نزدیک یکسال هر کتابفروشی و سایت فروش کتابی که بلد بودم را سر زده بودم برای این بزرگوار.
بالاخره چند روز پیش در کتابفروشی کوچکِ خستهٔ فرهنگسرای اندیشه پیدا کردمش. چاپ اولش برای سال تولدم بوده چاپ آخرش برای اردیبهشت ۹۶. قیمت اصلیاش ۲۱هزارتومان بوده و برچسب قیمت روی برچسب قیمت و آخرین برچسبی که من بهایش را دادم، ۱۱۰هزارتومان. امروز که با همسر برفگَردیمان را کِشاندیم به پسکوچههای دزاشیب به مقصد خانهٔ سیمین و جلال و با صدای «تعطیلهٔ» از پشت درِ آقای نگهبان روبرو شدیم، قصد کردم که دیگر شروعش کنم.
این همه روضه خواندم که چه؟
که بگویم شب که با بابا رفتیم سراغ قفسهٔ کتابشان که چند کتابی را سرقت کنم، بابا پرسیدند: «راستی جزیره سرگردانی و ساربان سرگردانِ سیمین رو خوندی؟» اونجا بود که آه از نهادم بلند شد که: «بابااااا! چقدر من خنگم که زودتر از شما نپرسیده بودم!»
#بابا موثرترین فرد در زندگی من هستند. همیشه تکیهام بهشان است و الهی همیشه سایهشان بالای سرم باشد.
کاش من هم چنین بابایی باشم.
این، یادداشت باباست برای مصطفای یازده ساله. روی خمرهٔ چاپ پنجم.
تعداد دفعاتی که من این جملات #بابا و دیگر جملاتشان را خواندهام، از دستم در رفته است. من، حالاحالاها باید بدوم و بدوم تا به خوشفکری پدرم برسم. من چیزی نیستم. ولی همین اندک خوبیهایی که دارم و در بلندگو دادشان میزنم، از آنِ خودم نیست؛ نتیجهٔ صبوریها و دقتنظرهای اوست.
خدا سایهشان را بالای سرم حفظ کند.
امیرالمومنین میفرمایند که:
إِنَّمَا #قَلْبُ اَلْحَدَثِ كَالْأَرْضِ اَلْخَالِيَةِ مَهْمَا أُلْقِيَ فِيهَا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ قَبِلَتْه
#دل نوجوان مانند زمین خالى است، هر آنچه در آن انداخته شود، مىپذیرد.
پ.ن۱: سه روز دیگر این یادداشت، ۱۹ساله میشود!
پ.ن۲: من کاری ندارم که تلویزیون بدسلیقه، برمیدارد و یک نوجوانِ شاخ مجازی (که سخیفترین محتوا را تولید میکند.)، میآورد برای شب یلدا. اگر دلتان برای نوجوانانتان میسوزد، راه اول و آخرش خانه است. #خانههایتان_را_آباد_کنید_لطفا.
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف