر مصدق، یک دولت مردمی بود. این دولت با حمایت مردم مستقر شده بود و در پی گرفتن حق مردم قدم بر میداشت. اقدامات مصدق، مانند ملی کردن صنعت نفت. تهدیدی برای منافع استعماری انگلیس و آمریکا در منطقه بود. ازین رو محمدرضا شاه با توصیه انگلیس و آمریکا، در تاریخ ۲۲ مرداد ۱۳۳۲ تصمیم بر عزل دکتر مصدق گرفت و سرلشگر زاهدی را به نخست وزیری برگزید. 🔻 شاه برای دوری از عواقبِ رویدادهای ناشی از برکناری مصدق، به شمال ایران رفت. وقتی خبر عزل مصدق به او داده شد، وی این حکم را نپذیرفت و این حرکت را کودتایی علیه خود قلمداد کرد. در بامداد روز 25 مرداد، خبر کودتا به طور مشروح از رسانه های گروهی پخش شد. پس از آن که طرح برکناری مصدق شکست خورد، محمدرضا پهلوی به عراق و ایتالیا گریخت. 🔻 چند روز پس از فرار مفتضحانه شاه از کشور، کودتای 28 مرداد توسط آمریکا و انگلیس اجرا شد و شاه پس از سقوط دولت مصدق به ایران بازگشت و به حکومت مستبدانه خود ادامه داد. .
کنار حوضِ فیضیه ایستاده بودم و مرحوم استاد آیه الله شیخ علی پناه اشتهاردی درحال وضوء گرفتن بودند، طلبه‌ای از ایشان پرسید: یکی از بستگان من تارک الصلاه است، می‌توانیم غیبتش بکنیم؟ فرمودند: دیگران می‌دانند که وی تارک الصلاه است؟ طلبه گفت: بله، فرمودند: اشکال ندارد، غیبت نیست، چون چیزی بر علم آن‌ها افزوده نمی‌شود و چیزی را شما برملا نکردید! طلبه رفت. استاد کهنسال یک باره وضوء را رها کرده و به سمت آن طلبه دویدند و فرمودند: آقا من گفتم اشکال ندارد، نگفتم گفتنش ثواب و اجر دارد، شما هم ضرورتی ندارد به دیگران بگویید وی تارک الصلاه است هرچند چیزی بر علم آنها افزوده نمی‌شود ((جل الخالق)) از این مراقبه و احتیاط! .
خواص عاشورایی: عَمرو بن قَرَظه انصاری 🔹 پدر عمرو بن قَرَظه ، قرظه بن کعب، یکی از یاران پیامبر ص است که در جنگ احد و سایر جنگ ها همراه سپاه اسلام بود و در دوران خلافت امام علی ع نیز با ایشان همراهی کرد. 🔻 عمرو برادری هم داشت که روز عاشورا در سپاه عمر بن سعد بود و به امام هم جسارت و حمله کرد. نقل شده که عمرو خود را سپر هر تیری که به سوی امام پرتاب می‌شد قرار می‌داد تا به امام گزندی نرسد. 🔸 عمرو بن قرظه به نمایندگی از امام ع با عمر بن سعد گفتگو کرد. هنگام نبرد شجاعانه با دشمن جنگید و تعداد زیادی از افراد ابن زیاد را کشت. ▫️ سرانجام وی بر اثر زخمهای که خورده بود، زمین گیر شد. در این حال به امام حسین ع گفت: " آیا به پیمانم وفا کردم؟" امام فرمود: " آری، تو در بهشت پیش روی من هستی". سپس به شهادت رسید. (مثیرالاحزان، ص۶۰) .
33.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚡️⚡️این داستان شما را تکان خواهد داد . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻧﯿﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﺐ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻫﯿﺌﺖ ﺑﺮﻣﯿﮕﺸﺘﻢ ﻭ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﺟﺎﻣﻊ ﮔﻮﻫﺮﺩﺷﺖ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺰﺍﺭ ﺷﻬﺪﺍﯼ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﻓﺎﺗﺤﻪ ﺍﯼ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ. ﺍﻭﻝ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺭﺏ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ؛ ﺍﻣﺎ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻢ، ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﺪﻡ. دیدم ﻣﺤﺴﻦ ﺗﮏ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ، ﺩﺭ ﺩﻝ ﺷﺐ، ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺰﺍﺭ ﺷﻬﺪﺍ ﺧﻠﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪ. ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﻼﻡ ﺍﺣﻮﺍﻝﭘﺮﺳﯽ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺰﺍﺣﻤﺶ ﺑﺎﺷﻢ. ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺗﻨﻬﺎﯾﺶ بگذﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺻﺤﺒﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : «ﮐﺎﺵ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺪﺍ ﮐﺮﺑﻼﯾﯽ ﺑﺸﯿﻢ. ﮐﺎﺵ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺷﻬﯿﺪ ﺑﺸﯿﻢ. ﺍﻣﺎ ﻣﺎ ﮐﺠﺎ ﻭ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﮐﺠﺎ؟» شهید_مدافع_حرم_محسن_کمالی .
🦋🌾🦋🌾🦋🌾🦋🌾🦋 🔆عفو و بخشش امام عليه السلام امام حسن عليه السلام غلامى داشت . او مرتكب خلافى شد كه بايد تنبيه مى شد. حضرت دستور داد كه غلام را تازيانه زنند. غلام به امام عليه السلام عرض كرد: اى مولاى من در قرآن آمده است : والعافين عن الناس (آنان كه خطاى ديگران را مى بخشند). حضرت فرمود: تو در راه خدا آزاد هستى ودو برابر آنچه به تو مى دادم خواهم داد. 📚مجمع البيان ، ج 6، ص 526. .
💌خدا علامه طباطبائی را رحمت کند. یک کسی خدمت علامه رفته بود. گفت: آقا من وقت ندارم بنشینم و حرف گوش کنم و بخوانم. سرپایی به من بگو اسلام یعنی چی؟ مرحوم علامه لبخندی زدند و گفتند: اسلام یعنی رحمانیت و رحیمیت. با همه مهربان باش. با بندگان خوب خدا و مؤمنین رحیم باشد با همه رحمان. کل اسلام یعنی این.🪴 فرمول👇 🦋تقرب به خداوند بدون جذب این دو اسم ممکن نیست. در راس تمام اسم های خداوند، این دو اسم است، رحمان و رحیم نمی‌شود کسی مومن باشد اما مهربان نباشد عصبی باشد، زود به هم بریزد. 🪴 .