🏴روضه علی اصغر (ع)🥀💔
🌹حاجی خدا بیامرز میگفت :
تاحالا دیدین وقتی انگشتتونو میذارین کف دست نوزاد چه جوری محکم انگشتتونو می گیره؟
الهی شش ماهه ی اباعبدالله (ع) همونجوری دستتونو بگیره....
مرحوم آیت الحق آیت الله حق شناس در عالم رؤیا امام حسین علیه السلام را دیده بود.
امام حسین علیه السلام به ایشان فرموده بودند : "حق شناس چرا به علی اصغر ما متوسل نمی شوی؟
مگه شما علی اصغر ندارید؟
آقای حق شناس هم در خواب عرض کرده بود که آقا صبر کنید روضه خوان صدا کنم. امام (ع) فرمودند نمی خواد به روضه خوان بگی، خودت روضه علی اصغر را بخوان."
یکی از ویژگیهای آیت الله حق شناس که بسیاری از شاگردان و علاقه مندان او از آن آگاه بودند، مراتب ارادت وی به حضرت علی اصغر(ع) و استمداد از روضه ایشان است. ایشان برای برآورده حاجات توسل به این شیرخوار بزرگوار روضه ایشان را توصیه می فرمودند. لازم نیست که خیلی مفصل روضه خوانی شود. همین که با توجه به این باب الحوائج ششماهه بگویید:
السلام علیک یا علی الاصغر السلام علیک و رحمة الله و برکاته🌹
أَنْ يَجْعَلَنِي مَعَكُمْ فِي الدُّنْيَا وَ اﻵْخِرَهِ
این که آرزو میکنم همیشه با تو باشم،
یعنی خیلی دوست دارم شبیه تو باشم
┈┈••✾❀🍃🌸🍃❀✾••┈┈
🏴🏴🏴
#معرفی_کتاب
🌙امام حسین(علیه السلام):
🌱 مظهر عشق به پروردگار...🌱
🔅دل امام حسین (علیه السلام) برای مناجات با خدا پر پر میزند...
🪐خداوند امام حسین(علیه السلام) را برای ما الگو قرار داده است که ایشان را به عنوان عاشق بشناسیم
و بدانیم امام حسین(علیه السلام) یعنی کسی که برای یک لحظه مناجات با خدا حاضر است همه چیز را تحمل کند...
🍃امام حسین(علیه السلام) غیرت اللّٰه است، از همه با غیرت تر است،
اما در شب عاشورا درخواستی می کند
و مهمتر آنکه این تقاضا را به برادر عزیزش حضرت عباس(علیه السلام) واگذار میکند تا از عمرابن سعد(لعنت اللَّهِ علیه) یک شب مهلت بگیرد...
تا شبی بیشتر به مناجات باخدا و عبادت بپردازد...🤍
📜از جمله های امام حسین جانمان این بود که
"خدا میداند من کثرت دعا و مناجات را دوست دارم"
💚امام حسین(علیه السلام) حقیقتش را ظاهر و عشقش به خدا را امضا کرده بود، که خدایا برای مناجات با تو و برای اینکه یک شب بیشتر با تو حرف بزنم از عمر بن سعد درخاست مهلت کردم
و به بردرم عباس، که هرگز از کسی تقاضایی نکرده گفتم برود و از این سپاه تقاضا کند...
📚 برگرفته از کتابِ:
#آیینه_تمام_نمای_اسلام
🖤 اَبَد واللّٰه یازهرا، مٰا نَنْسیٰ حُسَیْنا 🖤
16.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕حاج ابوذر روحی در شب هفتم محرم ؛ گاهی یک شعر به اندازه صدها سخنرانی حرف و اثر دارد 🎥
*این داستان واقعی بسیار زیبا و منقلب کننده است حتماً بخوانید و اگه حالو هواتون امام حسینی شد،من حقیر رو از دعای خیرتان دریغ نفرمایید*🥺😭🤲🏻
*التماس دعای فرج*
💖💖💖💖
یکی از افرادی که کارش مدیریت کاروان های اعزامی از مشهد به کربلا بودو300 مرتبه به کربلا مشرف شده بود ، تعریف میکرد:
سال1396 شمسی در فرودگاه مشهد، در حال سر و سامان دادن به زائرین بودم، در همان اثـنا پروازهای دبی و ترکیه درحال مسافرگیری بودند.
