eitaa logo
[ هُرنو ]
944 دنبال‌کننده
833 عکس
54 ویدیو
117 فایل
|هُرنو، به معنای روزنِ نورگیرِ سقف| 📖خواندنی‌ها، شنیدنی‌ها، و خرده‌ریزهایم. مُصطفا جواهری همه‌کارهٔ هیچ‌کاره! کاری بکن که هیچ‌وقت شرمندهٔ دلت نباشی؛ تامام! @mim_javaheri
مشاهده در ایتا
دانلود
هفتاد و یکمین کتاب ۱۴۰۱ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
و اتوبوس، راه افتاد. و ما مقصدی نداریم. چون لذائذِ مسیر، دیوانهٔ‌مان خواهد کرد. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
پنج جلد کتاب ابتیاع نمودم، با مظنهٔ ۹۵.۵ چوق. دلِ نحیف و منهوک‌مان به همین قلیل‌وقایع خوش است! خدای‌مان برای‌مان افزونش کند! پانوشت: دانشکده را خوانده بودم. قرضش داده‌ام سالهاست و هنوز برنگشته. بس‌که دیوانه‌اش هستم، دوباره خریدمش. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
امروز با بچه‌ها، کلاس‌تکونی داشتیم. آخدا! به پاکی دل این داداشای هفتمی‌م، دل منم بتکون... @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هفتاد و دومین کتاب ۱۴۰۱ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
امروز چترتون رو بردارید و در این هوای مطبوع و مطلوب، راهی دکهٔ روزنامه‌فروشی سر کوچه‌تون بشید. پرونده ویژهٔ نوروزِ ضمیمهٔ جمعه، براتون پیشنهادات جذابی داره. خلاصه از ما گفتن بود :) @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
امروز اولین یادداشت پرهام و محمدحسین چاپ شد. ان‌شاءالله بعد از عید یادداشت‌های دیگری هم از بچه‌های کارگاه مرورنویسی‌مان در مدرسه چاپ خواهد شد. اتفاقی که برای من در بیست‌وچندسالگی افتاد، برای بچه‌ها ده سال زودتر افتاده. از قدکشیدن‌شان عمیقا خوشحالم و دعاگویشان هستم. شما هم دعایشان کنید. یادداشت‌هایشان را هم بخوانید :) @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
ما که رندیم و ، دیرِ مغان، ما را بس... @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
این هفته، استثنائا دو یادداشت داشتم. دو یادداشت برای دو کتابی که دوست‌شان دارم. لازم نیست که بگم اون تیتر طوسی‌ها برای منه و اون مشکی‌ها، کار دبیر مجموعه؟ واقعا یه‌شبه نمی‌شه نویسنده شد :) @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
تو این دنیا، یه آدم هست که دنیاشو تو می‌بینه کسی که پای هفت‌سینت، یه عمره می‌چینه... تو هم درگیر تشویشی، مثِ حالی که من دارم برای دیدنت امشب، تموم سال بیدارم. تا آخر عمرم، یکی دو روز آخر اسفند، من همان جوانکِ بیست‌ویک سالهٔ پشتِ دوربینِ جشن نوروزِ داخل آتلیهٔ راهروی بالای دانشکده هستم. تا آخر عمرم، روزهای انتهایی اسفند غبارآلود، مشوش، متحیر، دیوانه و شکننده‌ام. تا آخر عمرم روزهای انتهایی اسفند، در ذهنم، با پلیر موبایلم، با ضبط ماشین یا با هر پخش‌کنندهٔ دیگری که بتوانم، تِرَک را پخش می‌کنم و دوباره بیست‌ویک ساله می‌شوم. دلم می‌خواهد دوباره محسن، همانطور که زانوهایش را بالا کشیده، بزند روی شانهٔ محمد و بگوید: «آقا اسدی! بخون برامون دیگه» و محمد بخواند که: «تو نزدیکی که ماهیا، به سمت خونه برگشتن، به عشقت راه دریا رو بازم وارونه برگشتن...» دلم می‌خواهد بهنام دوباره تارش را از خوابگاه بیاورد و با سرِ ناخنش، زخمه بزند به دلم... روزهای آخر اسفند، بهترین روزهای خدا است. بی‌شک، بهترین. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف