عنایت امام هادی علیه السلام.MP3
11.3M
#کلیپ_صوتی
⭕️ از این سفر سالم برمیگردی، نگران نباش!
👈🏻 ماجرای نصرانی که برای امام هادی علیهالسّلام نذر کرده و حاجت گرفت...
🎙حضرت آیتالله سیّدعلی حسینی صدر مدظلّه
📚 به ما بپیوندید| حجره فقاهت
🆔 @hojre_feghahat
#حکایات_علماء
⭕️ اقتدای مقدّس اردبیلی به امام رضا سلاماللهعلیه...
💠 نقل است که در یکی از سفرهای او [مقدّس اردبیلی] یکی از زوّارها که آن جناب را نمیشناخت، با وی گفت که این جامههای مرا ببر نزدیک آب و بشوی و چرک آن را بگیر!
- مولانا قبول کرد و جامههای او را شستوشوی فرمود. آورد که تسلیم وی کند که آن مرد آن جناب را بشناخت و خجالت کشید.
🔸مردم نیز آن مرد را توبیخ کردند. آن بزرگوار فرمود که چرا او را ملامت میکنید! مطلبی نشده، #حقوق_برادران مؤمن بر یکدیگر زیاده از این است!
🔹مؤلّف گوید [محدّث قمی] که مولانا در این کار اقتدا کرد به حضرت ثامنالائمه علیهالسّلام؛ چه در روایت وارد شده که، روزی مردی آن حضرت را نمیشناخت...
🔸عرض کرد که بیا مرا کیسه بکش؛ حضرت مبادرت فرمود و مشغول کیسه کشیدن او شد. بعد از زمانی مردم در آمدند و حضرت را شناختند و مشغول معذرت شدند.
- حضرت دلداری ایشان فرمود و مشغول کیسه او بود تا کیسه او را تمام کشید.
📎 منابع تمامی مطالب، در آرشیو مجموعه موجود میباشد.
📚 همراه با عالمان شیعه| حجره فقاهت
🆔 @hojre_feghahat
#گالری_تصاویر
💠 تصویری زیبا از مرحوم حضرت آیتالله حاجآقا حسن قمّی طباطبایی رضواناللهعلیه...
👈🏻 پشتبام منزل شخصی در مشهد مقدّس؛ ایّام حصر خانگی، در حال قرائت زیارتنامه...
📚 به ما بپیوندید| حجره فقاهت
🆔 @hojre_feghahat
#درس_اخلاق
⭕️ وعدههای دروغین...
🎙حضرت آیتالله بهجت رضواناللهعلیه:
💠 کسانی که به لشکر خود #وعدهی_پیروزی میدهند و میگویند: ما غالبیم، دروغ میگویند. هیچگاه حضرت امیرمؤمنان علیهالسّلام نفرمود:
🔸ما بر معاویه غالب میشویم، مگر یک بار، و آن نیز برای ایجاد رعب در دل آنها بود که با صدای بلند فرمود: لَاَقْتُلَنَّ مُعاوِیَةَ وَ اَصْحابَهُ؛ معاویه و یاران او را خواهم کشت.
- ولی بلافاصله آهسته فرمود: «اِنْشاءَالله» اگر خدا بخواهد.
🔹و به کسی که در این باره از او سؤال نمود، فرمود: تا که دروغ نگفته باشم. یک وقت هم معاویه خواست علی علیهالسّلام را امتحان کند، لذا چند نفر را نزد ایشان فرستاد، اوّلی آمد و گفت:
🔸معاویه مُرد؛ حضرت ساکت شد، در پاسخ دوّمی هم حضرت ساکت شد، ولی در پاسخ سوّمی فرمود: لَمْ یَمُتْ وَ لا یَمُوتُ مُعاوِیَةُ حَتّی یَنْبُتَ تَحْتَ قَدَمی...
🔹معاویه نمرده و نخواهد مرد تا این که در زیر پای من گیاه بروید. آیا امکان دارد چنین کسی از حال معاویه و مراد او اطّلاع نداشته باشد؟!
📎 منابع تمامی مطالب، در آرشیو مجموعه موجود میباشد.
