من نامه...
مناجات کارل یونگ با خود:
“روح من کجایی؟ صدامو میشنوی؟ دارم باهات حرف میزنم، اونجایی؟ من برگشتم. دوباره اینجام. خاک و از لباسم میتکونم، و نزد تو میام. من با توام. بعد از سالهای سال سرگردونی و آوارگی، دوباره به تو برگشتم.
آیا لازمه بهت بگم چیا چشیدم، کشیدم، تجربه کردم؟ یا تو دلت نمیخواد از هیاهوها و سر و صداهای این زندگی چیزی بشنوی؟ اما یه چیزو باید بدونی: من اینو یاد گرفتم که آدم باید این زندگی رو زندگی کنه.
هنوز منو میشناسی؟ چقدر این جدایی طول کشید! همه چی فرق کرده. ماجرای سفرم چقدر عجیب بود. از چه کلماتی باید استفاده کنم تا بتونم بهت بگم که تو کدوم جاده ی پرپیچ و خمی کدوم ستاره ای منو به سمت تو هدایت کرد؟
دستتو به من بده ای روح تقریبا فراموش شده ام. چه گرمای لذت بخشی داره دوباره دیدنت. زندگی دوباره منو به تو رسونده. بیا از زندگی تشکر کنیم به خاطر همه ی خوشحالی ها و ناراحتیامون، به خاطر همه ی دوره های شادی و غم مون.
روح من، سفر من باید با تو ادامه پیدا کنه. من با تو سرگردون میشم و به خلوت تو صعود میکنم.
#کتابسرخنوشتهیونگ
https://eitaa.com/honarelabkhand