تعدادی از زائران به من گفتند:
تفـاوت پـروازها را با هم ببینـیـد،
آنها با چه ظاهر و سر و وضعی هستند،
گویی بعضی ها هیچ اعتقادی به اسلام و
مسلمانی ندارند، حتی در آرایش کردن
گوی سبقت را از غربیها.. ربوده اند...
همینطور که درحال گفتگو بودیم، آقا و خانومی
به همراه دختر جوانی به سمت ما آمدند.
وضع ظاهرشان به همان پروازهای دبی و ترکیه میخورد.
وقتی به ما رسیدند گفتند:
کاروان اعزام به کربلا همینجاست؟
من که توقع این سوال را نداشتم گفتم:
بله، چطور مگه؟
آنها با خوشحالی گفتند:
اگر خدا قبول کند ما هم زائر کربلا هستیم.
من که بعد از حدود 300بار مدیر کاروان عتبات عالیات بودن، تا به حال اینگونه زائر نداشتم، کمی جا خوردم، ولی بعلت اینکه زائر حضرت بودند،
به آنها خوش آمد گفتم.
بالأخره همه زائرین سوار هواپیما شدند
من هم براساس وظیفه دینی و حتی شغلی قبل از
پرواز شروع کردم اصطلاحا به
امر به معروف و نهی از منکر،
(یعنی به درب میگفتم که دیوار بشنود)
میگفتم این مکانهای مقدسی که خداوند به ما توفیق زیارتشان را داده حُرمت بالایی دارند
و زائرین باید حرمت این اماکن را نگه دارند،
اما دختر این خانواده که گویا منظور اصلی من او بود
با حالت ناراحتی و بیاعتنایی به من فهماند
که اهمیتی برای حرف های من قائل نیست.
به نجف اشرف رسیدیم
من هم در زمانهای گوناگون میگفتم
که این مکان ها مقدس است و هر فرد حداقل باید ظاهرش را حفظ کند و آن دختر هم، بی اعتنایی میکرد.
تـااینکه روز آخر که در نجف اشرف بودیم
و فردا قرار بود عازم کربلاء معلی شویم؛
پدر آن دختر پیش من آمد و گفت:
حاصل زندگی من و همسرم همین یک دختر است
که پزشک اطفال است،شاید بخاطر عدم توجه ما،
او فقط در درس و شغلش موفق شده
و از اعتقادات دینی و اخروی تقریباً چیزی نمیداند!
ما تصمیم گرفتیم
او را به کربلا نزد سیدالشهدا علیه السلام بیاوریم
بلکه حضرت جبران کاستی ها و کمبودهایی که ما
طی این سالیان از نظر اعتقادی و دینی
برای فرزند دلبندمان گذاشتیم را بنمایند،
چون آرزوی هر پدر و مادری
عاقبت بخیری فرزندش میباشد.
دختر ما بخاطر نوع دوستان و جَـوی که بزرگ شده
تقریبا هیچ چیزی از مبانی دینی و اعتقادات
نمیداند و وقتی شما از لزوم رعایت حجاب صحبت میکنید، او به اتاق می آید دائم میگوید:
منظور حاج آقا فقط من هستم!
چون فقط در این کاروان منم که
سر و وضعم اینگونه است.
ما از شما میخواهیم که رعایت حال ما و
دخترمان را بفرمائید و دیگر چیزی نگوئید.
گفتم: این وظیفه من است که این مسائل را
برای زائرین گوشزد کنم تا حریم اهل بیت
علیهم السلام شکسته نشـود.
گفتگوی ما تمام شد،
و ما روز بعد عازم کربلاء شدیم.
*صبح روز اول که در کربلا* *بودیم به لابی هتل آمده*
*و دیدم خانمی*
*با مقنعه بلند و چادر و حجابی کامل*
*منتظر من نشسته است و تا من را دید سلام کرد*.
