مادر نیست؟
در خونهای دیگه به روت باز نمیشه؟
دلت میخواد بری به یه جزیرهی دورافتاده تا روز مادر تموم بشه؟ این هیاهوها بخوابه؟
دوست داری بری بیرون و به جای رفتن و رسیدن به یه سنگ سرد به یه خونه برسی؟
خونهای که درشو بزنی و مامان بگه " کیه؟ ". هدیه رو که تو دستت از قطرههای اشکت نقطهنقطه شده پشتت قایم کنی. فقط برای یک ثانیه در باز بشه. مامان پشت در باشه. بغلش کنی. بدنش دوباره گرم باشه. بوی لباسش... بوی موهاش... بوی دستاش که سبزی رو تفت میداده... همهشون بزنه زیر بینیت؟ دستتو دور شونههاش سفتتر کنی.
بعد یهو به خودت بیای.
ببینی هدیهتو گذاشتی روی همون سنگ سرد. باید بدیش به یه نیازمند. به کارت نمیاد. حالا که پول داری اون لباس قشنگو واسهش بخری دیگه نیست. حالا که به آرزوهات رسیدی نیست که بهت افتخار کنه!
من هیچ حرفی برای دلداری ندارم. فقط میتونم بگم به زودی همهمون میریم پیش مامان. دیدار نزدیکه. فقط کافیه یه ذره دیگه صبور باشی.
مطمئنم مادرت هدیهتو دیده و تبریکت رو شنیده. حتما لبخند زده و برات دعا کرده و منتظرت مونده.
https://daigo.ir/secret/41456395944
#روز_مادر
#سه
@hofreee
مدتهاست که تو خونهای؟
حس میکنی شدی مثل یه تابلویی که روی دیواره و دیگه کسی نگاهش نمیکنه؟ گرد و خاک نشسته روت. رفت و آمد آدمها رو میبینی اما تو ثابتی. خورشید طلوع میکنه و غروب میکنه و تو همونجایی؟ روزها و فصلها میگذره و تو با کوچولویی که کنارته ساکنی. به آرزوهای دور و درازت فکر میکنی. به کارهایی که قبل مادری میکردی. چقدر ارزش داشتی. ذهنت میره به فرمولها و درسها و خطهایی که تو مغزت فرو کردی و هیچ فایدهای برات نداشتن؟ انگار تو یه جزیرهی متروک و بدون آدمی؟ تنهایی؟ اونقدر که وقتی بچهت میخوابه با خودت صحبت میکنی؟ با خودت میگی این روزا کی تموم میشه؟ کی میگذره؟ عاشق بچهت هستی اما خستهای!
فقط میتونم بهت بگم خداقوت مادر. تو بیارزش نیستی! دیدی رزمندهها چطور قبل از عملیات اسلحههاشونو تمیز میکنن؟ با جزئیات و دقیق سر همبندیش میکنن. تو شلوغی جنگ چرا باید برای این کار اهمیت قائل بشن؟ چون جونشون رو نجات میده! چون حتی یک نفر بیشتر میتونه نتیجه یه جنگو تغییر بده. تو هم تو این مرحلهای! به زودی با اسلحهای پُر میزنی به اونجا که باید. اونموقعست که همه میفهمن توی این مدت چه کارهایی که نکردی! چقدر باارزش بودی و اونا نفهمیدن!
روزت مبارک مامان قشنگ :)
https://daigo.ir/secret/41456395944
#روز_مادر
#چهار
@hofreee
مامانهایی که تو خونهی سالمندان تنهایید....
مامانهایی که روی تخت بیمارستانید و دلتنگ بچههاتون....
مامانهایی که هوشیاریتون پایینه و توی خواب عمیقید....
مامانهایی که تصمیم گرفتین این دفعه به خاطر بچهتون که شده مواد رو بذارید کنار.....
مامانهایی که فقط به خاطر چند جفت چشم معصوم دارید زندگی با یه مرد بداخلاق و بیمحبت رو تحمل میکنید.....
مامانهایی که هم مامانید هم بابا و دوشهاتون سنگینه...
مامانهایی که سر سفره نمیشینید تا بچهها معذب نشن و سیر غذا بخورن. بعد شما یواشکی ته موندهی غذاها رو بخورید.....
مامانهایی که اونقدر خونههای مردمو تمیز کردید که از لای ترک پشت دستتون خون میزنه بیرون....
مامانهایی که تن دادید به شستن و پوشک عوض کردن آدمهای ناتوانی که اگر نبودید زندگیشون سختتر از این میشد....
مامانهایی که به این نتیجه رسیدید که تنها راه نجات خودتون و بچههاتون جداییه....
