eitaa logo
پیر طریقت
1.3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
726 ویدیو
48 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هو در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صدهزار عالَم مُلکِ او شود نیاساید و آرام نیابد! خارخار: دغدغه و اضطراب
هو اوراد طالبان و سالکان آن باشد که به اجتهاد و بندگی مشغول شوند و زمان را که قسمت کرده باشند در هر کاری تا آن زمان موکّل شود ایشان را هم‌چون رقیبی، به حکم عادت [بدان کار کشد] مثلاً چون بامداد برخیزد آن ساعت به عبادت اولی‌تر که نفس ساکن‌تر است و صافی‌تر، هرکس بدان نوع بندگی که لایق او باشد و اندازهٔ نفس شریف او می‌کند و بجا می‌آرد وَ اِناّ لَنَحْنُ الصَّافوْنَ وَ اِنَّا لَنَحْنُ المُسَبِّحُوْنَ . حضرت مولانا فیه ما فیه
هو پروانه را گفتند : «چون می دانی که تو را از وصلِ شمع ، جز سوختن ، هیچ فایده نیست ، چرا گردِ وی می گردی؟» گفت : « من حیات از برای آن یک نفس می خواهم که می سوزم . » بی دولتِ وصلت ، سر و سامان، چه کنم؟ بی دردِ تو ، انتظارِ درمان ، چه کنم ؟ جان را ز پیِ وصلِ رخت می خواهم بی وصلِ رخ تو ، محنتِ جان ، چه کنم ؟ مجد خوافی روضه ی خلد
هو ساقی ما به ذوق سرمست است با حریفان مدام بنشستست می برد دست از همه عالم زان که دستان او از آن دست است @shahnematollahvali
هو مگر صبا برساند به من، هوای تو را @shahnematollahvali
هو ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن @shahnematollahvali
هو ‍ آن گاه که لیاقت دریافت خدا را در خویش داشته باشی، بدان که او به هزاران شیوه در تو تجلی خواهد کرد.
هو عاقلی بودم به عشق یار دیوانه شدم آشنائی یافتم ازخویش بیگانه شدم رشتهٔ شمع وجودم آتش عشقش بسوخت عارفانه با خبر از ذوق پروانه شدم
هو ای درویش، مراد ما از عشق نه آنست که اهل صورت و خیال می گویند که آنرا وسواس گویند و چون آن وسواس در سالک افتد، عقل سالک را به هزیمت بَرد و با عقل جمع نیاید. مراد ما از عشق، آتشی است که جز در روغن عقل نگیرد و چون در عقل سالک افتد، جملهٔ قبله ها و رنگهای سالک را بسوزاند و سالک را یکرنگ و یک قبله گرداند، بلکه سالک را بی رنگ و بی قبله کند از جهت آنکه چون هستیِ سالک را تمام بسوزد، رنگ و قبله کجا مانَد. اینجا سر حدّ مقامِ وحدت است... شیخ‌عزیزالدین‌نسفی
هو " طبیب عشق " رنج و محنت درد شکافتن و شکفتن مریم است که مسیح عشق از آن می زاید یا داروی تلخی است که طبیب عشق برای درد خودپرستی تجویز می کند. زخم بلا مرهم خودبینی است تلخی می مایه شیرینی است   نظامی برگرفته از پیشگفتار کتاب" پیامبر " اثر جبران خلیل جبران ترجمه حسین الهی قمشه ای
هو مست آمد دلبرم تا دل برد از بامداد ای مسلمانان ز دست مست دلبر داد داد دی دل من می‌جهید و هر دو چشمم می‌پرید گفتم این دل تا چه بیند وین دو چشمم بامداد بامدادان اندر این اندیشه بودم ناگهان عشق تو در صورت مه پیشم آمد شاد شاد
هو در آن کوش که شرِ خود از خود کفایت کنی که چون شر از تو برخیزد همه عالم را خود بینی. و یقین دان که چون تو شر خود را از دیگران واداشتی شرّ هیچ‌کس به تو نرسد. : نامه‌ی نود و شش