*وقتی دید من با تعجب او را نگاه میکنم گفت*:
ظاهراً من را نشناختید؛ من همان دختر بیحجاب
چند روز پیش هستم. از شما تقاضا دارم
اجازه دهید عبایتان را بشویم.
من که شوکه شده بودم گفتم:
اولا من معنای حرکات و رفتار قبل با حالت
امروزتان را نمیفهمم؛ ثانیاً شما هم زائر هستید
هم پزشک؛ در شأن شما نیست که
عبای من را بشوئید، من این کار را نمی کنم.
درحالیکه گریه میکرد از من خواهش کرد
که اجازه دهم!! توجه که کردم دیدم واکس تهیه
کرده و تمام کفش های کاروان را واکس زده بود.
به او گفتم تا نگویی چه شده من نمیگذارم..
باحال گریه گفت: دیشب وقتی وارد کربلا شدیم
من در عالم رؤیا خدمت سـیدالشهـدا آقا
ابـاعبـدالله الحسین علیه السلام شرفیاب شدم.
حضرت من را به اسم مستعاری که دوست داشتم صدا زدند و فرمودند:
دخترم ؛ من خواستم که تـو به کربـلا و به زیارت من بیایی و تا وقتی که من کسی را دعـــوت نکنــم هیچکس نمیتواند به این مکان بیاید. حرفهایی که مدیر کاروان میزد همانی بود که ما دوست داشتیم و به زبانش جاری میشد، برو عبایش را بگیر و آن را بشوی تا از او دلجویی کرده باشی.
و بعد فرمودند: دخترم تو دکتر اطفال هستی،
طفل مریضی دارم میخواهم درمانش کنی.
او در حالیکه گریه میکرد می گفت:
حضرت طبیب همه عالم هستند...
ولی به من فرمودند دنبال من بیا...
بـه همراه حضرت از دو اتاق رد شدیم و
وارد اتاق دیگری شدیم، روی سکویی طفلی شـش ماهه دیدم که
مثل قرص ماه میدرخشید
و تیری سه شعبه به گلویش اصابت کرده بود.
حضرت فرمودند:
پسرم را درمان کن.
(خا
نم دکتر در حالیکه بشدت گریه میکرد، سؤال کرد:
حاج آقا مگر امام حسین علیه السلام فرزند ۶ماهه داشتند؟ چرا تیر ۳شعبه به گلویش زده بودند؟)
من که بغض گلویم را گرفته بود گفتم:
بله، ولی این سؤالها را نپرس...
ایـنها روضههای سوزناکی است
که جگر انسان را کباب میکند.
اما او که تازه وقایع کربلا را شنیده بود دوباره
پرسید: چرا تیر 3شعبه به گلوی این طفل زدند؟😭
گفتم:چون امام حسین علیه السلام طفل شیرخواره اش را بر روی دست گرفته بودند و به دشمنان منافق و کافر فرمودند: حالا که به زعم خودتان با من دشمن هستید
و می جنگید خودتان این بچه را بگیرید
و سیراب کنید.
خانم دکتر در حالیکه بسیار منقلب شده بود و هق هق
گریه میکرد گفت: آخر کجای عالم در جواب درخواست
آب دادن به طفل 6ماهه، آن هم فرزند پیامبرشان،
با تیر سه شعبه به گلوی آن بچه پاسخ میدهند؟!
حاج آقا من در عالم رؤیا دیدم که
حتی آن تیر سمی و زهر آلود نیز بود!!!
و بلند بلند گریه می کرد...
به برکت سید الشهدا علیه السلام آن خانم دکتر جوان چنان متحول شده بود که موقع بازگشت کاروان به ایران میگفت: من با شما نمی آیم و می خواهم اینجا باشم... من قلبم و روحم در کربلاست...
بالأخره با اصرار فراوان و قول به اینکه دوباره برای پابوس و عرض ارادت به کربلا می آید حاضر شد برگردد.
بعد از چند هفته که به مشهد مقدس مراجعت کردیم،
روزی وارد مطبش شدم، دیدم که عکسها و نوشتههایی
بر روی دیوار از امام حسین علیه السلام زده شده بود.
آنجا دیگر دکتری مؤمنه و صالحه و دلباخته سید الشهداء علیه السلام بود، دکتری که حالا بسیار باوقار و امام حسینی شده بود و حتی مریض ها هم در مطبش صف کشیده بودند.
با خوشرویی ار من پذیرایی کرد و گفت:
باور نمیکنید از زمانی که از کربلا به مشهد آمدم،
امام حسین علیه السلام به نگاهم و قلمـم
اثری عجیب داده اند چرا که من با همان نگاه اول
درد و مرض اطفال را تشخیص میدهم
و حتی آنها را برای آندوسکوپی هم نمیفرستم
و با اولین نسخه مریضها خوب میشوند،
فقط به برکت آقای مظلوم و کریم مولانا اباعبدالله الحسین علیه السلام
📕کتاب خروش خدا صفحه 83📕
علیرضا ثبتی گجوان
💟خدایا به خون گلوی حضرت علی اصغر علیه السلام،
خون آن مظلومی که به فرموده امام صادق علیه السلام
"اگر یک قطره از آن بر روی زمین ریخته می شد،
خداوند قهار بساط زمین و آسمان را جمع می کرد"
قَسَمت میدهیم
آخرین خلیفه و جانشینت را
بدون وقوع علائم حتمی در عالم،
ظاهر بفرما آمین یا رب العالمین...
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸 این داستان زیبا را برای افراد و گروه های مختلف ارسال کنید.امید است در این ایام مورد لطف وعنایت آقا
ابا عبدالله الحسین (ع )*این داستان واقعی بسیار زیبا و منقلب کننده است حتماً بخوانید و اگه حالو هواتون امام حسینی شد،من حقیر رو از دعای خیرتان دریغ نفرمایید*🥺😭🤲🏻
*التماس دعای فرج*
💖💖💖💖
یکی از افرادی که کارش مدیریت کاروان های اعزامی از مشهد به کربلا بودو300 مرتبه به کربلا مشرف شده بود ، تعریف میکرد:
سال1396 شمسی در فرودگاه مشهد، در حال سر و سامان دادن به زائرین بودم، در همان اثـنا پروازهای دبی و ترکیه درحال مسافرگیری بودند.
تعدادی از زائران به من گفتند:
تفـاوت پـروازها را با هم ببینـیـد،
آنها با چه ظاهر و سر و وضعی هستند،
گویی بعضی ها هیچ اعتقادی به اسلام و
مسلمانی ندارند، حتی در آرایش کردن
گوی سبقت را از غربیها.. ربوده اند...
همینطور که درحال گفتگو بودیم، آقا و خانومی
به همراه دختر جوانی به سمت ما آمدند.
وضع ظاهرشان به همان پروازهای دبی و ترکیه میخورد.
وقتی به ما رسیدند گفتند:
کاروان اعزام به کربلا همینجاست؟
من که توقع این سوال را نداشتم گفتم:
بله، چطور مگه؟
آنها با خوشحالی گفتند:
اگر خدا قبول کند ما هم زائر کربلا هستیم.
من که بعد از حدود 300بار مدیر کاروان عتبات عالیات بودن، تا به حال اینگونه زائر نداشتم، کمی جا خوردم، ولی بعلت اینکه زائر حضرت بودند،
به آنها خوش آمد گفتم.
بالأخره همه زائرین سوار هواپیما شدند
من هم براساس وظیفه دینی و حتی شغلی قبل از
پرواز شروع کردم اصطلاحا به
امر به معروف و نهی از منکر،
(یعنی به درب میگفتم که دیوار بشنود)
میگفتم این مکانهای مقدسی که خداوند به ما توفیق زیارتشان را داده حُرمت بالایی دارند
و زائرین باید حرمت این اماکن را نگه دارند،
اما دختر این خانواده که گویا منظور اصلی من او بود
با حالت ناراحتی و بیاعتنایی به من فهماند
که اهمیتی برای حرف های من قائل نیست.
