چرا سوریه.mp3
زمان:
حجم:
8.54M
تنها جایی که سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی سنتشکنی کرد و سخنرانی سیاسی افشاگرانهای انجام داد دربارهی علّت اینهمه هجمه و دشمنی غرب با ابزار تروریستها علیه سوریه.
این 10 دقیقه رو از دست ندیم.
#سوریه
#سرداردلها
#حرمت_حریم
31.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ «جهان پهلوان»
بر اساس کتاب «سربازنامه»
زمینلرزه و سیل و طوفان که شد
وطن تشنهٔ مرد میدان که شد
شب فتنهٔ کینهتوزان که شد
زمان وفای به ایمان که شد
شب سنجش کفر و ایمان که شد
دفاع از حرم، قیمت جان که شد
به داد دلِ مردم ناامید
جهان پهلوان حاجقاسم رسید
کتاب سربازنامه اثر «افشین علا» از مجموعه آثار انتشارات مکتب حاج قاسم را میتوانید با ارسال عدد ۵ به سامانهٔ پیامکی ۳٠٠٠۲۶۴۵۴۷ دریافت و مطالعه نمایید.
#سرباز_وظیفه
#حاج_قاسم
#سرداردلها
#قهرمان
#حرمت_حریم
📝ادا کردن قرض پدر/ مناعت طبع را از پدرم یاد گرفتم
📚خاطرات خود نوشت شهید حاج قاسم سلیمانی
✍پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود. تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند.
خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم.
🔻احساس غریبی می کردم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم :
کارگر نمی خواهید؟
و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند.
به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت :
🔻اسمت چیه؟ گفتم: قاسم
گفت : چند سالته؟ گفتم : سیزده سال
گفت: مگه درس نمی خونی!؟
گفتم: ول کردم. گفت: چرا؟!
گفتم: پدرم قرض دارد. وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد.
منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود.
🔻گفتم : آقا، تو رو خدا به من کار بدید. اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت: می تونی آجر بیاری؟
گفتم: بله. گفت: روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی. خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام.
به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم.
🔻جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت: این هم مزد این هفته ات.
حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم،
همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم. شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم.
🔻عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم.
پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم.
سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم.
🔻نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم.
صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم:
آقا، کارگر نمی خوای؟ همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند: نه.
🔻تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود.
هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم.
حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم.
🔻رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم.
مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا.
آن مرد با قدری تندی گفت : چکار داری؟!
با صدای زار گفتم: آقا، کارگر نمی خوای؟ آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت.
🔻چهره مرد عوض شد و گفت : بیا بالا. بعد یکی را صدا زد و گفت : یک پرس غذا بیار.
چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند.
به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم : نه، ببخشید، من سیرم.
آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت: پسرم، بخور. غذا را تا ته خوردم.
🔻حاج محمد گفت : از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.
برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد.
پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد.
🔻از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند.
📚برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» خاطرات خود نوشت شهید حاج قاسم سلیمانی
امام و شهدا را یادکنیم باذکر زیبای صلوات🍃🌹
🍃إِنَّمَعِىَرَبِّى . سیهدین.
🍃قطعا_پیروزیم
برای شادی روح شهدا خاصه سردار رشید اسلام حاج قاسم سلیمانی. صلوات 🌹
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#سرداردلها
#حرمت_حریم
14.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗯رهبر انقلاب: «این آقای حاج قاسم از آنهایی است که شفاعت میکند انشاءالله»
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
✅#میثم_تمار
#سرداردلها
#مدافعان_حرم
#شهدا
#نه_به_سازش
#نه_به_مذاکره
#هشدار
#بیداری_ملت
#جنگ_رسانه_ها
#جهش_بیداری
#حرمت_حریم
💢خیلی مهم حتما ببینید و در نشر آن کوشا باشید این وظیفه هرانسانیست.
#سرداردلها
#شهیدحاج_قاسم_سلیمانی
#وعده_صادق_۳
#مطالبه_مردمی
#حرمت_حریم
5.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دید آرامی ، نشد آشفته او...😔
#سرداردلها
#ره_بر
#وعده_صادق_۳
#وعده_ماجمعه_درنمازجمعه✊
#بیعت_باامام_بیعت_باولایت
#حرمت_حریم
6.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روضه پیکر بدون سر و دست و پای سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 😭
روایتی از پیکر و نحوه تدفین حاج قاسم توسط سردار جباری
🔺️انتشار برای نخستین بار
#شهادت_سرداردلها
برای شادی روح پر فتوح شهید سردار حاج قاسم سلیمانی فاتحه با صلواتی تقدیمشان کنیم.
😭😭😭😭😭😭😭😭😭
#سرداردلها
#وعده_صادق_۳
#وعده_ماجمعه_درنمازجمعه
#حرمت_حریم
7.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⬛️این بیقراری پایان ندارد....😭
#سرداردلها
#حرمت_حریم
••[🌱]
حاج قاسم یه قهرمان معمولی نبود!
از اون قهرمونا نبود که باید بالای برج یا جلوی دوربین پیداشون کنی!
حاجیِ ما رو باید تو دل شب پیدا می کردی، وسط میدون گلوله و آتیش، یا میون گلولایِ سیل، کنار مردم...
•
حاج قاسم رو ما با چشم خودمون دیده بودیم، با گوشمامون شنیده بودیم، بینمون حس کرده بودیم، والا بود اما اون 'بالا بالاها' نبود که دست کسی بهش نرسه. اون دور دورا نبود. پشت حصار تجملات نبود.
از خودمون بود، با خودمون بود.
کارش برای خدا بود نه نگاهِ دوربین ها. این دوربین ها بودن که تمنای نگاهشو داشتن...
•
همیشه سر بزنگاه با یه دریا لبخند از راه می رسید، غصه ها رو می شست، بی چشمداشت گره ها رو باز می کرد و می رفت.
بار آخری که رفت باورمون نمی شد که دیگه برگشتنی نیست. هر اتفاقی که می افتاد چشممون به راه دوخته می شد؛ به هم میگفتیم نه! مگه میشه حاجی ما رو تنها بذاره! الانه که سر برسه؛ بهمون دلگرمی بده و با یه 'یا علی' آوار مشکلات رو از سر راهمون کنار بزنه...
اشتباه نمی کردیم! حاجی میومد. ما از قرآن کریم یاد گرفتیم که شهید زنده ست. راستی مگه میشه حاج قاسم زنده باشه و دغدغه ی مردمو نداشته باشه؟!
•
حاجی ثابت کرد میشه مسئول بود و احساس مسئولیت داشت. میشه وقتی همه جوگیر این جریان و اون جریان هستن، چشم به اشاره ی ولایت بود.
حاج قاسم، انقلابی اسلامی بود و منحصر به ایران نبود.
✍️دختران چادری
#سرداردلها
#وعده_صادق_۳
#حرمت_حریم
❤️🩹حاج قاسم سلیمانی: من قادر به دیدن بریدن سر مرغی هم نیستم. من اگر سلاح به دست گرفتم برای ایستادن در مقابل آدمکشان است نه برای آدم کشتن...
#جهش_بیداری
#سرداردلها #حرمتحریم