eitaa logo
هنرکده شمیم باران ☔
9.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
7 فایل
سلام😊🖐️ ما درسال۹۸،هنرکده تخصصی خیریه و ولایی(زیر مجموعه موسسه فرهنگی هنری مهر آیین مرصادبا شماره ثبت۲۲۱)رو ساختیم وخدماتش روبه حضرت ولیعصر(عج)تقدیم کردیم😍 سابقه۱۵هزار هنرجوی موفق داریم مدیر هنرکده👇 @shamimbaran
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴زخم‌های‌کهنه‌کوچہ‌دوباره‌با‌زشد فصل‌تنهايی‌مولايم‌علی‌(ع)‌آغاز‌شد ‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌ 🖤 ___________ ☔️هنرکده شمیم باران https://eitaa.com/joinchat/1805451316Cd14018aac3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍲فرنی آموزش درست کردن ی فرنی لذیذ با مقدار دقیق مواد ☝️🏻😋 ___________ ☔️هنرکده شمیم باران https://eitaa.com/joinchat/1805451316Cd14018aac3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✍طبقه ی دوم راهرو سمت راست اتاق ۱۴... سلام 🏴 شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها رو خدمت همه ی شما بزرگواران تسلیت عرض میگویم ، لطفا در این شب‌های با برکت برامون زیاد دعا بفرمایید🙏 (۸) .
جمله ی کلیدی بود احسنت👌
درسته هرچند الان هم همینطوریه
. 🏜مثل هر هفته پنج شنبه شد و باید می‌رفتیم گاراژ ( جای که همه ی اتوبوسها از روستاها و شهرهای مختلف یه جا بودن و منتظر مسافرها میشدن)تا سوار اتوبوس بشیم 🚌 اتوبوس نیمه قراضه یکی از روستاهای اطراف با یه راننده ی خیلی مشتی ، پیرمردی که خیلی هوای ما دخترا رو داشت و نمیذاشت پسرا عرض اندام بکنند... .
. 🎰یکی از چیزهایی که خیلی اذیتم میکرد این بود که وقتی به کوچمون نزدیک میشدم باید خیلی بلند از اون ته اتوبوس صدام رو بلند میکردم و میگفتم ببخشید همینجا پیاده میشم وای حالا از بس گاهی همهمه بود صدام به جلو نمی‌رسید ، مشتی متوجه نمیشد و راهم رو دورتر میکرد و‌نگه نمی‌داشت...باز بقیه بهم کمک می‌کردن و میگفتن آقا نگه دار می‌خوان پیاده شن ، وای حالا میخواستی از ته اتوبوس بیای جلو و پیاده بشی کلی آدم به خاطرت پیاده میشدن که چی که من می‌خوام پیاده بشم راه باز بشه😄🙄😟 .
. تا اینکه چون پای ثابت این اتوبوس بودم راننده ی مشتی کارم رو آسون کرد و دیگه وقتی به محل پیاده شدنم نزدیک میشدم خودش نگه می‌داشت 😍😎 ☺️خیلی دعاش میکردم ، از قضا اون روز مثل هر هفته ساعت ۶ صبح رفتم سر راه و بعد بدو بدو کیفم و گذاشتم خوابگاه و مثل عقاب خودم رو سر کلاس رسوندم .
. 😏تو اتوبوس چون من آخرین مسافر بودم وقت نمیشد که با بقیه صحبتی داشته باشم یا کنارشون بشینم 😶همیشه ی خدا هم میفتادم اون صندلی آخره که به پنج تا صندلی دیگه چسبیده بود و به راه پله ها وصل میشد و نزدیک در عقبی ماشین بود ☹️ شاید بیشتر اوقات که راننده یه دستی به ترمز میزد این قلبم از سینه بیرون می‌پرید که وای الان میخواستم بیفتم رو راه پله ها ... .