به نجف اشرف رسیدیم
من هم در زمانهای گوناگون میگفتم
که این مکان ها مقدس است و هر فرد حداقل باید ظاهرش را حفظ کند و آن دختر هم، بی اعتنایی میکرد.
تـااینکه روز آخر که در نجف اشرف بودیم
و فردا قرار بود عازم کربلاء معلی شویم؛
پدر آن دختر پیش من آمد و گفت:
حاصل زند
گی من و همسرم همین یک دختر است
که پزشک اطفال است،شاید بخاطر عدم توجه ما،
او فقط در درس و شغلش موفق شده
و از اعتقادات دینی و اخروی تقریباً چیزی نمیداند!
ما تصمیم گرفتیم
او را به کربلا نزد سیدالشهدا علیه السلام بیاوریم
بلکه حضرت جبران کاستی ها و کمبودهایی که ما
طی این سالیان از نظر اعتقادی و دینی
برای فرزند دلبندمان گذاشتیم را بنمایند،
چون آرزوی هر پدر و مادری
عاقبت بخیری فرزندش میباشد.
دختر ما بخاطر نوع دوستان و جَـوی که بزرگ شده
تقریبا هیچ چیزی از مبانی دینی و اعتقادات
نمیداند و وقتی شما از لزوم رعایت حجاب صحبت میکنید، او به اتاق می آید دائم میگوید:
منظور حاج آقا فقط من هستم!
چون فقط در این کاروان منم که
سر و وضعم اینگونه است.
ما از شما میخواهیم که رعایت حال ما و
دخترمان را بفرمائید و دیگر چیزی نگوئید.
گفتم: این وظیفه من است که این مسائل را
برای زائرین گوشزد کنم تا حریم اهل بیت
علیهم السلام شکسته نشـود.
گفتگوی ما تمام شد،
و ما روز بعد عازم کربلاء شدیم.
*صبح روز اول که در کربلا* *بودیم به لابی هتل آمده*
*و دیدم خانمی*
*با مقنعه بلند و چادر و حجابی کامل*
*منتظر من نشسته است و تا من را دید سلام کرد*.
*وقتی دید من با تعجب او را نگاه میکنم گفت*:
ظاهراً من را نشناختید؛ من همان دختر بیحجاب
چند روز پیش هستم. از شما تقاضا دارم
اجازه دهید عبایتان را بشویم.
من که شوکه شده بودم گفتم:
اولا من معنای حرکات و رفتار قبل با حالت
امروزتان را نمیفهمم؛ ثانیاً شما هم زائر هستید
هم پزشک؛ در شأن شما نیست که
عبای من را بشوئید، من این کار را نمی کنم.
درحالیکه گریه میکرد از من خواهش کرد
که اجازه دهم!! توجه که کردم دیدم واکس تهیه
کرده و تمام کفش های کاروان را واکس زده بود.
به او گفتم تا نگویی چه شده من نمیگذارم..
باحال گریه گفت: دیشب وقتی وارد کربلا شدیم
من در عالم رؤیا خدمت سـیدالشهـدا آقا
ابـاعبـدالله الحسین علیه السلام شرفیاب شدم.
حضرت من را به اسم مستعاری که دوست داشتم صدا زدند و فرمودند:
دخترم ؛ من خواستم که تـو به کربـلا و به زیارت من بیایی و تا وقتی که من کسی را دعـــوت نکنــم هیچکس نمیتواند به این مکان بیاید. حرفهایی که مدیر کاروان میزد همانی بود که ما دوست داشتیم و به زبانش جاری میشد، برو عبایش را بگیر و آن را بشوی تا از او دلجویی کرده باشی.
و بعد فرمودند: دخترم تو دکتر اطفال هستی،
طفل مریضی دارم میخواهم درمانش کنی.
او در حالیکه گریه میکرد می گفت:
حضرت طبیب همه عالم هستند...
ولی به من فرمودند دنبال من بیا...
بـه همراه حضرت از دو اتاق رد شدیم و
وارد اتاق دیگری شدیم، روی سکویی طفلی شـش ماهه دیدم که
مثل قرص ماه میدرخشید
و تیری سه شعبه به گلویش اصابت کرده بود.
حضرت فرمودند: پسرم را درمان کن.
(خا
نم دکتر در حالیکه بشدت گریه میکرد، سؤال کرد:
حاج آقا مگر امام حسین علیه السلام فرزند ۶ماهه داشتند؟ چرا تیر ۳شعبه به گلویش زده بودند؟)
من که بغض گلویم را گرفته بود گفتم:
بله، ولی این سؤالها را نپرس...
ایـنها روضههای سوزناکی است
که جگر انسان را کباب میکند.
اما او که تازه وقایع کربلا را شنیده بود دوباره
پرسید: چرا تیر 3شعبه به گلوی این طفل زدند؟😭
گفتم:چون امام حسین علیه السلام طفل شیرخواره اش را بر روی دست گرفته بودند و به دشمنان منافق و کافر فرمودند: حالا که به زعم خودتان با من دشمن هستید
و می جنگید خودتان این بچه را بگیرید
و سیراب کنید.
خانم دکتر در حالیکه بسیار منقلب شده بود و هق هق
گریه میکرد گفت: آخر کجای عالم در جواب درخواست
آب دادن به طفل 6ماهه، آن هم فرزند پیامبرشان،
با تیر سه شعبه به گلوی آن بچه پاسخ میدهند؟!
حاج آقا من در عالم رؤیا دیدم که
حتی آن تیر سمی و زهر آلود نیز بود!!!
و بلند بلند گریه می کرد...
به برکت سید الشهدا علیه السلام آن خانم دکتر جوان چنان متحول شده بود که موقع بازگشت کاروان به ایران میگفت: من با شما نمی آیم و می خواهم اینجا باشم... من قلبم و روحم در کربلاست...
بالأخره با اصرار فراوان و قول به اینکه دوباره برای پابوس و عرض ارادت به کربلا می آید حاضر شد برگردد.
بعد از چند هفته که به مشهد مقدس مراجعت کردیم،
روزی وارد مطبش شدم، دیدم که عکسها و نوشتههایی
بر روی دیوار از امام حسین علیه السلام زده شده بود.
آنجا دیگر دکتری مؤمنه و صالحه و دلباخته سید الشهداء علیه السلام بود، دکتری که حالا بسیار باوقار و امام حسینی شده بود و حتی مریض ها هم در مطبش صف کشیده بودند.
با خوشرویی ار من پذیرایی کرد و گفت:
باور نمیکنید از زمانی که از کربلا به مشهد آمدم،
امام حسین علیه السلام به نگاهم و قلمـم
اثری عجیب داده اند چرا که من با همان نگاه اول
درد و مرض اطفال را تشخیص میدهم
و حتی آنها را برای آندوسکوپی هم نمیفرستم
و با اولین نسخه مریضها خوب میشوند،
فقط به برکت آقای مظلوم و کریم مولانا اباعبدالله ا
لحسین علیه السلام
📕کتاب خروش خدا صفحه 83📕
علیرضا ثبتی گجوان
💟خدایا به خون گلوی حضرت علی اصغر علیه السلام،
خون آن مظلومی که به فرموده امام صادق علیه السلام
"اگر یک قطره از آن بر روی زمین ریخته می شد،
خداوند قهار بساط زمین و آسمان را جمع می کرد"
قَسَمت میدهیم
آخرین خلیفه و جانشینت را
بدون وقوع علائم حتمی در عالم،
ظاهر بفرما آمین یا رب العالمین...
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
🚩اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَج
یاحسینـــــے
🌷#جهاد_تبیین🌷
🚩اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَج
یاحسینـــــے
🌷#جهاد_تبیین🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 زندگی حسینی یعنی صداقت داشته باشیم
*۱۵ مرداد ۱۳۶۶ شهادت خلبان «عباس بابایی» یکی از دلاورترین قهرمانان جمهوری اسلامی ایران در ۸ سال دفاع مقدس است.*
دست خط امام پس از شهادت عباس بابایی: خداوند رحمت فرماید این شهید سعید ما را.
*نماز عباس بابایی و احترام ژنرال آمریکایی*
خود عباس ماجرای فارغالتحصیلی از دانشکده خلبانی آمریکا را چنین تعریف کرده است: «دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمیدادند تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم. پرونده من در مقابلش و روی میز بود. ژنرال آخرین فردی بود که میبایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهارنظر میکرد.
او پرسشهایی کرد که من پاسخش را دادم. از سؤالهای ژنرال برمیآمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت زیرا احساس میکردم که رنج دو سال دوری از خانواده و شوق برنامههایی که برای زندگی آیندهام در دل داشتم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 بمناسبت سالروز شهادت #عباس_بابایی متولد ۱٣٢٩ درشهرستان #قزوین
🎥 پادکست ارسالی از دختر گلمون فاطمه خدادادی
استان آذربایجان غربی،تکاب
دبیرستان باهنر
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
(روحش شاد و یادش گرامی)
#فرمانــدهان_خـاص❤️
🖤🖤🖤🖤🖤 یکی از مداحان تعریف میکرد چای ریز مسجدمون فوت کرد ، سر مزارش رفتم گفتم یه عمر نوکری کردی برای ارباب بی کفن حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام ...،
بیا بهم بگو ارباب برات چه کرد ...!
ایشان میگفت دو سه شب از فوتش گذشته بود خوابش رو دیدم گفتم مشت علی چه خبر؟
گفت الحمدلله جام خوبه
ارباب این باغ و قصر رو بهم داده
دیدم عجب جای قشنگی بهش دادن.
گفتم بگو چی شد؟ چی دیدی ؟
گفت شب اول قبرم امام حسین علیه السلام آمد بالای سرم ،
صدا زد آقا مشهدی علی
خوش آمدی ..
مشهدی علی توی کل عمرت ۱۲ هزار و ۴۲۷ تا برای ما چایی ریختی ...
این عطیه و هدیه ما رو فعلا بگیر تا روز قیامت جبران کنیم ...
میگفت دیدم مشت علی گریه کرد .
گفتم دیگه چرا گریه میکنی ؟
گفت : اگه میدونستم ارباب این قدر دقیق حساب نوکری من رو داره
برای هر نفر شخصا" هم چایی میریختم ، هم چایی میبردم ...
عزیزانم : نوکری خود را دست کم نگیرید...
چیزی در این دستگاه کم و زیاد نمیشود... و هر کاری ولو کوچک برای حضرت زهرا سلام الله علیه و ذریه مطهرش انجام دهیم
چنان جبران میکنند که باورمان نمی شود...
#استادمظاهری🖤🖤🖤🖤
4_5976544191788878861.mp3
5.66M
همه ی دلخوشی ام
آخرشب ها این است
دوسه خط از توسخن گفتن و آرام شدن.....
13.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴سلام بر محرم🏴
🇮🇷ما ملت امام حسینیم
🏴ما ملت شهادتیم
🌟کلیپ ارسالی از دختر گلمون رقیه خدادادی
استان آذربایجان غربی،تکاب
دبیرستان فاطمه زهرا(س)
🌟 *اللهم عجل لولیک الفرج* 🙏
🥀🥀🥀🥀🥀
آقاجان يا اباالفضل عباس!
دستی قویتر از دست تو در عالم نیست و من دستی تواناتر از تو نمیشناسم.
دست تو دستی است كه زمان قدم نهادن تو به عالم، اميرالمومنين عليهالسلام آن را بوسيد.
ما میخواهیم دستی كه بوسهگاه علی است عاقبت بخیری دنیا و آخرت ما را امضا كند.
