فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزنده 👌👌👆👆
🍃🌸حرمتها که شکسته شد
دیگر نمیتوانی دل شکسته را
احیا کنی
آنچه در دستت بود،
امانتی پنهان بود حراج شد ...
انچه نباید بگویی گفته شد !
فاجعه را یک عذر خواهی درست نمیکند
حرف، حرف ویران کردن دل است
نه دیواری خراب کنی از نو بسازی
دلی که ویران کردی قصری بود
که خود ساکن آن بودی ..
راستی حالا که خود را
بی خانه کردی
با آوارگیت چه میکنی
شاید به خرابه های جا مانده از
دیگران پناه میبری ...!🌸🍃
🎙#دڪتر_انوشه
حکایت
@hkaitb
#داستان_آموزنده
🔆اعرابى و رسول اكرم
عربى بيابانى و وحشى ، وارد مدينه شد و يكسره به مسجد آمد تا مگر از رسول خدا سيم و زرى بگيرد. هنگامى وارد شد كه رسول اكرم در ميان انبوه اصحاب و ياران خود بود. حاجت خويش را اظهار كرد و عطايى خواست . رسول اكرم چيزى به او داد، ولى او قانع نشد و آن را كم شمرد، به علاوه سخن درشت و ناهموارى بر زبان آورد و نسبت به رسول خدا جسارت كرد. اصحاب و ياران ،سخت در خشم شدند و چيزى نمانده بود كه آزارى به او برسانند، ولى رسول خدا مانع شد.
رسول اكرم بعدا اعرابى را با خود به خانه برد و مقدار ديگرى به او كمك كرد، ضمنا اعرابى از نزديك مشاهده كرد كه وضع رسول اكرم به وضع رؤ سا و حكامى كه تا كنون ديده شباهت ندارد و زر و خواسته اى در آنجا جمع نشده .
اعرابى اظهار رضايت كرد و كلمه اى تشكرآميز بر زبان راند. در اين وقت رسول اكرم به او فرمود:((تو ديروز سخن درشت و ناهموارى بر زبان راندى كه موجب خشم اصحاب و يارن من شد. من مى ترسم از ناحيه آنها به تو گزندى برسد، ولى اكنون در حضور من اين جمله تشكرآميز را گفتى ، آيا ممكن است همين جمله را در حضور جمعيت بگويى تا خشم و ناراحتى كه آنان نسبت به تو دارند از بين برود؟))
اعرابى گفت :مانعى ندارد
روز ديگر اعرابى به مسجد آمد، در حالى كه همه جمع بودند، رسول اكرم روبه جمعيت كرد و فرمود:اين مرد اظهار مى دارد كه از ما راضى شده آيا چنين است ؟
اعرابى گفت :((چنين است )) و همان جمله تشكرآميز كه در خلوت گفته بود تكرار كرد. اصحاب و ياران رسول خدا خنديدند.
در اين هنگام رسول خدا رو به جمعيت كرد و فرمود:
((مثل من و اين گونه افراد، مثل همان مردى است كه شترش رميده بود و فرار مى كرد، مردم به خيال اينكه به صاحب شتر كمك بدهند فرياد كردند و به دنبال شتر دويدند. آن شتر بيشتر رَم كرد و فرارى تر شد. صاحب شتر، مردم را بانگ زد و گفت : خواهش مى كنم كسى به شتر من كارى نداشته باشد، من خودم بهتر مى دانم كه از چه راه شتر خويش را رام كنم )).
همينكه مردم را از تعقيب بازداشت ، رفت و يك مشت علف برداشت وآرام آرام از جلو شتر بيرون آمد، بدون آنكه نعره اى بزند و فريادى بكشد و بدود، تدريجا در حالى كه علف را نشان مى داد جلو آمد. بعد با كمال سهولت ، مهار شتر خويش را در دست گرفت و روان شد.
اگر ديروز من شما را آزاد گذاشته بودم ، حتما اين اعرابى بدبخت به دست شما كشته شده بود و در چه حالى بدى كشته شده بود، در حال كفر و بت پرستى ولى مانع دخالت شما شدم و خودم با نرمى و ملايمت او را رام كردم
📚كحل البصر، ص 70.
حکایت
@hkaitb
#سخنان ناب و زیبا
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃
روزی بطلمیوس (فیلسوف یونانی)
گفت:
سه چیز
از لوازم نـادانی است
اول،
خود را بی عیب دانسـتن
و این نهایت جهل است؛
زیرا دانا می داند
کمال از آن خداست
و عصـمت
از آن پیامبران
و باقی آدمیان از عیب خالی نیسـتند.
دوم،
میان نفع و ضرر خود تفاوت نگذارد.
سوم،
بر قوت و دانش خود اعتماد کند.
🍃
🌸🍃
حکایت
@hkaitb
هدایت شده از طرفـداران حـامد آهنگـی
⚠️دختر قلاده به گردن در مترو تهران
🚫ببین چه وضع افتضاحی داره 🤦♂ 👇
دیدنش به آدمای حساس توصیه نمیشه 👇❌❌
دیدن فیلم
دیدن فیلم
باورش یکم سخته 🤦♂👆
#تلنگر
#پند
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃
✍️مسـافري
به خانه یکی از ثروتمنـدان رفت
و از او خواست که چنـد روز مهمانش باشـد.