. 😐برای همین راه ارتباطی با بقیه نداشتم ، که خبرهای دست اول بهم برسه ، و طبق معمول تو مدرسه متوجه اتفاقات دور و برم میشدم ⚡️که اون روز صبح دستی رو شونم سنگینی کرد و با صداش تمرکزم رو از رو درسم گرفت ،نگاهی بهش انداختم دیدم یکی از همکلاسیامه ، گفت شنیدی ؟ 🔥گفتم چیو ! یه بادی به غبغ انداخت تا خبر داغشو بشنوم ...🤨 ادامه دارد.... خوشحال میشم نظرتون رو با من به اشتراک بذاری😍👇 https://abzarek.ir/service-p/msg/1465570 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وسط فیلم دیدنی یوسف میخواستم متنامو بنویسم خیلی سخت بود😄 اما خودمونیم هااا دمش گرم ، روح آقای سلحشور شاد عجب فیلمی رو ساخته که هرچی پخش میشه مثل بار اول میخ‌کوب پاش می‌شینی ، هر چی از اون طرف جومونگ پخش میشه و ملت رو‌میخ کوب میکنه تولیدای داخلی با کیفتمون هم کم نمیاره 😉 تازه ما هم همین اثر رو داخل کشورای دیگه میبینیم که در حال تکرار پخش این سریال هستن😍
گاهی اوقات با ایجاد یه خلاقیت میشه به زیبایی هر چه تمام از یه هنری که آموزش دیدی استفاده کنی🤩 شرکت در این دوره ی کاربردی رو از دست نده و حتماااا این دوره رو خریداری کن 😍 اطلاعات دوره ی نقاشی روی پارچه👇 https://eitaa.com/honarkade_shamim_baran/10632 ادمین ثبت نام 👇 @A_shahmohammadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گل‌های عالم را معطر کرده بویت ای آن که می‌گردد زمین در جستجویت هنگام دفن تو علی با خویش می‌گفت رفتی ولی پایان نمی‌یابد شروعت... 🖤 🖤 ___________ ☔️هنرکده شمیم باران https://eitaa.com/joinchat/1805451316Cd14018aac3
. ✍طبقه ی دوم راهرو سمت راست اتاق ۱۴... سلام ،شبتون نورانی و سرشار از آرامش و یاد خدا🍃🌷 (۹) .
. 🔥منتظر بودم که خبر داغشو بشنوم ، توی خوابگاه خیلی خبر و شایعه بود و خب بچه ها به شایعه ها پر و بال میدادند ... 😶‍🌫گفت شنیدی امروز که می آمدیم خوابگاه رو دست پسره اسم فلانی حک شده بوده... 😵‍💫اون موقع ها ته خلاقیت پسری که میخواست درخواست دوستی بده به دختر مورد علاقش این بود که اسمشو رو دستش می‌نوشت ... .
. 😮‍💨البته ته این چالش خطرناک بین بچه های خوابگاه عموما به همین جا بسنده میشد و شروعی برای طرفین نمی‌داشت 🤗چون افرادی که درگیر همچنین رابطه ای میشدن بسیاااار انگشت شمار بودن یعنی بسیاااار سخیف بود که دختری درگیر همچنین مسئله ای بشه 🤭🤐 .
. 🥴خلاصه دست آخر بهش گفتم تموم شد ؟ !!گفت باور نمیکنی حرفامو!! ، بریم از فلانی بپرسیم که چه خبره... 😑یه نگاهی بهش انداختم و سرم رو بردم رو کتابم ، دوباره بهم گفت! نمیای بریم ببینیم چه خبره ... 🙄گفتم نه برام مهم نیست ، چون می‌دونم فلانی اهل این رابطه ها نیست حالا اگه پسره این کار رو کرده و خواسته به قول امروزیا به دختره نخ بده می‌دونم این رفیقمون اهل این مسخره بازیا نیست و مطمئنم این اتفاق از طرفش هرگز نمی افته چون کاملا می‌شناسمش .. .
. 😈حالا اینکه اون پسره خواسته با آبروی دوستمون بازی کنه و هویتشو لکه دار کنه دست خودرفیقم بود که چطوری باهاش برخورد بکنه ... 😏وقتی دید از من چیزی در نمیاد راهش و کشید و رفت ، کلاس درس که تموم شد رفتم خوابگاه ، وقتی رو تختم نشستم دیدم بحثش تو خوابگاه داغه و بچه ها دارند راجع بهش صحبت میکنند که خودش از راه رسید... .
. ☺️وقتی اومد بچه ها راجع به دغدغه ها و نگرانی هایی که در این مورد داشتند رو باهاش در‌میون گذاشتند 😉گاهی بچه های اتاق ۱۴ یه خصلتای خوبی رو از خودشون نشون میدادند و اون هم این بود خیلی زود شایعه ها رو قبول نمی‌کردند به همدیگه تا جایی که میشد اعتماد میکردیم ✅ و اگه دوستمون با همچنین موضوع نگران کننده ای روبرو میشد با هم برای حل و فصل کردنش صحبت میکردیم وقتی اتفاقی مثل این موضوع رخ میداد با هم راجع بهش صحبت میکردیم و به هم راهکار می‌دادیم مگه اینکه مثل قضیه اون عضو جدید موضوع برای بعضیا جدی نباشه و قرار بر سکوت بکنیم ...❌ .