بند رَخت
درست وسط اتاقش یک نخ بسته بود؛ طوریکه وقتی میخواستی از این طرف اتاق بری اون طرف، باید حتماً خَم میشدی! ازش پرسیدم: "چرا بند رختت رو اینجا بستی؟!" بهجای جواب بهم میوه تعارف کرد! بعدها فهمیدم که چون هماتاقیش اهل مشروب خوردنه،
با هم توافق کردن که هر طرف اتاق مخصوص یک نفر باشه! تازه طرف، عکس هنرپیشههای زن و مرد خارجی رو هم زده بود به دیوار!
از اون به بعد هر بار که برای تمرین درسها میرفتم اتاقش، میدیدم ارتفاع نخ بیشتر میشه! تا اینکه یک روز دیگه اثری از نخ نبود. وقتی از عباس دلیلش رو پرسیدم با خوشحالی به اون طرف اتاق اشاره کرد، سرم رو چرخوندم و دیدم نه عکسی روی دیواره و نه بطری مشروبی روی میز! گفت: "دوستمون هم با ما یکی شده"!
#شهید_عباس_بابایی
📗 برگرفته از کتاب فرماندهان دفاع مقدس