ثروتمنـد گفت:
خانه من،
مهمان خانه مسافران نیست.
مسافر به او گفت:
من از تو سه پرسـش دارم.
خواهش می کنم پاسخ آنها را بده.
ثروتمند گفت: بپرس.
او گفت:
چه کسـی
پیش از تو در این خانه بود
و زنـدگی می کرد؟
ثروتمنـد پاسخ داد: پدرم.
دوباره پرسـید:
پیش از پدرت چه کسـی
در این ساختمان زنـدگی می کرد؟
ثروتمنـد پاسـخ داد: جدم.
باز پرسـید:
پس از تو
چه کسـی در این ساختمان زنـدگی می کنـد؟
ثروتمنـد پاسـخ داد:
اگر خـدا بخواهـد، فرزندم.
مسافر گفت:
بنابراین،
شـما مهمان و مسافر هستی
و این خـانه،
منزل غریبـان و مسـافران است
و چون من هم غریب
و هم مسـافر هسـتم،
حق مهمـانی در این ساختمان را دارم.
صاحب خـانه
از این گفتـار تحت تـأثیر قرار گرفت
و از خـوش کلامی مسـافر،
خـوش حـال گردیـد
و چنـد روز او را نزد خود مهمـان کرد
🍃
🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
حکایت
@hkaitb
هدایت شده از طرفـداران حـامد آهنگـی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلـاد تستـر معروف به ایتــا پیوستتت ؛ با 3M عضــــو 😭🔥⏬ ،، '
LINK : •• https://eitaa.com/joinchat/1555628865C1ad4d392be
با 70کیلو پنیر پیتزا چیکارکرد🗿💦🍕...
HErE : °° https://eitaa.com/joinchat/1555628865C1ad4d392be
هرروز کلـی چالش خفن و سرگـرم کننده میذاره که دهنت باهاشون اب میفته :))) 😮💨💕❌
هدایت شده از طرفـداران حـامد آهنگـی
4_5877367542883816940.mp3
3.24M
اقا دیروز تو اسنپپ طرف انقدر #مداحیاش خفن و بروز بودددد🥺🎧 نگم براتون اصلا دلم میخاست تا آخر دنیا مسافرش باشم😌🥺 آخر دلم طاقت نیورد ازش پرسیدم آقا پلی لیست مداحیات از کجا دان کردی بهم ایدی این کانالو داد👇🏾😍😍
👈 💽 دانلود مداحی
#داستان_آموزنده
🔆على و عاصم
على عليه السلام بعد از خاتمه جنگ جمل وارد شهر بصره شد. در خلال ايامى كه در بصره بود، روزى به عيادت يكى از يارانش ، به نام ((علاء بن زياد حارثى )) رفت .
اين مرد، خانه مجلل و وسيعى داشت . على همينكه آن خانه را با آن عظمت و وسعت ديد، به او گفت :((اين خانه به اين وسعت ، به چه كار تو در دنيا مى خورد، در صورتى كه به خانه وسيعى در آخرت محتاجترى ؟! ولى اگر بخواهى مى توانى كه همين خانه وسيع دنيا را وسيله اى براى رسيدن به خانه وسيع آخرت قرار دهى به اينكه در اين خانه از مهمان ، پذيرايى كنى ، صله رحم نمايى ، حقوق مسلمانان را در اين خانه ظاهر و آشكارا كنى ، اين خانه را وسيله زنده ساختن و آشكار نمودن حقوق قرار دهى و از انحصار مطامع شخصى و استفاده فردى خارج نمايى )).
علاء: يا اميرالمؤمنين ! من از برادرم عاصم پيش تو شكايت دارم
چه شكايتى دارى ؟.
تارك دنيا شده ، جامه كهنه پوشيده ، گوشه گير و منزوى شده همه چيز و همه كس را رها كرده .
((او را حاضر كنيد!)).
عاصم را احضار كردند و آوردند. على عليه السلام به او رو كرد و فرمود:اى دشمن جان خود! شيطان عقل تو را ربوده است ، چرا به زن و فرزند خويش رحم نكردى ؟ آيا تو خيال مى كنى كه خدايى كه نعمتهاى پاكيزه دنيا را براى تو حلال و روا ساخته ناراضى مى شود از اينكه تو از آنها بهره ببرى ؟ تو در نزد خدا كوچكتر از اين هستى .
عاصم : يا اميرالمؤمنين ! تو خودت هم كه مثل من هستى ، تو هم كه به خود سختى مى دهى و در زندگى بر خود سخت مى گيرى ، تو هم كه جامه نرم نمى پوشى و غذاى لذيذ نمى خورى ، بنابراين من همان كار را مى كنم كه تو مى كنى و از همان راه مى روم كه تو مى روى .
