این هر سه، در ظاهر منم.
اما میتوانم محکم بگویم فقط پایینی منم.
مصطفای هجده تیر دو سال پیش که روی زیرانداز، وسط بلوارِ روبروی پیتزا چمن، دراز کشیده و چشمانش را بسته و دارد با خودش فکر میکند که حجمِ غمِ چندساعتهٔ سرازیرشده را باید چطور مدیریت کند، خیلی بیش از دو سال از من فاصله دارد!
مصطفای تکیهداده به مرمرهای سبز و پرتقالیِ پشت در گوهرشاد در عرفهٔ پارسال هم دیگر من نیست.
من در این دو سال، خیلی بیشتر بزرگ شدم. سخت بود، تلخ بود، عذاب بود... ولی رفت و ما ماندیم.
من و تو ماندیم.
تویی که هر سهٔ این مصطفا ها را قاب کردی برایم. خدا حفظت کند.
#مثل_خاراندن_یک_زخم_پس_از_خوب_شدن...
پ.ن: یک روز که توانستم خودافشایی کنم، از دردِ هجده تیر هزاروچهارصد خواهم نوشت.
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف