#خاطرات_شهدا
یاد آن روزها که می افتم، دلم حسابی تنگ می شود؛ تنگِ تنگ. عکس ها را در می آورم و دوباره چند باره نگاهشان می کنم. صدایش را می شنوم که می گوید « چه خبر؟ چی دارین ؟ تیر ؟ ترکش؟ خمپاره ؟ » بعضی وقت ها هم این دل تنگی ها بغض می شود و می رود جمع می شود ته گلو. هیچ کاریش هم نمی شود کرد. راه می افتم سمت جنوب ، دهلاویه . آن جا می ایستم روبه رویش ، سلام می کنم و سرم را می اندازم پایین ، منتظر که بگوید «چه خبر؟ باز کتونی هاتو زدی زیر بغلت برگردی اهواز؟» تا بغضم حسابی باز شود
#خاطرات_شهدا 🍀
🕊بعضے از روزهاے جمعہ
تلفنِ همراهش خاموش بود،
وقتے دلیلش رو مےپرسیدم،
مےگفت:
ارتباطم رو با دنیا کمتر میکُنم
تا امروز کہ متعلق
بہ امام زمانم (عج) هست،
بیشتر با امام زمان باشم!
بیشتر بہ یاد امام زمان باشم..!💕
#شهید_محسن_حججے