eitaa logo
[ هُرنو ]
944 دنبال‌کننده
833 عکس
54 ویدیو
117 فایل
|هُرنو، به معنای روزنِ نورگیرِ سقف| 📖خواندنی‌ها، شنیدنی‌ها، و خرده‌ریزهایم. مُصطفا جواهری همه‌کارهٔ هیچ‌کاره! کاری بکن که هیچ‌وقت شرمندهٔ دلت نباشی؛ تامام! @mim_javaheri
مشاهده در ایتا
دانلود
گزارش های امیر پسر عاشق.jpg
1.49M
یادداشتم برای کتاب نوشتهٔ برای ضمیمهٔ جمعهٔ روزنامه ایران؛ مورخ ۱۳ دی‌ ۱۴۰۱ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
یادداشتم برای کتاب #گزارش_های_امیر_پسر_عاشق نوشتهٔ #فاطمه_نفری برای ضمیمهٔ جمعهٔ روزنامه ایران؛
یادداشتم برای کتاب نوشتهٔ برای ضمیمهٔ جمعهٔ روزنامه ایران؛ مورخ ۱۳ دی‌ ۱۴۰۱ رمانی که هرچیزی هست، به جز اسمش! داستان، داستان امیر پسر بزرگ خانواده‌ای در بحبوحۀ جنب‌وجوش‌های مردمی پیش از انقلاب است. خانواده‌ای که تازگی از بویین‌زهرا به تهران مهاجرت کرده، پدر خانواده کر و لال است، مادر خانواده به شیک‌بودنِ دیگر زنان همسایه نیست، دو برادر، و خواهری که از لحاظ سنی بین این دو قرار گرفته است. این رمان یک طرح داستان ساده و تکراری دارد: پسری نوجوان در بحبوحۀ تحولات پیش از انقلاب با مطالعۀ آثار انقلابیِ ممنوعه دچار رشد فکری می‌شود و از طرفی درگیر یک ماجرای عاطفی با دختر همسایه‌شان هم شده است. به این طرح داستان، چاشنی چالش کار کردنِ همزمان با تحصیل و مراقبت از خانواده را هم اضافه کنید. این بد است؟ اینکه طرح یک داستان و رمان تکراری باشد بد است؟ خیر! ولی آنجایی بد می‌شود که در همین تکراری بودن، باقی بمانیم و پا را فراتر نگذاریم. احتمالا نویسنده چنین قصدی نداشته‌ است، اما این کتاب را می‌توان یک اقتباس ضعیف از سریال وضعیت سفید دانست. چرا ضعیف؟ چون این کتاب، چیزی که ادعا می‌کند، نیست. شخصیت اصلی داستان، پسری نوجوان به اسم امیر است که عاشق ارمغان، دختر همسایه‌شان می‌شود. اما توصیفاتی که از حالات و رفتار امیر در کتاب با آن روبرو می‌شویم، تکراری و کلیشه‌ایست. جملاتی نظیر «قلبم تند و تند می‌زد» یا «چشمم می‌پرید» یا «هوا یکهو گرم شد و تنم داغ!» یا تعبیراتی این چنین. امیر، ابدا یک نوجوان پسر عاشقِ قابل باور نیست. برخلاف امیرِ وضعیت سفید. اسم رمان هست «گزارش‌های»امیر پسر عاشق. درحالی که در رمان خیلی دیر به گزارش‌ها می‌رسیم. اصلا گزارش«هایی» در کار نیست. چند گزارش معمولی است. اسم داستان خیلی اهمیت دارد و کاش اسم دیگری انتخاب می‌شد. اما چرا اینطور است؟ چرا امیر برایمان قابل باور نیست؟ چون نویسندۀ کتاب یک خانم است و هیچگاه در طول زندگی تجربۀ زیستۀ‌ یک پسر نوجوان بودن را نداشته و نخواهد داشت. از طرفی در همین کتاب، شخصیت راضیه خواهر امیر و مادر امیر، شخصیت‌هایی استوار، باورپذیر و فراتر از تیپ هستند چون نویسنده تجربۀ‌دختربودن را زیسته است. از طرفی در کتاب،‌ اوقاتی با بیان کردن جزئیات شخصیتی غلامرضا تختی روبرو هستیم. اطلاعاتی که بدون هیچ ظرافت ادبی و داستانی و کاملا شعاری به خورد مخاطب داده می‌شود. «گزارش‌های امیر، پسر عاشق» می‌توانست یک رمان دلچسب نوجوان باشد، اما نشده است. با رمانی است که حرف جدید برای گفتن ندارد، تکراری است، شعاری است و روی دست‌ها می‌ماسَد. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
یادداشتم برای کتاب #گزارش_های_امیر_پسر_عاشق نوشتهٔ #فاطمه_نفری برای ضمیمهٔ جمعهٔ روزنامه ایران؛
کاش نویسنده‌های محترم خانم، بی‌خیال شخصیت اصلی پسر نوجوان شوند! اینجا دیگر رادیو نیست که یک خانم بتواند جای یک پسر، دوبله کند! 🤦‍♂