📚 همراه با عالمان شیعه| حجره فقاهت
🆔 @hojre_feghahat
#سبک_زندگی_اسلامی
⭕️ فروخوردن خشم، به سبک شیخ جعفر کبیر...
💠 گویند روزی در اصفهان، شیخ جعفر کبیر کاشف الغطاء وجهی را بین فقراء تقسیم نمود و پس از اتمام آن به نماز ایستاد.
🔸یکی از فقرا خبردار شد و بین دو نماز وارد شد و به شیخ گفت: سهم مرا هم بده. شیخ فرمود تو دیر آمدی، وجه تمام شده است. فقیر در غضب شد و #آب_دهان خود را به محاسن شریف شیخ انداخت.
🔹شیخ از محراب برخاست و دامن خود را گرفت و در میان صفوف گردش کرد و فرمود: هرکس ریش شیخ را دوست دارد به فقیر اعانت نماید، پس مردم دامن شیخ را از پول سرخ و سفید پر کردند و شیخ آنها را به فقیر داد.
🔸شیخ در ماه رجب سنه ۱۲۲۸ هجری قمری وفات نمود و قبرش در نجف اشرف با قبّه عالیه در محله عماره مشهور است و مزار کافّه مردم است و اولاد و احفاد و منسوبین او، از علماء و فقهاء میباشند.
📎 منابع تمامی مطالب، در آرشیو مجموعه موجود میباشد.
📚 همراه با عالمان شیعه| حجره فقاهت
🆔 @hojre_feghahat
#حکایات_علماء
⭕️ چرا که خوابگه شیر، در نیستان است...
✍🏻 خاطرات مرحوم علّامه مدرّس افغانی از دوران تحصیل در نجف أشرف:
🔸در نجف در حجرهای بودم که هیچ امکانات و اسباب و وسائل زندگی نداشت؛ نه فرش و نه پتویی نه زیرِ سری؛ روی تکّه حصیر کهنه و پارهای مینشستم و روی همان میخوابیدم.
🔹عدّهای از همشهریانم به دیدنم آمدند. چون وضعیت رقّتبارم را دیدند، خیلی ناراحت شدند. به عنوان مساعدت و همدردی مقداری وجه پنهانی زیر حصیرم گذاشتند؛ من متوجّه شدم.
👈🏻 موقعی که رفتند، دیدم روی تکّه کاغذی نوشتهاند:
اگرچه فرش تو از بوریاست، غصّه مخور...
چرا که خوابگه شیر در نیستان است!
📎 منابع تمامی مطالب، در آرشیو مجموعه موجود میباشد.
📚 همراه با عالمان شیعه| حجره فقاهت
🆔 @hojre_feghahat
.:. حجره فقاهت .:.
#تشرف_یافتگان
⭕️ نجات از مرگ به عنایت امام زمان علیهالسّلام!
💠 عالم فاضل، علی بن عیسی اربلی در کشفالغمّة میفرماید: خبر داد مرا جماعتی از ثقات که در بلاد حلّه شخصی بود که او را اسماعیل بن حسن هرقلی میگفتند.
- حکایت کرد برای من، پسر او شمسالدّین، گفت:
🔸در وقت جوانی پدرم، بیرون آمد در ران چپ او چیزی که او را توثه میگویند، و در هر فصل بهار میترکید و از آن خون و چرک میرفت و این الم او را از همه شغلی باز میداشت.
🔹به حلّه آمد و به خدمت رضیالدّین علی بن طاووس رفت و از آن، شکوه نمود. سیّد، جرّاحان حلّه را حاضر نموده، و همه گفتند: این توثه بر بالای رگ اکحل برآمده و علاج آن نیست، الّا به بریدن!
🔸و اگر ببرّیم، شاید رگ اکحل بریده شود و آن رگ، هرگاه بریده شد، اسماعیل زنده نمیماند و در این بریدن چون خطر عظیم است، مرتکب آن نمیشویم. سیّد به اسماعیل گفت: من به بغداد میروم. باش تا تو را همراه ببرم و به اطبّا و جرّاحان بغداد بنمایم، شاید وقوف ایشان بیشتر باشد و علاجی توانند.