مامانهایی که هم کار میکنید هم درس میخونید هم بچهدارید....
مامانهایی که تازه فهمیدید جنین درون رحمتون دیگه قلبش نمیزنه....
مامانهایی که مزار بچهتون رو بغل گرفتین و گوشتون رو چسبوندیدن به سنگ بلکه صدایی ازش بیاد...
مامانهایی که به هر دلیلی از بچهتون دورید....
مامانهایی که مادری ندارید که براش حرف بزنید....
مامانهایی که بچههاتون بزرگ شدن و از خونهتون رفتن و جاشون خیلی خالیه....
مامانهایی که دست ظریف بچهی مریضتون تو دستتونه....
مامانهایی که حس میکنید دنیا به تهش رسیده....
مامانهایی که دنیا دنیا قرص خوردین و آمپول زدین اما هنوزم چشاتون به اون دو خط روی بیبیچک خشک شده....
مامانهایی که عمرتون رو تو راه کلینیکهای ناباروری گذروندین ...
مامانهایی که سر بچهتون داد میزنید و بعد از خودتون بدتون میاد....
مامانهایی که اجازه ندادین بچهای کمبود سایهی محبت مامانش رو روی سرش احساس کنه و مامانش شدین، با اینکه دوست داشتین فرزندی رو از جنس خودتون به دنیا هدیه کنین....
مامانهایی که به خاطر بچهتون از کار و درس و زندگیتون گذشتین.....
مامانهایی که همسرتون شهید شده و سختیهای زندگی رو با حرفهای تلخی قورت میدین....
مامانهایی که برای علاقمندیهاتون میجنگید....
مامانهایی که نشد فعلا مامان باشید....
مامانهایی که خودشون نابینا هستند و هیچوقت نشد روی ماه بچهشون رو ببینن....
مامانهایی که ناشنوا هستن و هیچوقت نشد صدای شیرین بچهشون رو بشنون.....
تموم مادرای مهربون!
سایهی بهترین مادر دنیا رو سرتون...
غمهاتون کم.
دلتون شاد.
روزتون مبارک :)
https://daigo.ir/secret/41456395944
#روز_مادر
#پنج
@hofreee
حُفره
مامانهایی که تو خونهی سالمندان تنهایید.... مامانهایی که روی تخت بیمارستانید و دلتنگ بچههاتون....
دوست داشتم برای تک به تک این مادرها بنویسم اما امان از توان پایینم.....
خلاصه عید همگیتون مبارک🌸
بگید کدوم مادرها جا موندن؟ :)
https://daigo.ir/secret/41456395944
@hofreee
من خیلی شکست میخورم. الان وسط یکی از شکستهایم هستم. چیزی که برایش مدتها زحمت کشیدم را پرت کردم توی دیوار. مثل مجسمهسازی که مجسمهای که روزها باظرافت ساخته را تکه تکه کند. دو روز است که سمت میز کارم نمیروم. وقتم را به بطالت میگذرانم. هزارتا برنامه و جلسه و وبینار شرکت کردهام که فقط یادم برود. هدفون را درون گوشم میگذارم. با بچهها بازی میکنم. غذا درست میکنم. خانه را تمیز میکنم. هدفون صدای درون مغزم را خفه میکند. از کمخوابی سرم روی گردنم لق میخورد. دیشب تا صبح بیدار بودم. خودم را میشناسم. قرار است روزهای دیگر هم سخت بگذرد. حتی شاید تمام کتابهایم را آتش بزنم. هرچه نوشتهام پاک کنم. زمین و زمان را به هم بدوزم. یقهی خدا را زیاد بگیرم. اما میدانم که بیشتر از این غلطی نخواهم کرد. من دوبار نویسندگی را کامل کنار گذاشتهام. هر دفعه حریصتر برگشتهام. تشنهتر و بیچارهتر! هنرجویم میپرسد که " از کجا بفهمم این راه همونه که میخوام؟ " سرم تیر میکشد. کاش میشد بخوابم. به هنرجو گفتم: " این راه اگه بفهمه تو مسافر واقعیشی ولت نمیکنه! هرجا بری هرکار بکنی تو رو میکشونه سمت خودش... واسه همینه یکی پیدا میشه که تو ۸۰ سالگی نویسنده میشه. درونتو میخوره. مغزتو سوراخ میکنه. میدونی؟ " اصرار ندارم که متوجه بشود. خودش به زودی بیچاره میشود!
