.:. حجره فقاهت .:.
#ویژه_نامه_فاطمیه
#حکایات_علماء
⭕️ عنایت حضرت زهرا علیهاالسّلام به شیعهای که فرد ناصبی را کشت...
💠 سیّد جلیلالقدر و عالم بزرگوار مرحوم علّامه سیّدمهدی بحرالعلوم - کسی که بارها خدمت حضرت بقیةالله عجّلاللهتعالیفرجه مشرّف شده - فرمود:
🔸شبی در عالم رؤیا کسی به من فرمود: فردا صبح به مسجد حنانه برو، مردی را آنجا میبینی، به او بگو ما #خون_بغداد را شستیم و تو به دکّان خود باز گرد و مشغول کار خود شو.
🔹از خواب بیدار شده و یک عدّه از طلاّب را برداشته و به مسجد حنانه رفتیم، کسی را در آنجا ندیدم، جز یک نفر که در گوشهای از مسجد خواب بود، قدری میخوابید و قدری بیدار میشد.
🔸مثل کسی که وحشت دارد؛ چون صدای همهمه ما به گوشش خورد، سر برداشته و پا به فرار گذاشت، به خیال اینکه اینجا صحراست. ولی وقتی که خوب نگاه کرد، دید یک مشت از اهل علم و محترمین اطرافش هستند.
- علّامه بحرالعلوم میفرماید: ای مرد! برخیز به بغداد برو سر دکّان و مشغول کسب و کار خود شو، زیرا خون بغداد را شستند و ترسی نداشته باش.
- آن مرد گفت: اینجا کجاست؟ گفتند: نجف اشرف، مسجد حنانه.
🔹علّامه بحرالعلوم فرمود: تو کیستی و خون بغداد چه بوده؟ گفت: ای سیّد بزرگوار؛ همین قدر بدانید که نجات من فقط از #کرامت جدّهی شما فاطمه زهرا سلاماللهعلیها است.
🔸من یک قهوهچی در کنار شطّ بغداد چای میفروشم، یک روز صبح هنوز آفتاب نزده بود، یک نفر از این مأموران عثمانی، کلاه سرخ بر سر، و خنجری که دسته آن مرصّع و دانه نشان بود...
🔹بر کمر بسته و شکم بزرگی هم داشت، وقتی که روی تخت قهوهخانه که مشرِف به شط بود نشست، به من گفت: قهوه بیار، فنجانی قهوه برایش بردم.
⭕️ وقتی آشامید به بیبی عالم فاطمه زهرا سلاماللهعلیها #ناسزا گفت؛ من باور نکردم، با خود گفتم غلط شنیدم. دوباره فنجانی قهوه برایش بردم، باز شنیدم ناسزا گفت.
🔸آتش به قلبم افتاد، عقل از سرم پرید و چشمانم تاریک شد و هنوز کسی داخل قهوه خانهام نشده بود، نزد آن ملعون رفتم و با ادب و روی باز گفتم: یا افندی خنجر مرصّعی داری، کارِ کجاست؟
- گفت: کار فلان جا؛ گفتم: بده ببینم.
🔹چون خنجر به دستم رسید، چنان بر شکم او زدم که تا سینهاش درید و او را از بالای تخت به شطّ انداخته و پا به فرار گذاشتم؛ چون یقین داشتم اگر بمانم خون آن ملعون تمام آن شط را آلوده میکند.
🔸 و تا رمق داشتم میان نخلستان ها میدویدم و نمیدانستم به کجا میروم و خود را در نخلستان ها پنهان کردم که از خستگی خوابم برد، دیگر از خود خبر نداشتم و حالا خودم را اینجا میبینم!
- حضرت علّامه بحرالعلوم او را پس از نوازش روانه بغداد کرد.
📎 منابع تمامی مطالب، در آرشیو مجموعه موجود میباشد
📚 همراه با عالمان شیعه| حجره فقاهت
🆔 @hojre_feghahat