شصت و ششمین کتاب ۱۴۰۱ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
من، همیشه مقابل بابا کم آورده‌ام. این همیشه که می‌گویم، تمامش حقیقت است. همیشه نگاهم، به جای پای قدم‌هایش بوده که ببینم روی کدام سنگِ محکم می‌گذارد تا ادایش را در بیاورم که مطمئن باشم زمین نمی‌خورم. همیشه پشتم، حرارتِ حمایتش را لازم داشته. همیشه دستانم رو به بالا و در تمنای حمایتِ پدرانه‌اش بوده. همیشه حالِ خوبم دربندِ حال خوبش بوده و حالِ خرابم ناشی از حال خرابش. همیشه هرجا که نتوانسته‌ام شبیهش باشم پیش خودم شرمنده بوده‌ام. همیشه و همیشه. و زندگی من، پر است از این همیشه‌ها. همیشه‌هایی که آغشته به استواریِ بابا است. در این‌سال‌ها، هربار که شنیده‌ام: «چقدر شبیه پدرت شده‌ای»، با یاخته‌‌یاخته‌های وجودم، کیفور شده‌ام. الان، چند ساعتی از بیست‌ونهمین روز پدری که پشت‌سر گذاشته‌ام، گذشته است و من، چند روز است که دست روی دکمه‌های صفحهٔ گوشی می‌برم و می‌نویسم و پاک‌ می‌کنم؛ چون هیچ‌وقت نتوانستم حقِ عظمت شما را ادا و بیان کنم. الهی که سایه‌تان همیشه و همیشه بالای سرم باشد؛ که من، بدون شما هیچم. هیچِ هیچ. امضا: مصطفایی که دیوانهٔ شماست، شرمندهٔ کم‌کاری‌هایش است و دنیا را بدون شما نمی‌خواهد. پانوشت: بین همهٔ عکس‌هایی که با بابا دارم، این قاب را از همه بیشتر زیسته‌ام. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
خيالِ با تو نشستن مرا هوايى كرد... @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
من، معمولا توصیهٔ عمومی به دیدن فیلمی نمی‌کنم. هم اینکه اصلا خودم را در این ساحت خبره نمی‌دانم (بر خلاف خیال خامی که در جهان کتاب دارم!) و هم اینکه فیلم را امری بسیار شخصی‌سازی‌شده‌تر می‌دانم. در کتاب به واسطهٔ نبودنِ تصویر، مخاطب و تخیلش آزاد هستند و می‌توانند تصویرِ مخصوص خودشان را از قصهٔ کتاب بسازند. ولی در فیلم این‌طور نیست. ما فقط با یک تصویر روبرو هستیم. برای همین خیلی‌وقت‌ها نمی‌توانیم (یا حداقل من یکی نمی‌توانم) با فیلم‌های محبوب دیگران ارتباط برقرار کنم و به‌نظرم مزخرفی بیش نیست. (نمونه‌اش فیلم‌هایی که دوستانم در کانال‌هایشان معرفی و پیشنهاد می‌کنند.) اما ماجرای چیز دیگری است. عطرآلود را در جشنواره ببینید! هرطور که هست. بعدتر در سینما ببینید. دوباره در سینما ببینید. و بعدترش در نمایش خانگی. عطرآلودِ هادی مقدم‌دوست، رفت کنار وضعیت‌سفیدش نشست. جایی در رفِ نیم‌قوس‌دارِ گچی در کنج دلم. عطرآلود، خودِ سینماست. دلم می‌خواهد تا خود صبح درباره‌اش حرف بزنم. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
شصت و هفتمین کتاب ۱۴۰۱ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هیچ هدیه‌ای به اندازهٔ کتاب بهم نمی‌چسبه! ناگهانی باشه که چه بهتر :) چون به قول مرتضی امیری اسفندقه: طعم زندگی دارد، آنچه ناگهان باشد... @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
هیچ هدیه‌ای به اندازهٔ کتاب بهم نمی‌چسبه! ناگهانی باشه که چه بهتر :) چون به قول مرتضی امیری اسفندقه:
🔰 تبصره از هدیه گرفتنِ یک شاسی‌بلند دودیفرانسلِ ترجیحا تولیدِ ده‌سال اخیر هم همین‌قدر خوشحال می‌شم. اگه پاتریوت باشه که دیگه حتا ممکنه بیشتر هم خوشحال بشم اصلا 😌
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 خیالِ رویِ تو در هر طریق همره ماست نسیم موی تو پیوندِ جانِ آگه ماست به رغم مدعیانی که منع عشق کنند جمالِ چهرهٔ حجت موجه ماست... تولدت مبارک مشتی! فدایی داری! @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف