🌷فصل آبیاری زمین بود و اگر دیر میجنبیدم محصولم خراب میشد. یاسر آمد و گفت: «عمو جون، شما بشین من زمین رو آب میدم». بیل را برداشت و رفت. نزدیکیهای سحر بود. با خودم گفتم شاید از تاریکی بترسد و یا به علت کم تجربه بودن زراعتم را خراب کند. آهسته تعقیب اش کردم. باورم نمیشد. با این که سن و سالی نداشت ولی انصافاً از خودم بهتر کار میکرد!
🌷 خیلی با هم رفیق بودیم و هر وقت فرصتی دست میداد با هم کشتی میگرفتیم. البته او احترامم را داشت و کمرم را به خاک نمیزد، چون من عمویش بودم
"شهید یاسر سلیمی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
#هرهفتهباشهدا
📚 @hkorshidmehr 📚
تا پیش از سفرش به کربلا پسر خیلی شری بودهمیشه چاقو در جیبش بود خالکوبی هم داشت خیلی قلدر بود و همه کوچک تر ها باید حرفش را گوش میدادند . مجید کسی بود که زیر بار حرف زور نمی رفت بچه ای نبود که بترسدخیلی شجاع بود اگر می شنید کسی دعوا کرده هر دو طرف را زور می کرد آشتی کنند و گرنه با خود مجید طرف بودند
وقتی از سفر کربلا برگشت مادرم از او پرسید
چه چیزی از امام حسین علیه السلام خواستی؟
مجید گفت: یک نگاه به گنبد حضرت ابوالفضل
و یک نگاه به گنبدامام حسین کردم وگفتم آدمم کنید:)))✨🌷
#شهید_مجید_قربانخانی
#هرهفتهباشهدا