🔹به بغداد آمد و اطبّا را طلبید، نیز جمیعاً همان تشخیص کردند و اسماعیل دلگیر شد. سیّد به او گفت: حقّتعالی نماز تو را با وجود این نجاست، قبول میکند و صبر کردن در این اَلَم، بیاجر نیست. اسماعیل گفت:
- پس چون چنین است به زیارت سامرّه میروم و استغاثه به ائمّه هدی علیهمالسّلام میبرم و متوجّه سامره شد.
🔸صاحب کشف الغمّه میگوید: از پسرش شنیدم که میگفت: از پدرم شنیدم که گفت: چون به آن مشهد منوّر رسیدم و زیارت امام هادی و امام حسن عسکری علیهماالسّلام کردم، به سرداب رفتم و شب در آن جا به حقّتعالی بسیار نالیدم و به صاحبالامر استغاثه بردم.
🔹صبح به طرف دجله رفته، جامه را شستم و غسل زیارت کردم و متوجّه مشهد شدم که یک بار دیگر زیارت کنم. به قلعه نرسیده، چهار سوار دیدم که میآیند و چون در حوالی آنجا، جمعی از شُرَفا خانه داشتند، گمان کردم که از ایشان باشند!
🔸چون به من رسیدند، دیدم که دو جوان، شمشیر بستهاند. یکی از ایشان خطّش دمیده بود و یکی، پیری بود پاکیزهوضع، که نیزه در دست داشت و دیگری شمشیری حمایل کرده و فرجی بر بالای آن پوشیده و تحتالحنک بسته و نیزه به دست گرفته...
- پس آن پیر در دست راست قرار گرفت و بُنِ نیزه را بر زمین گذاشت و آن دو جوان در طرف چپ ایستادند و صاحب فرجی در میان راه مانده، بر من سلام کردند. جواب سلام دادم.
🔹فرجی پوش گفت: فردا روانه میشوی؟ گفتم: بلی؛ گفت: پیش آی تا ببینم چه چیز تو را در آزار دارد! مرا به خاطر رسید که اهل بادیه، احترازی از نجاست نمیکنند و تو غسل کرده و جامهات هنوز تر است. اگر دستش به تو نرسد، بهتر باشد!
🔸در این فکر بودم که خم شده، مرا به طرف خود کشید و دست بر آن جراحت نهاده، فشرد. چنان که به درد آمد. مقارن آن حال، آن شیخ گفت: افلحتَ یا اسماعیل! من گفتم: افلحتم! و در تعجّب افتادم که نام مرا چه میداند!
🔹باز همان شیخ که با من گفت خلاص شدی! گفت: امام است، امام؛ من دویده، ران و رکابش بوسیدم. امام علیهالسّلام راهی شد و من در رکابش میرفتم و جزع میکردم. به من گفت: برگرد! من گفتم: از تو هرگز جدا نشوم. باز فرمود: برگرد که مصلحت تو در برگشتن است.
- من همان حرف را اعاده کردم. آن شیخ گفت: ای اسماعیل! شرم نداری که امام دوبار فرمود برگرد و خلاف قول او میکنی.
🔸این حرف در من اثر کرد. پس ایستادم. چون قدمی چند دور شدند باز به من ملتفت شده، فرمود: به فرزند ما رضی بگو که چیزی در باب تو، به علی بن عوض بنویسد که من به او سفارش میکنم که هر چه تو خواهی، بدهد.
- من همان جا ایستاده بودم تا از نظر من غایب شدند و من تأسّف بسیار خوردم. ساعتی همان جا نشستم و بعد از آن به مشهد برگشتم.
🔹اهل مشهد چون مرا دیدند، گفتند: حالتت متغیّر است، آزاری داری؟ گفتم: نه! گفتند: با کسی جنگی و نزاعی کردهای؟ گفتم: نه، امّا بگویید که این سواران را که از این جا گذشتند، دیدید؟
🔸گفتند: ایشان از شرفا باشند. گفتم: نه، نبودند. بلکه یکی از ایشان امام بود. پرسیدند: آن شیخ یا صاحب فرجی؟ گفتم: صاحب فرجی. گفتند: زخمت را به آن نمودی؟ گفتم: بلی، آن را فشرد و درد کرد. پس، ران مرا باز کردند، اثری از آن جراحت نبود و من خود هم از دهشت به شک افتادم و ران دیگر را گشودم، اثری ندیدم...
