دفتر مشق عسلی،کتاب کار تابستانه،
موارد درسی مهم فارسی ریاضی،و علوم را پوشش داده بعلاوه رنگ آمیزی حروف و اعداد و تمرینات توجه و تمرکز در انتهای کتاب..
یه کار گرم و دلچسب تابستانه😍،برای دلبندان شما،که ورودی دوم هستند..
https://eitaa.com/hkorshidmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️عزیزان اگر دوست دارید اسباب بازی های مناسب هر سن فرزندان خود را بدانید ویدئوی بالا را مشاهده بفرمایید👆👆
https://eitaa.com/hkorshidmehr
|مجموعهخورشیدمهر|
♦️عزیزان اگر دوست دارید اسباب بازی های مناسب هر سن فرزندان خود را بدانید ویدئوی بالا را مشاهده بفرما
برای کودکان 👈بازی یعنی تمرین زندگی
📚@hkorshidmehr📚
🌾آدمهای منفی
به پیچ و خم جاده میاندیشند؛
و آدمهای مثبت
به زیباییهای آن . . .
هر دو به مقصد می رسند؛
اما یکی با حسرت
و دیگری با لذت . . .
@hkorshidmehr
سلام و ارادت دوباره،خدمت شما مهربانان..😍
شاخه گل زیبا تقدیم به شما بهترین مادران دنیا🌹🌹
بی شک بهترین مادران هستید که در این گروه و گروه های اینچنینی حضور دارید،
بی شک عاشق دانستن و رشد کردن هستید،
و عاشق کسب اطلاعات نو برای آگاهی و پرورش دلبندانتان...حضورتون مبارک.دوستتون داریم❤️🌹
@hkorshidmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش جدول شگفت انگیز
مناسب برای سنین ورود به کلاس اول دبستان
@hkorshidmehr
مراسم پرفیض دعای عرفه
سخنران:حجت السلام والمسلمین یزدی
قرائت دعا توسط:حاج قاسم رضایی
زمان: چهارشنبه ۱۴۰۲/۰۴/۰۷
از ساعت ۱۶:۳۰
مکان: آستان مقدس امامزاده شاه ابوالحسن علیه السلام دستگرد قداده
ستاد برگزاری دعای عرفه محله دستگرد قداده
اداره اوقاف و امور خیریه شهرستان خمینی شهر
https://eitaa.com/hkorshidmehr
لطفا از این گروه مادران نباشید
همه مادران آرزوی آرامش و شادی فرزندان شان را دارند اما برخی مادرها با اشتباههای خود، زندگی را برای فرزند خود سخت میکنند:
◻️ مادران همیشه نگران
◻️ مادران بیش حمایتگر
◻️ مادران چسبنده
◻️ مادرانی که همیشه با همسرشان میجنگند.
◻️ مادرانی که بچه را در دعواها دخالت میدهند.
📚@hkorshidmehr📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم خیلی جالب بود
اینکه میگه خدا من رو مورد رحمت قرار داده
نگاه قشنگیه😍
📚@hkorshidmehr📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویژه تمامی هموطنان و خصوصاً #اصفهانی_خمینیشهری ها
🪷از آموزش 👩💻و شادی فرزندمان 💑🤹♂️🥳کم نگذاریم 🪷
🎊🔊🎊🔊قابل توجه مادران گرامی
مهد و پیش دبستانی خورشید مهر ثبت نام می کند.
همراه با کارشناس اختلات تمرکز و...
(ثبت نام ۳ سال به بعد انجام میگردد)
🎊🌸میزبان نو گلانِ متولدین نیمه دوم ۹۷و نیمه اول ۹۸
نیمه دوم ۹۶ و نیمه اول ۹۷ می باشد.🎊🌸
(والدین گرامی نگران هیچ هزینه در طی سال تحصیلی نباشید کلیه هزینه ها به صورت نقد و اقساط )
مهد ۳۳۶۳۷۱۴۴
شمس ۰۹۱۳۵۵۵۸۸۷۴
رحمتی ۰۹۳۰۹۹۲۹۸۲۴
خمینی شهر خ امیرکبیر کوچه ۸۱
@hkorshidmehr 🔊🔊🔊
کانال مجموعه خورشید مهر در راستای رشد فکری و تربیت کودکان در خدمت مادران گرامی💌
👇👇👇
🌖🍃🍂قبلش اعلام خواهیم کرد طرح فشرده مخصوص مادرانی هست که دیگر فرصت ثبت نام فرزندشون را ندارند طرح فشرده یک ماهه چندان مفید نیست اما ماموریم و معذور 🍃🍂🌖
ثبت نام طرح فشرده (مرداد ماه)در مهدوپیش دبستانی خورشید مهر آغاز شده🎉
نوگلان عزیز جامانده از پیش دبستانی سال قبل ، میتوانند جهت شرکت در این کلاسها وآمادگی برای ورود به کلاس اول به ما مراجعه نمایند.
