با نشر این پیام در ثواب زیارت دوستان سهیم باشید ❤️آژانس زائران نور
قطار اتوبوس
🚈قطار دوسر ریلی 4100 میلیون قطارنور 4600 میلیون با اتوبوس اسکانیا هتل اپارتمان نفری 2800 میلیون با اتوبوس وی ای پی 3300 میلیون سویت های کوچه عید گاه با غذاهای کاروانی وکف خواب
اتاقهای 5 نفره هر نفر 1/500/000
اتاقهای 4 نفره هر نفر1/600/000
اتاقهای 3 نفره هر نفر1/700/000
اتاقهای 2 نفره هر نفر1/600/00
حرکت از اصفهان وحومه
09307492669
@hkorshidmehr
7.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مامان های گُل ،کشِ پول هاتون را دور نریزید😉
✔️ترفندهایی ویژه با کش پول
┈┈•°.✤🍃🌼🍃✤.°•┈
@hkorshidmehr
#نکته_تربیتی
✅مغز کودک از رفتار شما فیلم تهیه میکند در مغزش ذخیره میکند در آینده این فیلم ها را در مسیر زندگی خود تکرارمیکند.
✅آگاهانه انتخاب کنید چه رفتاری را تا آخر عمر میخواهید درذهن او حک کنید.
@hkorshidmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نیمرو_رژیمی 🍳
بدون روغن
در ظرف رو ببندید و اجازه بدین خودشو بگیره
فردا صبح این طوری نیمرو درست کنید 🥰
🥗🍳•••» ☕️🍳«•••🥗🍳
🍃🍃🌸 🍃🍃
@hkorshidmehr
🍃🍃🌸🍃🍃
🥗🍳•••» ☕️🍳«•••🥗🍳
|مجموعهخورشیدمهر|
داستان حسن کچل
یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچکس نبود.
پیرزنی بود که یک پسر کچل داشت به اسم حسن. این حسن کچل ما که از تنبلی شهره عام و خاص بود از صبح تا شب کنار تنور دراز می کشید و می خورد و می خوابید.
ننه اش دیگه از دستش خسته شده بود با خودش فکر کرد چیکار کنه که پسرش دست از تنبلی برداره و یه تکونی به خودش بده.
تا اینکه فکری به خاطرش رسید بلند شد رفت سر بازار و چند تا سیب سرخ خوشمزه خرید و اومد خونه. یکی از سیب ها رو گذاشت دم تنور یکی رو یه کم دور تر وسط اتاق . سومی رو دم در اتاق چهارمی تو حیاط و …..آخری رو گذاشت پشت در حیاط تو کوچه.
حسن که از خواب پاشد بدجور گرسنه بود تا چشمش رو باز کرد سیب های قرمز خوش آب و رنگ رو دید و دهنش حسابی آب افتاد.
داد زد ننه جون من سیب می خوام.
ننه اش گفت: اگر سیب می خوای باید پاشی خودت برداری. یه تکونی به خودت بده .
حسن کچل دستش رو دراز کرد و اولین سیب رو برداشت و خورد و کلی کیف کرد کمی خودش رو کشید و دومی رو هم برداشت . خلاصه همینطور خودش رو
تا دم در خونه رسوند. ننه پیرزن یواشکی اونو نگاه می کرد و دنبالش می رفت همین که حسن خواست سیب تو کوچه رو برداره فوری دوید و در رو پشت سرش بست.
رنگ از روی حسن پرید و محکم به در زد و گفت : ننه این کارا چیه ؟ در رو باز کن بابا.
اما هر چی التماس و زاری کرد فایده ای نداشت.ننه اش گفت باید بری کار کنی تا کی می خوای تو خونه تنگ بغل من بشینی و بخوری و بخوابی؟؟؟
حسن کچل گفت : خب لااقل یه کم خوردنی به من بده که از گشنگی نمیرم.
ننه اش هم یه تخم مرغ و یه کم آرد و یک کرنا گذاشت تو خورجین و بهش داد.
حسن از ده بیرون رفت و راه صحرا رو در پیش گرفت.رفت و رفت تا چشمش به یک لاک پشت افتاد
اون رو برداشت و گذاشت تو خورجین. کمی که رفت یک پرنده رو دید که لای شاخ و برگ درختی گیر کرده و نمی تونست پرواز کنه. اون رو هم برداشت و گذاشت تو خورجین.
همین موقع بود که هوا ابری شد و حسن نگاهی به آسمان کرد و گفت الانه است که بارون بگیره. آن وقت تمام لباس هاش رو در آورد و گذاشت زیرش و
نشست روش.ناگهان باران تندی گرفت. وقتی باران بند اومد حسن لباس هاش رو برداشت و تنش کرد بدون اینکه خیس شده باشند. خلاصه حسن راه افتاد و یک دفعه چشمش به یک دیو افتاد که جلوش سبز شد. دیو با تعجب به لباس های حسن نگاه کرد و گفت ببینم تو چرا زیر این بارون خیس نشدی؟
حسن کچل گفت: مگه نمی دونی بارون نمی تونه شیطان رو خیس کنه؟
دیو با تعجب گفت: یعنی تو شیطانی؟ اگه راست می گی بیا با هم زور آزمایی کنیم.
حسن گفت: زور آزمایی کنیم.
دیو سنگی از روی زمین برداشت و گفت الان این سنگ رو با فشار دست خرد می کنم. بعد چنان فشاری داد که سنگ خرد و خاکشیر شد.
حسن گفت اینکه چیزی نیست حالا نگاه کن ببین من چکار می کنم. بعد یواشکی آرد رو از خورجینش در آورد و فشار داد و به دیو نشان داد. خدایی دیوه خیلی ترسید. گفت : حالا بیا سنگ پرتاب کنیم ببینیم سنگ کی دورتر می ره. اونوقت یه سنگ برداشت و دورخیز کرد و تا اونجایی که می تونست با قدرت
سنگ رو پرتاب کرد سنگ رفت و تو یک فاصله خیلی دور به زمین افتاد.
حسن گفت: ای بابا این که چیزی نبود حالا منو ببین. دوباره یواشکی پرنده رو از خورجین برداشت و دورخیز کرد و پرنده رو پر داد پرنده هم نامردی نکرد همچین رفت که دیگه به چشم نیومد.
#قصه متنی
#قصه_کودکانه
@hkorshidmehr
نشانه «یاء مدّی» - درس 13_صدای اصلی_425309-mc.mp3
11.85M
#زنگ_قرآن
#درس_سیزدهم
🌸نشانه «یاء مدّی»
🌼با آقاجون و نورا کوچولو همراه بشید و قصهبهقصه، روخوانی قرآن رو با برنامه زنگ قرآن یاد بگیرید.
😍آموزش روخوانی قرآن برای اولین بار در قالب قصهی صوتی.
☺️شما که دوست داری قرآن خوندن رو یاد بگیری، باید این برنامه رو گوش کنی و با آقاجون و نورا کوچولو درسها رو بشنوی و تکرار کنی.
🍃در این برنامه، نورا با علامت یاء مدّی (یاء کشیده) آشنا میشود.
🌸این برنامه دو بخش دارد:
بخش اول) نمایش موضوعی و مرتبط؛
بخش دوم) آموزش.
🌸🍂🍃🌸
@hkorshidmehr