شهید محسن حججی
#برگی_از_یاد🍃 سال ۹۴که توی گردان پپیچید ما داریم اعزام می شویم #سوریه، خیلی پکر شد مدام با گردن کج
🍃#برگی_از_یاد
نزدیک اذان ظهر بود دیدم یکی ازپشت چارچنگولی پرید روی گرده ام. برگشتم ببینم چه کسی است. از فرط خوشحالی مرا رگبار بوسید و گفت که برای من هم جور شد. .
به قادری کارد می زدی خونش در نمی اومد که آخر کار خودت را کردی! بعد خندید: بذار برسیم اونجا دودستی تحویلت می دم به داعش رفتیم تهران. از صد و بیست نفر فقط پاسپورت محدودی اماده شد. عدل محسن هم افتاد جزو آنها. هی جلوی ما رژه می رفت و چشم و ابرو می آمد. .
با قادری توی نماز خانه خفتش کردیم. ریختیم روی سرش التماس می کرد:حجی غلط کردم! با دو روز تاخیر به جمعشان ملحق شدیم. به بهانه های پست و گشت زنی بیدار نگهمان می داشت که کارمان ختم شود به #نماز_شب. .
سر به سرم می گذاشت: بالاخره برات باقیات و صالحاتی می مونه؛ شهید هم که شدی می گن به #برکت نماز شباش بوده به این واسطه کم کم نماز شب خوان شدم ولی نشد یک شب زودتر از او #بیدار شوم. .
یک شب از اتاق زدم بیرون. محسن را ندیدم. توی دلم گفتم: آخ جون امشب زودتر از محسن بیدار شدم نماز رو خواندم و رفتم بخوابم. از بچه ها پرسیدم: از محسن خبری نیست! گفتند: رفته تو سوله وسط اون اتاق خرابه! .
دیدم نمازش تمام شده و با تسبیح تربتش ذکر میگوید رفتم نزدیک تر که کپ شوم روی سرش. صورت پر از اشکش را که دیدم پاهایم جلو نرفت.
.
📚 کتاب #سربلند
.
#شهید_محسن_حججی
برای شادی روح شهدا #صلوات
🌸کپی فقط با #ذکر_صلوات😊 مجاز است:
http://sapp.ir/hojaji