#حراممباداگرمنجانبهجایِدوستبُگزینم
#نانویسندهروزگارمنم
جمعه ۲۱ آذر ۰۴
@hofreee
راستش بارها از مدیریت مجموعه مبنا شنیدهام که " بذارید صدای بچهها بیاد... سخت نگیرید... صدای بچهها خیلی قشنگه" اینها فقط در حرف نبود و همیشه در عمل هم شاهدش بودهام. دراولویت بودن خانواده همواره یکی از شعارهای اصلی مجموعه است.
امروز در کتاب دغدغههای فرهنگی میخواندم که باید استعدادهای نویسندگی را پیدا کنیم و به جریان بیندازیم. یاد مجموعهای میافتم که استعدادم را به علاوهی مادری نخواست. با حرفهایش له و شکنجهام کرد. کاری کرد که ماهها حس کنم یک زن عقبمانده و امل هستم چون مادرم. بعد هم طردم کرد. مبنا ولی اینطور نبود. من را با همهی مشخصات و ویژگیهایم خواست. جاهایی یادم داد که چون مادرم راه رشد و پیشرفت برایم بسته نیست. مرا نه تنها پذیرفت که اعتماد هم کرد. هلم داد که بروم جلو و جلوتر. مثل آن سازمانها نبود که بیرونشان پُر است از بنر و تبلیغ فرزندآوری و " زن ریحانه است" و درونشان از تحقیر و تهدید درحال انفجار!
مدرسهی مبنا به من فرصت داد که زن، مادر، نویسنده و استادیار باشم. میفهمم که گاهی برای این فرصت شاید لطمه بخورد یا کُندتر پیش برود یا هزینه بدهد اما پایمان مانده. توانست استعدادهایی را که مدتها زیر فشار زندگی و کار خانه محو شده بودند بیرون بکشد. خودم را نمیگویم. چندصد زن دیگر را میگویم که همه با هم داریم جلو میرویم. حس میکنیم پایمان را روی تختهسنگ محکمی گذاشتهایم و میشود این قله را به زودی فتح کرد.
پ.ن: به بهانهی یک هدیه از طرف مجموعه مبنا برای یک یادآوری ارزشمند.
#روز_زن
#روز_مادر
@hofreee
حُفره
من هم آقای مستور! من هم! دلم میخواهد به رفیق پشت دیوارم بگویم : " بزغاله! هیچوقت فکر نمیکردم اینق
خواب دیدم که زنده شدی اما دوباره رفتی. اینبار مزارت در حرم امام رضاست. فقط دو گام با ضریح آقا فاصله داری. دورت پُر از آدم است. من این دفعه به خاکسپاریات رسیدهام اما دورم. آدمها نمیگذراند جسم کفنپیچت را ببینم. روی پنجهی پا میایستم. همه را کنار میزنم. نه! به تو نمیرسم. دور شدهای از من. فقط حسرت میخورم. پشت دستم را محکم میزنم و میگویم: " خوش به حالت میثاق! خوش به حالت! "
به دوستی که رفیق از دست داده میگویم: " میدونم خیلی سخته و هیچوقت تموم نمیشه..." جوابش بیچارهام میکند. میگوید: " طوری نیست! انگار یکی از بچهها زودتر به خونه رسیده! "
بچهها دارند حباببازی میکنند. تا میروم حبابی را بگیرم محو میشود. تو هم داری حباب میشوی میثاق. دیگر به دستم نمیرسی. برای هرکسی خوابم را تعریف کردم گفت که یعنی کامل رفتهای. رها شدهای. آنبالا بالاهایی. من توی جمعیت چک و لگد میخورم. له میشوم. به تو نمیرسم. دستهایم را دراز میکنم. فقط هواست که به انگشتانم میخورد. زودتر به خانه رسیدی عزیزم؟ کلید را زیر گلدان بگذار. جایی که بتوانم پیدایش کنم. من از پشت در ماندن میترسم. از تنهایی و سرمای گزندهی خاک هم. به زودی نوک انگشتانم به جای هوا، تو را لمس خواهد کرد، مگر نه؟
پ.ن: مثل همیشه این چند کلمه بهانهای باشه برای فاتحه یا صلواتی برای رفیق💔
متشکرم.
#میثاق_رحمانی
#رفیق
@hofreee
هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
«آغاز ثبتنام ترم زمستان نویسندگی خلاق»
🔸با تدریس استاد محمدرضا جوان آراسته
🔸 ۱۱ هفته تمرین خلاقیت با بازیهای نوشتاری
🔸همراه با استادیار اختصاصی
♨️ ثبتنام و اطلاعات کامل مربوط به دوره:
🔗 https://mabnaschool.ir/product/creative-writing-04-04/
⚠️ یادتون نره که ظرفیت دوره خیلی خیلی محدوده!
#نویسندگی_خلاق
| @mabnaschoole |