اشتباه مى كنى ، من با تو فرق دارم ، من سمتى دارم كه تو ندارى ، من در لباس پيشوايى و حكومتم ، وظيفه حاكم و پيشوا وظيفه ديگرى است خداوند بر پيشوايان عادل فرض كرده كه ضعيفترين طبقات ملت خود را مقياس زندگى شخصى خود قرار دهند. و آن طورى زندگى كنند كه تهيدست ترين مردم زندگى مى كنند تا سختى فقر و تهيدستى به آن طبقه اثر نكند، بنابراين ، من وظيفه اى دارم و تو وظيفه اى
📚نهج البلاغه ، خطبه 208
حکایت
@hkaitb
#داستان_آموزنده
🔆در ركاب خليفه
على عليه السلام هنگامى كه به سوى كوفه مى آمد، وارد شهر انبار شد كه مردمش ايرانى بودند.
كدخدايان و كشاورزان ايرانى خرسند بودند كه خليفه محبوبشان از شهر آنها عبور مى كند، به استقبالش شتافتند، هنگامى كه مركب على به راه افتاد، آنها در جلو مركب على عليه السلام شروع كردند به دويدن . على آنها را طلبيد و پرسيد:((چرا مى دويد، اين چه كارى است كه مى كنيد؟!)).
اين يك نوعى احترام است كه ما نسبت به امرا و افراد مورد احترام خود مى كنيم . اين سنت و يك نوع ادبى است كه در ميان ما معمول بوده است .
((اين كار شما را در دنيا به رنج مى اندازد و در آخرت به شقاوت مى كشاند. هميشه از اين گونه كارها كه شما راپست و خوار مى كند خوددارى كنيد. به علاوه اين كارها چه فايده اى به حال آن افراد دارد؟
📚نهج البلاغه ، كلمات قصار، شماره 37.
حکایت
@hkaitb
#داستان_آموزنده
🔆غزالى و راهزنان
((غزالى )) دانشمند شهير اسلامى ، اهل طوس بود (طوس قريه اى است در نزديكى مشهد). در آن وقت ؛ يعنى در حدود قرن پنجم هجرى ، نيشابور مركز و سواد اعظم آن ناحيه بود و دارالعلم محسوب مى شد. طلاب علم در آن نواحى براى تحصيل و درس خواندن به نيشابور مى آمدند. غزالى نيز طبق معمول به نيشابور و گرگان آمد و سالها از محضر اساتيد و فضلا با حرص و ولع زياد كسب فضل نمود. و براى آن كه معلوماتش فراموش نشود و خوشه هايى كه چيده از دستش نرود، آنها را مرتب مى نوشت و جزوه مى كرد. آن جزوه ها را كه محصول سالها زحمتش بود، مثل جان شيرين دوست مى داشت .
بعد از سالها، عازم بازگشت به وطن شد. جزوه ها را مرتب كرده در توبره اى پيچيد و با قافله به طرف وطن روانه شد. از قضا قافله با يك عده دزد و راهزن برخورد. دزدان جلو قافله را گرفتند و آنچه مال و خواسته يافت مى شد، يكى يكى جمع كردند. نوبت به غزالى و اثاث غزالى رسيد. همين كه دست دزدان به طرف آن توبره رفت ، غزالى شروع به التماس و زارى كرد و گفت : غير از اين ، هرچه دارم ببريد و اين يكى را به من واگذاريد.
دزدها خيال كردند كه حتما در داخل اين بسته متاع گرانقيمتى است . بسته را باز كردند. جز مشتى كاغذ سياه شده چيزى نديدند.
گفتند: اينها چيست و به چه درد مى خورد؟
غزالى گفت : هرچه هست به درد شما نمى خورد، ولى به درد من مى خورد.
به چه درد تو مى خورد؟
اينها ثمره چند سال تحصيل من است . اگر اينها را از من بگيريد، معلوماتم تباه مى شود و سالها زحمتم در راه تحصيل علم به هدر مى رود.
راستى معلومات تو همين است كه در اينجاست ؟
بلى .
علمى كه جايش توى بقچه و قابل دزديدن باشد، آن علم نيست ، برو فكرى به حال خود بكن .
اين گفته ساده عاميانه ، تكانى به روحيه مستعد و هوشيار غزالى داد. او كه تا آن روز فقط فكر مى كرد كه طوطى وار از استاد بشنود و در دفاتر ضبط كند، بعد از آن در فكر افتاد كه كوشش كند تا مغز و دماغ خود را با تفكر پرورش دهد و بيشتر فكر كند و تحقيق نمايد و مطالب مفيد را در دفتر ذهن خود بسپارد.
غزالى مى گويد:
من بهترين پندها را كه راهنماى زندگى فكرى من شد، از زبان يك دزد راهزن شنيدم
📚غزالى نامه ، ص 116.
حکایت
@hkaitb
هدایت شده از طرفـداران حـامد آهنگـی
کانال زناشویی ویژه
مخصوص شب جمعه 👙
https://eitaa.com/joinchat/1644167294Ce15bb42543
خواهشا اگه متأهل نیستی نیا 🪢