👈🏻 و در این جا خلق بر من هجوم و پیراهن مرا پارهپاره کردند و اگر اهل مشهد مرا خلاص نمیکردند، زیر دست و پا رفته بودم.
📎 منابع تمامی مطالب، در آرشیو مجموعه موجود میباشد.
📚 همراه با عالمان شیعه| حجره فقاهت
🆔 @hojre_feghahat
#گالری_تصاویر
💠 تصویری کمتر دیده شده از حضرتین آیتین، سیّدرضا و سیّدموسی صدر (از فرزندان حضرت آیتالله سیّد صدرالدّین صدر طاب ثراه)
👈🏻 در معیّت مرحوم حضرت آیتالله سیّد محمّدکاظم شریعتمداری رضواناللهعلیه
📚 به ما بپیوندید| حجره فقاهت
🆔 @hojre_feghahat
#حکایات_علماء
⭕️ در مسیرِ فقاهت؛ روایتِ سختیها و تلاشهای بیامان فقهاء امامیّه...
💠 صاحب تکملة فرموده است که خبر داد مرا، عبد صالح، حاج کریم، فرّاش صحن مطهّر سیّدالشّهداء "علیهالسّلام" و گفت:
🔸من در سن بیست سالگی که در صحن مطهّر خدمت میکردم، یک شب منادیِ صحن ندا داد که دربهای حرم بسته میشوند. دیدم جناب آقای بهبهانی و شیخ یوسف بحرانی رضواناللهعلیهما که باهم مشغول #مباحثه_علمی بودند...
- از داخل حرم بیرون آمدند و در رواق مطهّر ایستادند و باز مشغول مذاکره علمی شدند، تا آن که منادی دوباره ندا داد که دربهای صحن بسته میشوند.
🔹آن دو از درب قبله از صحن خارج شدند و در پشت درب به مذاکره خود ادامه دادند، تا این که نزدیک صبح که من برای گشودن دربهای صحن مطهّر آمدم دیدم هنوز ایستاده مباحثه میکنند!
🔸من از دیدن آن حال مبهوت گشتم. پس شیخ یوسف که امام جماعت بود رفت برای نماز؛ آقای بهبهانی هم عبای خود را پهن کرد و نمازش را خواند و به خانه خود رفت.
📎 منابع تمامی مطالب، در آرشیو مجموعه موجود میباشد.
📚 همراه با عالمان شیعه| حجره فقاهت
🆔 @hojre_feghahat
#اعتقادات_اسلامی
🌸 میلاد باسعادت مولانا جواد الأئمّة، حضرت امام محمّد تقی "سلاماللهعلیه" تبریک باد.
⭕️ احضار روحی که سلیمان نبیّ، خاک پای اوست!
💠 مرحوم حضرت آیتالله سیّداحمد مستنبط در کتاب شریف "القطرة" مینویسد: استاد ما آيتالله ميرزا محمّدحسين نائینی فرمود:
🔸شخصى بود كه ارواح را حاضر میكرد و با كسى كه حاضر كردن روحى را از او طلب مىكرد، شرط مىكرد روح مورد نظر، از ارواح انبياء الهى و ائمّه طاهرين عليهمالسّلام و اصحاب برجسته نباشد!
🔹روزى شخصى نزد او آمد و خواست كه روحى را حاضر كند و روح حضرت جواد عليهالسّلام را كه در ميان امامان كمترين سنّ را دارد، در نظر گرفت...
🔸همين كه احضاركننده به مقدّماتِ كارش مشغول شد، دچار اضطراب و آشفتگى شديدى شد و خشمناک گرديد و به آن شخص گفت:
- ويْحَك لَقد طَلبتَ منّى إحضارَ روحِ رجلٍ يتمنّى سليمان بن داود أنْ يكتحلَ بتراب نعلِه!
🔹واى بر تو! از من حاضر كردن روح شخصيّتى را طلب كردهاى كه سليمان بن داود، خاک قدم او را سرمه چشمانش مىكند!
📎 منابع تمامی مطالب، در آرشیو مجموعه موجود میباشد.
📚 همراه با عالمان شیعه| حجره فقاهت
🆔 @hojre_feghahat