🎊🌸میزبان نو گلانِ عزیزمان خواهیم بود 🎊🌸
https://eitaa.com/hkorshidmehr
🦋🦋#داستان_آموزنده
قصه زیبای کفشهای نو👟👟
مدرسه فریبا کوچولو به خانهشان خیلی نزدیک بود و او هرروز خودش صبحها میرفت و ظهرها هم برمیگشت البته مادرش جلوی در میایستاد و مواظب او بود. کنار مدرسه یک مغازه کفشفروشی بود که فریبا وقتی تعطیل میشد، چند لحظهای میایستاد و از پشت شیشه کفشها را نگاه میکرد، چون کفشهای بچگانه خوشگل و رنگارنگی داشت.
این کار برایش بسیار لذتبخش بود و حتی گاهی وقتها دلش میخواست همه کفشهای مغازه مال او بودند! دیدن مغازه کار هر روز فریبا شده بود و مادرش هم که از دور همه چیز را میدید از او سوال میکرد که آنجا چه خبر است که مدام نگاه میکنی و فریبا هم در جواب میگفت که کفشها را دوست دارم.
یکی از روزهایی که طبق معمول جلوی مغازه آمد دید که یک جفت کفش کتانی سفید و صورتی خیلی قشنگ داخل ویترین گذاشته شده است. خیلی از آنها خوشش آمد و با خودش فکر کرد که اگر می”‹توانست این کتانیها را بخرد چقدر خوب میشد. برای همین وقتی به خانه رسید بدون معطلی موضوع کفشها را به مادرش گفت و از او خواست که کفشها را برایش بخرد. اما مادرش یادآوری کرد که کفشهای خودش را یکی دو ماه قبل خریدهاند و هنوز برای خرید کفش نو زود است، اما فریبا اینقدر اصرار کرد که مادر گفت باید صبر کند تا موضوع را با پدرش در میان بگذارد.
فردای آن روز وقتی فریبا به خانه آمد اولین چیزی که از مادرش پرسید این بود که نظر بابا در مورد خرید کفش چه بوده است و مامان هم جواب داد که او گفته فعلا نمیشود و اصرار فریبا هم هیچ فایدهای نداشت و با این که ناراحت شده بود اما دیگر در موردش حرفی نزد.
روزها یکی پس از دیگری گذشتند و او سعی میکرد از مدرسه که تعطیل میشود به سرعت به خانه بیاید و اصلا به مغازه نگاه نکند تا بتواند ماجرا را فراموش کند. اما یک روز وقتی از جلوی مغازه میگذشت یواشکی یک نگاه کوچولو به ویترین آن انداخت و با تعجب متوجه شد که کفشها نیستند خیلی ناراحت شد اما کاری نمیتوانست انجام دهد و با همان حال به خانه آمد و به هیچ کس هم چیزی نگفت.
بعد از ظهر همان روز وقتی بابا به خانه آمد فریبا از او خواست که با هم بروند و برایش یک دفتر بخرند و بابا هم قبول کرد و گفت که اتفاقا من هم یک کاری دارم که باید بیرون بروم.
چند دقیقه بعد دو نفری برای خرید از خانه خارج شدند و کارهایشان را که انجام دادند موقع برگشت به مغازه کفشفروشی که رسیدند بابا از فریبا خواست که با هم داخل مغازه بروند که آنجا هم یک کار کوچکی دارد. وارد مغازه که شدند اول سلام کردند و بعد بابا گفت: حسن آقا ببخشید میشه اون امانتی من رو بدید.
حسن آقا هم با لبخند و البته با نگاهی به فریبا گفت: بله، حتما.
و بعد یک جعبه کفش را به دست بابا داد و او هم جعبه را به طرف فریبا گرفت و گفت: فریبا جون این مال شماست.
دختر کوچولو که از کارهای بابا و آقای مغازه دار تعجب کرده بود، گفت: مال من !؟
- بله.
- چیه باباجون ؟
- بازش کن خودت میفهمی.
فریبا جعبه را از بابا گرفت و درآن را باز کرد و از دیدن کفشهای داخل آن بسیار خوشحال شد و با هیجان زیادی گفت: بابا جون؛ بابا جون.
چند لحظهای ساکت شد و به کفشها نگاه کرد و دوباره گفت: من ظهر دیدم کفشها نیستن؛ پس کار شما بوده.
و بعدش دست بابا را محکم در دستش گرفت و گفت: ممنونم بابا جون، خیلی خوشحالم؛ حالا بیا بریم به مامانم همه چی رو بگیم.
و هردو خوشحال و خندان از مغازه بیرون آمدند و به سمت خانه رفتند.
#قصه🌙
@hkorshidmehr
سلام خورشید پشت ابر ، مهدی جان
سلام بر شما در تمامی لحظه های سخت غیبتتان ...
سلام بر شما در تمامی روزهای اشک آلود صبوری اتان ...
سلامی از یک منتظرِ چشم براه به پدری در زندان غربت ...
سلامی از من به شما ...
📚 @hkorshidmehr 📚