ما به تاسوعا چشم دوختهایم💔
چهار امامی که تو را دیدهاند
دست علمدار تو را بوسیدهاند
#یاکاشفالکربعنوجهالحسیناکشفکربیبحقاخیکالحسین🤲🏻
27.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴سلام بر محرم🏴
🇮🇷ما ملت امام حسینیم
🏴ما ملت شهادتیم
🌟کلیپ ارسالی از دختر گلمون
زهرا علی نیا
استان آذربایجان غربی،تکاب
دبیرستان ایثار
🌟 *اللهم عجل لولیک الفرج* 🙏
🥀🥀🥀🥀🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاسوعای حسینی وشهادت ابوالفضل العباس تسلیت باد
13.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یاکاشفالکربعنوجهالحسیناکشفکربیبحقاخیکالحسین🤲🏻
🕊🥀🏴🏴
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام
🌟کلیپ ارسالی از دختر گلمون فاطمه خدادادی
استان آذربایجان غربی،تکاب
دبیرستان شهید باهنر
🌟 *اللهم عجل لولیک الفرج* 🙏
🥀🌴🥀🌴🥀🌴🥀🌴🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یاکاشفالکربعنوجهالحسیناکشفکربیبحقاخیکالحسین🤲🏻
🕊🥀🏴🏴
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام
🌟کلیپ ارسالی از دختر گلمون نگار مالکی دبیرستان فاطمه زهرا(س)
استان آذربایجان غربی،تکاب
دبیرستان شهید باهنر
🌟 *اللهم عجل لولیک الفرج* 🙏
🥀🌴🥀🌴🥀🌴🥀🌴🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انجام تمام اعمال صحیح در دستگاه امام حسین ع ایشان را خوشحال می کند و امتیاز دارد ازجمله حزن قلبی...پوشیدن لباس سیاه...حزن ظاهری...نصب پرچم درب منزل...تماشای هیات...حضور در هیات...چای دادن..چای خوردن...خوردن نذری...گوش دادن به سخنرانی و مداحی...سخنرانی...مداحی...انتقال مطالب حسینی در شبکه اجتماعی...تولید محتوا...اما امتیاز اساسی را عمل به دستورات حسین ع و سبک زندگی اسلامی می برد و از بین اینها گوش به فرمان نایب امام زمان ع یعنی ولایت و کمک به همنوعان محتاج بسیار اساسی و شرط حسینی بودن است
🖤 امام حسین(ع) یعنی؟
امام حسین(ع) یعنی دوری از مال حرام
امام حسین(ع) یعنی دروغ نگفتن
امام حسین(ع) یعنی حمایت از فقیر
امام حسین(ع) یعنی رعایت حق الناس
امام حسین(ع) یعنی ربا نخوردن
امام حسین(ع) یعنی ظلم نکردن
امام حسین(ع) یعنی ظلم نپذیرفتن
امام حسین(ع) یعنی دست یتیم گرفتن
امام حسین(ع) یعنی نماز اول وقت
امام حسین(ع) یعنی حمایت از مظلومان
امام حسین(ع) یعنی اهمیت به خانواده
امام حسین(ع) یعنی رعایت حقوق طبیعت
امام حسین(ع) یعنی محبت به مردم
امام حسین(ع) یعنی مراعات حق همسایه
امام حسین(ع) یعنی حرام بودن اختلاس
امام حسین(ع) یعنی مراقبت از بیت المال
🖤 امام حسین(ع) یعنی پایبند بودن به همه ی ارزشها و دوری از همه ی رذیلتها◼
33.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀 عاشورای حسینی تسلیت باد💔
🕊🥀🏴🏴
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام
🌟کلیپ ارسالی از دختر گلمون رقیه خدادادی
استان آذربایجان غربی،تکاب
دبیرستان فاطمه زهرا(س)
🌟 *اللهم عجل لولیک الفرج* 🙏
🥀🥀🥀🥀🥀
33.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀ایام عزاداری آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام تسلیت باد💔
🕊🥀🏴🏴
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام
🎥اجرای نمایش خرابه های شام و مصائب حضرت رقیه (سلام الله علیها) توسط خواهر محدثه امامی و فاطمه خیری
🌴🥀🌴🥀🌴🥀🌴🥀🌴🥀
💠⃟🇮🇷› حوزه بسیج دانش آموزی کوثر شهرستان تکاب ‹💠⃟🇮🇷›